شهر مادر ما است؛ اگر بشناسيمش!
بهروز مرباغي
يكي از بزرگان معماري اروپا و جهان، در تعريف ذات و وظيفه معماري و شهرسازي، گفته: «معماري و شهر چنان بايد باشد كه ما در اين جهان آشفته خود را در «خانه» احساس كنيم!» و امروز ميفهميم اين چه سخن بزرگ و مهمي است. اگر گهگاه از زبان دور و اطرافيها ميشنويم كه قصد عزيمت از ميهن را دارند، يا غر ميزنند و اين نحوه زندگي و اين شهر و ديار را ديگر نميپسندند، شايد حق با آنها باشد ولي اگر كمي باانصافتر و وطندوستتر باشيم شايد بشود بر این بيمهري غالب آمد. چگونه ميشود بر اين دلزدگي غلبه كرد؟ با شناخت محيط و كشف زيباييهاي آن. در اين روزگار وانفسا فقط بايد به فكر «داشته»ها باشيم نه «نداشته»ها و در شهر و ديارمان آنقدر داشتههاي زيبا داريم كه اگر بشناسيمشان هرگز از اينجا دل نميكنيم. هميشه و در همهجا، عشق با اولين آشنايي شروع ميشود و شكوفه ميزند. ما هم اگر شهر و ديارمان را بشناسيم و به قصه و روايت كنج و گوشههاي آن گوش كنيم، هرگز از آن دل نميكنيم. بخواهيم يا نخواهيم بخش بزرگي از اين داشتهها و زيباييها در كالبد و معماري شهر است. هر يك از اين خانهها و بناها قصهاي براي ما دارند. كشف اين قصهها و همنوايي با اجزاي آنها چنان حس تعلق خاطري به ما ميدهد كه دل كندن از آنها برايمان مشكل ميشود. اما مساله به اين سادگي هم نيست. شهر تركيبي از زشت و زيبا است. پس در اينجا غرض شناخت كارشناسانه شهر و تحليل وضع موجود يا آسيبشناسي نيست. به شهر بايد مانند عاشق نگاه كنيم. چيزهاي زيباي آن را ببينيم. چشم را بر كاستيهايش ببنديم و كوچكترين زيبايياش را بزرگتر كنيم. اين رسم عاشقي است. حق هم همين است. قرار نيست خودمان را گول بزنيم. اين شهر تا بخواهيد قصه و نكته زيبا دارد. سرشار است از نيكي و لطافت و ظرافت. ما بسيار كمحوصله بودهايم كه سراغ اين ظرايف نرفتهايم. نشستن و دم زدن از ترافيك و آلودگي هوا مشكلي را حل نميكند و نتيجه عكس هم دارد. اينجا مال ماست و مال ما خواهد ماند. هيچ مالك ديگري به جز ما ندارد. صاحب اول و آخر شهر ما هستيم. عقل حكم ميكند به جاي غر زدن و تكفير شهر، مانند مادر با آن برخورد كنيم و بكوشيم خود شهر باورش شود كه چيزهاي زيبايي براي عرضه دارد. از اين مرحله اگر بگذريم، معادله عكس ميشود؛ شهر ميشود مادر. با تمام مهر و مهرباني. وقتي ما مادرانه و مهربانانه به جاي سركوفت زدن به شهر ميكوشيم نكات مثبت و سازنده آن را برجسته كنيم، شهر شخصيت واقعي خود را پيدا ميكند و وظيفه حفظ و نگهداري فرزندانش را باور ميكند. شهر ميشود مادر همه ما كه آغوشش براي تمام صنوف، مشربها و افراد باز است. ميشود شهر مدارا. شهر عطوفت. تهران، قطعا، چنين ظرفيت و استعداد را دارد و اين ما هستيم كه بايد آن را كشف و تقديرش كنيم.
معمار و مدرس دانشگاه