شبنم كهنچي
درباره «بهرام صادقي» كم نوشته نشده. ملكوت روايت از قهرمان شيري، كتاب بهرام صادقي از مجموعه تاريخ شفاهي داستاننويسان ايراني اثر حامد قصري، بازماندههاي غريبي آشنا نوشته محمدرضا اصلاني، خون آبي بر زمين نمناك اثر مشترك گروهي از نويسندگان، صادقيه در بيات اصفهان نوشته كيوان طهماسبيان و... با اين حال هنوز ناگفتهها و نانوشتهها درباره اين نويسنده مدرن ادبيات داستاني ايران بسيار است. تازهترين اثري كه در آن به مرور آثار صادقي پرداخته شده كتابي است به نام «شب بيمهتاب» اثر غلامرضا رضايي. رضايي كه خود از نويسندگان مهم و تثبيتشده جنوب است آثاري مانند مجموعه داستانهاي «نيمدري»، «دختري با عطر آدامس خروسنشان»، «عاشقانه مارها»، «سايه تاريك كاجها» و رمان «وقتي فاخته ميخواند» را در كارنامه دارد. رضايي كتاب «شب بيمهتاب» را به ديگر نويسنده خوزستاني، زندهياد كوروش اسدي تقديم كرده، رفيقي كه با او كتاب مشتركي هم دارد: «دريچه جنوبي/تاريخچه داستان خوزستان در بستر شكلگيري و گسترش داستاننويسي ايران» كه پژوهشي است درباره تاريخچه داستان كوتاه در جنوب ايران به ويژه خوزستان. با رضايي درباره كتاب «شب بيمهتاب» و اهميت آثار بهرام صادقي گفتوگو كرديم.
كتاب به كوروش اسدي تقديم شده و اتفاقا اثر شما از نظر زاويه ديدي كه در تحليل و بررسي زندگي ادبي بهرام صادقي داشتيد بسيار نزديك به كار كمحجم اما ارزشمند كوروش اسدي درباره غلامحسين ساعدي است. هر دو از حاشيه و زندگي شخصي اين دو نويسنده پرهيز كرديد و به فرم و تكنيكهايي كه در داستانها به كار گرفتهاند، پرداختهايد. با اين تفاوت كه بر تحليل كوروش اسدي، سياهي مرگ سايه انداخته بود و در اثر شما تاكيد بر نگاه صادقي به جامعه و تلاشش براي نشان دادن وضعيت آن ديده ميشود. درباره كليت اين اثر و تحليل شما از زندگي ادبي بهرام صادقي كمي صحبت كنيم.
بله، همانطور كه گفتيد بيشتر روي روايتپردازي، شيوهها و شگردهاي تكنيكي، فرم كار و استفاده از عناصر داستان نزد نويسنده نظر داشتهام و اينكه چگونه جهان داستانياش ساخته ميشود. از اين نظر جايي براي پرداختن به حواشي و ديگر موضوعات نميماند. ضمن اينكه در جاهاي ديگر و كتابهايي كه در مورد او نوشته شده يا گردآوري شده طي مصاحبه با برخي از اعضاي خانوادهاش، دوستان و آنهايي كه او را از دور و نزديك ميشناختند به اندازه كافي به زندگي فردي او و حواشياش اشاره شده و لزومي نميديدم كه دوباره تكرار شوند. شايد مشابهتي كه ميگوييد پيش آمده به اين خاطر باشد؛ اما همانطور كه در كتاب هم آمده بيشترين دغدغه صادقي در آثارش مساله هويت، مرگ و... است. از اين حيث نگاه به مقوله مرگ در دورهاي از كارش پررنگ ميشود و همين عامل از جهت درونمايه يا اتمسفر و حال و هواي كار، ساعدي را به او نزديك ميكند و مشابهتهايي را به وجود ميآورد. اشاره شما هم درخصوص وضعيت اجتماعي تاحدودي درست است. البته نه اينكه صرفا به كليت جامعه و اجتماع نظر داشته باشد بلكه علاوه بر آن به فرد در درون اجتماعي كه دور و برش است نگاه جدي دارد، به همين خاطر سعي ميكند با برپايي و تشكيل جلسه در دفتر مجله يا ماهنامه يا دادن مهماني، كلاس درس و جمع شدن در مقابل تيمارستان و... به طور كلي به حضور فرد در ميان جمع، وضعيت شخصيتهايش را رقم بزند و ترسيم كند و با مطرح كردن مسائل جمعي قضاياي ريز و درشت شخصيتها را بيرون بريزد تا از اين طريق درونمايه كار را برجسته كند. باري، اگر بخواهيم به صورت اجمالي در مورد زندگي ادبي صادقي به واسطه آثارش چيزي بگوييم، ميتوان گفت نويسندهاي بود كه در همه اركان و عناصر داستان دست به آشنازدايي زد؛ از صدر تا ذيل داستان.
