• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5659 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۲ دي

نقد عقل/تصویر احشایی

روزبه صدرآرا

مارک فیشر در جدلی کوتاه و موثر در باب زیباشناسی گمانه‌ورزانه موکد می‌کند که باید به حد یا شکاف میان تجربه و شروط تجربه بازگردیم یعنی باید از چهره مستعمل‌مان بیرون بزنیم و این میسر نیست مگر تجهیز به پروژه‌ای عملی (و نه صرفا نظری) که احیاگر سنخی نو از چهره‌زدایی باشد.
می‌خواهیم با تأسی به بریجید چری در تک‌نگاری‌اش در باب «ژانر وحشت» نکته‌ای بس پراهمیت را درقبال پروسه چهره‌زدایی در چرخه فیلم‌های اسلشر پیش بکشیم؛ چری با تکیه بر فیلم «کشتار با اره برقی در تگزاس۲» محصول ۱۹۸۶ ساخته توب هوپر به ضیافت پوست اشاره می‌کند که همزمان با بریدن، پاره کردن و شکافتن، سنخی احیای مناسک قربانی‌سازی را پیش حدقه چشم مخاطبانش مرئی می‌کند و بدین صورت گویی هویت/جنسیت را دچار تزلزل و چالشی ریشه‌ای می‌سازد. این همه درست، اما باید علاوه کرد در همین فیلم پروبلماتیک بنیادین، چهره‌زدایی از قربانی است؛ چراکه صورت چرمی با بریدن و پاره کردن پوست صورت قربانی مرد و نصب آن بر چهره قربانی هنوز زنده زن، همان پروژه عملی چهره‌زدایی را منتها به مراتب استعاری‌تر و خونبارتر احیا و عملی می‌کند. سنخی کنش ژاکوبنی در لفافه زیباشناسی اسلشری.
بسیاری با تأسی به آرای جدلی سرژ دنه در کتاب «استقامت»ش (جستار «تراولینگ کاپو») و سلف او ژاک ریوت در جستاری درخشان با عنوان «این دنائت» در نقد فیلم «کاپو» (1960) ساخته جیلو پونته کوروو، در این نسخه‌های خونبار ژاکوبنی موجود در چرخه اسلشرها، سنخی در غلتیدن به تصویر هرزه‌نگارانه را لحاظ کرده و البته نسبت به موجودیت ضمنی آن هشدار داده‌اند. به عبارتی دیگر موکد کرده‌اند که این دسته از فیلم‌ها، خشونت و قساوت مفروض در همین بریدن بدن‌ها و دریدن جسم‌ها را زیباشناختی جلوه می‌دهند؛ این به قول آن بسیاران یعنی صدور مجوز برای حظ فاشیستی. به نظر، این چرخه فیلم‌های اسلشر (البته مراد همان نسل اول است از ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۶ کمابیش و تک و توکی بعدتر) نگره‌شان به همین بریدن‌ها و دریدن‌ها و شکافتن‌ها، نقدی ریشه‌نگر از وجه سیاه کاپیتالیسمی است که کار مرده تولید می‌کند؛ غالب هیولاهای مستعار (نقابدار) اسلشرها از چرخه تولید کاپیتالیستی حذف شده‌اند و بدن‌هایی را نشانه رفته‌اند که محصولات جوان، شاداب، نظیف و ظریف همان کاپیتالیسم‌اند؛ این همان چیزی است که با تمسک به واژگان آندرئا میکوچی (و  فلاویا دی ماریو) می‌توان «سرشت فاشیستی نولیبرالیسم» دانست، البته با تکیه و تاکید بر اقتصاد سیاسی نمایش یا همان  spectacle مطمح نظر گی دبور.
اکنون بیایید پروژه نسل اول اسلشرها را در جامه‌ای منحصرا فلسفی بازبشناسیم، به تعبیر دیگر، غرض تدارک یک فلسفه فیلم دیگر نیست، بلکه دقیق‌تر، غایت ما تدارک نقد عقل/تصویر احشایی visceral است برای بیرون ریختن دل و روده کاپیتالیسم با اره برقی نقد رادیکال (از نیچه و باتای و نیک لند بگیر تا گرامشی و آلتوسر و جف ویت) که همه این شمایل‌ها 