كتابهايي كه درباره آثار اين نويسنده و ويژگيهاي نويسندگياش منتشر شده كم نيستند. چطور شد از بين نويسندگان، بهرام صادقي را براي مرور آثار و معرفي انتخاب كرديد؟
به نظرم در اغلب كتابهايي كه تهيه و چاپ شده سهم كمي به بررسي داستانهاي صادقي داده شده و بيشتر به زندگي او و حواشياش اشاره كردهاند و در لابهلاي مطالب هم چندتايي نقد به آثارش آمده كه بيشتر سه يا چهار داستان مشخص را دربر ميگيرد نه همه داستانهايش را. درحالي كه به عنوان نويسندهاي جريانساز و تاثيرگذار جا داشت تكتك داستانها زير ذرهبين قرار بگيرند؛ اما انتخاب و انگيزهام براي نوشتن كتاب برميگردد به عنوان كتاب «سنگر و قمقمههاي خالي». راستش عنوان كتاب انگار مرا جادو كرد. بعدها بيشتر با صادقي و داستانهايش آشنا شدم و در مقاطع مختلف به قصد يادگيري كتاب را خواندم و در جلسهها و كارگاه داستاننويسي كه برگزار كردم، چندتايي از داستانهايش را براي بچهها تجزيه و تحليل كردم. ديدم بازخورد مثبتي دارد و تشويقم كرد تا نوشتهها را مجموعه كنم و به چاپ برسانم.
در كتاب، جايي اشاره كردهايد كه صادقي ابتكار خلاقانهاي در تركيب داستان- قصه و بهكارگيري برخي مولفههاي داستان و تزريق عناصر از قصههاي شفاهي و عاميانه داشته و اين روش را پيشنهادي براي ادبيات داستاني عنوان كردهايد. غير از صادقي كدام نويسندهها از اين شيوه استفاده كردهاند و امروز آيا اين درهمآميختگي فراموش شده است يا خير؟ اين شيوه چه تاثيري بر ساختار و موفقيت داستان دارد؟
تركيب يا تلفيق خلاقانه داستان-قصه را در ادبيات غرب هم داريم. داستانهاي زيادي نويسندگان سياهپوست با همين رويكرد نوشتهاند. «ويكنت شقه شده» از ايتالو كالوينو كه روايتي افسانهگون ارايه ميدهد يا رابرت كوور در داستان «دماغ مادربزرگ» كه قصه عاميانهاي را با رويكرد پست مدرنيستي ميپردازد و... در ادبيات داستاني خودمان اولينبار جمالزاده از عنوان «يكي بود يكي نبود» كه در ابتداي قصهها ميآيد براي داستانش استفاده ميكند كه به نظرم بدون قصد و منظور است، چون به همين عنوان ختم ميشود و در بدنه داستان ديگر بهرهاي نميبرد؛ اما به صورت ابتكاري خلاقانه و به عنوان پيشنهاد و امكاني تازه، بهرام صادقي است كه در «داستان براي كودكان» يا «هفت گيسوي خونين» از اين ظرفيت استفاده ميكند. او علاوه بر شروع كار، در بدنه داستان هم به صورت تكجملههايي كه در قصهها و افسانهها معمول است آنها را به داستان پيوند ميزند. مثلا در «داستان براي كودكان» مينويسد: «اما بشنويد از گربه كه از ديوار پايين پريد و پاورچين پاورچين آمد.» يا «صبر كنيد از خروس هم ميگويم.» همچنين بهرهگيري از نوع روايت، توصيف و اسامي شخصيتها در داستان «هفت گيسوي خونين» كه تلفيقي است از افسانه يا قصه و داستان امروزي با بياني رمانتيك ارايه ميشود: «كوتوله از پايين به مرغ خيره شد، چقدر زيبا بود! گردنش به سپيدي برف بود و نوك طلايي رنگش ميدرخشيد. بالهايش هر لحظه به رنگي درميآمد.»
بعد از صادقي هم اين شيوه مورد استفاده قرار گرفته است.
بله، بعد از صادقي هم نويسندههاي ديگر از اين امكان استفاده كردهاند. از جمله گلشيري در داستان «پرنده فقط يك پرنده بود» يا شهرنوش پارسيپور كه نوع روايتش در مجموعه «زنان بدون مردان» بر همين اساس نوشته ميشود. اينجور نيست كه اين شگرد يا درهمآميختگي فراموش شده باشد. بستگي به نويسنده اثر، آشنايياش با افسانه و قصههاي ايراني و اقتضائات سوژه و نوع روايتش دارد.
شما معتقديد كه بهرام صادقي در داستان كوتاه قد و قامتي بلندتر از صادق هدايت و پيشينيان او دارد و بر بسياري از نويسندگان در دورههاي مختلف تاثير گذاشته است. در كتابتان به داستانها و نويسندگاني اشاره كردهايد كه مانند او از فضاي گروتسك استفاده كردهاند يا داستانشان رگههاي پليسي دارد يا رويكرد طنز دارند و در شخصيتسازي از جستوجوي روانكاوانه استفاده كردهاند. آيا ميتوان اينها را تاثير مستقيم از بهرام صادقي دانست يا اين نويسندهها صرفا تلاش كردهاند از اين تكنيكها فارغ از اينكه صادقي چگونه استفاده كرده، بهره ببرند؟
قبل از اينكه سوءتفاهمي پيش بيايد، همينجا بگويم هدايت در ادبيات داستاني ما جايگاه رفيع و مشخصي دارد و فراموش ناشدني است. با اوست كه ما وارد حيطه داستان مدرن ميشويم. از حيث رمان به نظرم «بوف كور» هنوز كه هنوز است از آثار بعد از خود فاصله زيادي دارد اما در زمينه داستان كوتاه جزء معدودي داستانهاي كوتاه درخشان مانند «سه قطره خون»، «داش آكل»، «تاريكخانه»، «زني كه مردش را گم كرد» و «سگ ولگرد» بقيه كارهاي هدايت متوسطند يا پايينتر و اين قضيه چيزي از ارزشش كم نميكند و براي ماندگارياش همه اينها كه اشاره شد كفايت ميكند. در مقابل بهرام صادقي عليرغم اينكه در كارهاي اوليهاش متاثر از هدايت است اما خيلي زود با خلق داستانهاي مطرحش جاي خود را باز ميكند.
از چه نظر؟
صادقي از حيث توجه به زبان و فرم كار، ساختار طنز، آشنازدايي در همه سطوح داستان و خلق داستانهايي به شيوه پستمدرنيستي جايگاه ديگري كسب ميكند و بدين لحاظ در حيطه داستان كوتاه از هدايت و ديگر نويسندگان پيش از خود در مرتبه بالاتري قرار ميگيرد و اثرگذار است. تاثير او بر نويسندگان بعد از خود انكارناشدني است. مطمئنا نويسندگاني كه نام بردم از جمله گلشيري و ديگران هر كدام افرادي تثبيت شدهاند و مهر و نشان خود را دارند. چهبسا نويسندهاي مانند گلشيري در ادامه از جهت داستان كوتاه تاثيرگذارتر از او باشد. نميتوان منكر جريانسازي صادقي شد. معتقدم هر نويسندهاي از آنچه خوانده، شنيده يا تجربه كرده متاثر است و رابطههاي بينامتني اغلب از همينجاست كه ميآيند.
به باور شما زبان، يكي از برجستهترين ويژگيهاي داستان بهرام صادقي است كه ناديده گرفته شده. در كتاب اشاره كرديد به تنوع زباني آثار او كه حتي از كارهاي علوي، چوبك و دانشور هم بيشتر است. ويژگيهاي زباني صادقي كدامند كه شما را به اين نتيجه رساندهاند؟ از لحنسازي در داستانهايش بگوييد كه معتقديد از ساير پيشكسوتهاي ادبيات داستاني برتر است.
بله، زبان در داستانهاي صادقي كاركردي متنوع دارد و همين عامل يكي از نكات مثبت و ارزشمند كار اوست. اينكه همه داستانها را با يك زبان بنويسيم به نظر هنر چنداني نيست. هر سوژه يا موضوعي اقتضائات زباني خود را دارد. كاري كه در داستانهاي صادقي ميبينيم. زبان در داستانهاي «كلاف سردرگم» يا «داستان براي كودكان»، «سراسر حادثه»، «هفت گيسوي خونين»، «عافيت» و... با هم تفاوت دارد. نگاه نويسنده را در عرصه زبان ميتوانيم در داستان «عافيت» به خوبي ببينيم كه چگونه شلاق نقدش را در استفاده و كاركرد زبان به روزنامهنگارها، فرهنگنويسان و به قول خودش دستوريان ميكشد. تركيب زبان و لحن در كارش برجسته است. اغلب لحن، حالتي بيطرفانه و خنثي دارد و همين عامل موجب ميشود تا طنز كارش تاثيرگذار شود.
به نظر شما كدام نويسنده امروز زبانش به زبان صادقي نزديك است؟
در بخشي از كارهاي ابوتراب خسروي مانند داستان «گمشده» يا «مرثيه براي ژاله و قاتلش» اين نزديكي را ميبينم. يعني استفاده از زبان گزارشي، اداري را. يا در چند داستان از بهرام مرادي.
شما يكي از ويژگيهاي كار صادقي را «بازي» عنوان كرده و به آن به صورت جداگانه پرداختهايد؛ بازي با زبان، فرم، عنوان، شخصيت و سوژه. اين بازي چه تفاوتي با طنازي او در كارهايش دارد؟
طنازي را اگر مترادف طنز ميآوريد به نظرم درست است و با بازي كه موردنظرم بوده متفاوت است. بازي در كار صادقي جزيي از تمهيداتي است كه به طنز داستان كمك ميكند و آن را ميسازد مانند بازي با كلمات و واژهها در داستانهاي «با كمال تاسف» و «سنگر و قمقمههاي خالي».
هر چند در نقد داستانهاي مجموعه سنگر و قمقمههاي خالي در بعضي موارد مانند داستان «گردهم» اشاره كردهايد كه داستاني ضعيف است اما در كل به نظر ميرسد اين كتاب در ستايش بهرام صادقي است. نقدهاي شما به داستاننويسي صادقي چيست و آيا جاي اين نقدها را در كتاب نديديد؟
ستايش واژه مناسبي نيست چون خيلي اغراق در آن هست. در تجزيه و تحليل داستانها سعي كردم به ويژگيها، تردستيها و شگردهاي تكنيكي كار نويسنده بپردازم و هر جا نقدي وارد بوده بهزعم خودم به آن اشاره كردهام. مانند نقد جايي كه به داستان «گردهم» يا «هفت گيسوي خونين»، «اذان غروب» و «يك روز صبح اتفاق افتاد» و «ملكوت» داشتهام. اينجور نبوده كه چشم ببندم و بگذرم.
صادقی از حیث توجه به زبان و فرم کار، ساختار طنز، آشنازدایی در همه سطوح داستان و خلق داستانهایی به شیوه پستمدرنیستی جایگاه دیگری کسب میکند و بدین لحاظ در حیطه داستان کوتاه از هدایت و دیگر نویسندگان پیش از خود در مرتبه بالاتری قرار میگیرد و اثرگذار است. تاثیر او برنویسندگان بعد از خود انکار ناشدنی است.
ترکیب زبان و لحن در کارش برجسته است. اغلب لحن، حالتی بیطرفانه و خنثی دارد و همین عامل موجب میشود تا طنز کارش تاثیرگذار شود.