-به اتفاق- از مرز پدیدارشناختی پوست و چهره عدول کرده و به اندرونه کاپیتالیسم ره جسته‌اند، به قولی زیستن (و البته دریدن) در بطن جانور. اگر قرار است اقتصاد سیاسی نمایش مدنظر دبور (صاحب مانیفست بدیع «جامعه نمایش») به سطحی دیگر ارتقا یابد، آن سطح به گمانم همان تیغ کشیدن بر اشکم هیولای کاپیتالیستی است با روحیه‌ای ژاکوبنی که چرک و خون و عفن‌اش بریزد روی دایره فلسفه و نظریه انتقادی معاصر و باز البته این مهم میسر نیست مگر با تدارک میانجی‌هایی میان نقد ریشه‌نگر دو گروه پیش‌گفته با میانداری دبور از یک‌سو و تصویر آلترناتیو اسلشرهای نسل نخست از توب هوپر و جان کارپنتر و وس کریون بگیر تا دیوید کراننبرگ از سوی دیگر، با فیلم‌های متقدمش چون shivers، rabid و brood تا فیلم‌های دوره میانه‌اش نظیر fly، videodrome و naked lunch تا فیلم متاخری چون crime of the future؛ که همگی می‌توانند پروژه نقد عقل/تصویر احشایی را برسازند. این چارچوبه کلی و طرح‌ وارانه نقد بدیل ماست که می‌تواند با برگذشتن از مرزهای تثبیت شده پدیدارشناسی انتقادی (لحظه‌ای که به بحران اندیشید و اروتیزه شد)، مارکسیسم غربی - خواه هگلی خواه اسپینوزایی- و فلسفه تفاوت محور دهه شصتی (با فیگورهایی چون دلوز و دریدا و لیوتار) گام‌هایی کوچک (تو گویی مینور) و لنگ و پاکشان (ریتمی نظیر تلو تلو) را برای خودش دست و پا کند. پس: آوانتی!
بعدالتحریر یا یک تبارشناسی کمابیش دلخواه: آنچه در پی می‌آید سنخی فیزیونومی فکری است؛ در مدخل آغازین یا به عبارتی سکانس افتتاحیه «کشتار با اره برقی در تگزاس ۲» ساخته هوپر فقید ما با هیولائیت موحش و مضحک صورت چرمی روبه‌روییم که با جفت عروسکی‌اش برابر قربانیان مدکرش نوعی رقص مرگ را تدارک می‌بیند. گونه‌ای  پارودی (در جامه بلک کمدی) در دل یک تراژدی خونبار و دلخراش که ترکیب بدیعی از زیباشناسی نضج یافته در امریکای دوره ریگان در دهه هشتاد میلادی ارائه می‌دهد. یک زیباشناسی مصرحا رادیکال به لحاظ سیاسی، ذیل پوزخند زهرآلوده‌ای که نثار زمانه‌ای می‌شود که محصول شکست جنبش‌های ریز و درشت چپگرای دهه‌های پسین شصت و آغازین هفتاد است؛ یک کنش انقلابی، انتقام‌جویانه و عاجل زیر تنه لش امریکای ضدانقلاب ریگان. روح همان استخوان است: این لمحه یا دقیقه‌ای است که می‌توان گوش به زنگ  این سخن نیشدار و آیرونیک هگل نسبتا سالخورده -مولف «پدیدارشناسی روح» بود- که با قهقهه‌ای  کشدار  ذیل سلطنت مرتجع پروس آن زمانه، این حکم را بر زبان می‌راند. زیباشناسی مطمح نظر در «کشتار با...۲» سخت عجین با همین حکم هگلی است؛ گویی هیولاهای برساخته  هوپر در کار پرفرم یک درام تراژی-کمیک هگلی‌اند بر استیج «ملکوت معنوی بهایم (یا بهیمی)» یا همان امریکای ریگانیست!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون