حركت در مسير بزرگراه همّت!(1)
مهرداد حجتي
آن روزها «ون» نبود. اگر هم بود، تعدادش كم بود. «مينيبوس» بود. مينيبوسهايي توليد پيش از انقلاب كه همه جاي شهر بودند. در همه خطوط مسافركشي ميكردند و دود غليظشان فضاي شهر را آلوده ميكردند. با همان مينيبوس بود كه شبها ماموريت انتقال بازداشتيها را به بازداشتگاه انجام ميدادند. شبها سر پاسداران كميته شلوغ بود. مدام خبر ميرسيد كه در فلان كوچه يا محله از يك خانه صداي موسيقي ميآيد و گويا گروهي دورهمي شبانه همراه با موسيقي گرفتهاند. البته همسايههايي كه خبر ميدادند قدري غليظش ميكردند و چيزهاي ديگري هم به آن اضافه ميكردند. ميگفتند «پارتي» گرفتهاند. نميگفتند «جشن» يا «ميهماني»، لابد اينطور خشم پاسداران كميته را برميانگيختند. همه غيرتي بودند. ميگفتند جنگ است، در هر كوي و برزني حجله شهيد برپاست، چه معنا دارد گروهي اينگونه بيعار، اقدام به خوشگذراني كنند؟! «جوِّ غالب» اينگونه بود. خصوصا در محلههاي سنتي جنوب شهر. كلا ميهماني، همراه با قدري تشريفات، كاري «طاغوتي» بود. تازه انقلاب شده بود و مذهبيها همه امور را در دست داشتند و آنها هم كه مذهبي نبودند ناچار به مراعات شوون مذهبي بودند. عُرف اينگونه بود. گفته ميشد، «موسيقي» انسان را به كار «لغْو» واميدارد. تنها موسيقي نبود، هر گونه حركت همراه با موسيقي هم «لغْو» بود. حتي گفتن «رقص» هم ناپسند بود! ميگفتند «حركات موزون»! آنقدر تلويزيون گفت تا اينكه جا افتاد. كوچكترين تكاني همراه با موسيقي در فيلمها ممنوع بود. ميگفتند حتي به زبان آوردنش خيليها را به ياد «فعل حرام» مياندازد. به همين خاطر هم گفتنش ممنوع بود. مثل «ترانه» كه در راديو و تلويزيون به آن ميگفتند «سرود». گويندهها و مجريها، اجازه نداشتند از واژه «ترانه» استفاده كنند. توليد «ترانه» هم به همان سبك و سياق گذشته، منسوخ شده بود. شورايي در ساختمان قديمي راديو، در ميدان ارك، شعرها را بررسي ميكرد تا آنها كه مناسب انقلاب بودند، تصويب شوند. بيشتر سرودها، البته سهم افرادي از همان شورا بود. كساني همچون «حميد سبزواري» يا «علي معلم دامغاني». «سبزواري» كفهاش سنگينتر بود. بيشترين اشعار تصويب شده از او بود. هر چه بود رهبر انقلاب، آيتالله خميني، از سروده او براي «شهيد مطهري» خوشش آمده بود و همان سرود هم، ترازِ «سرودهاي انقلابي» شده بود. مثل فيلم «گاو» كه رهبر انقلاب آن را پسنديده بود. معيارها همه تغيير كرده بود. حالا همه جا صحبت از «مذهب» بود. صحبت از «شرع». سنت هم به شرع نزديك بود. به همين خاطر هم فيلم «گاو» پسنديده شده بود. تصويري از يك روستا با گروهي از روستاييان كه رفتار سنتي دارند. تصويري كه مورد پسند انقلاب بود، چون سر و وضع شيك حالا چندان مورد پسند نبود. حتي «ادكلن» هم پسنديده نبود. به جاي آن «عطرهاي سنتي» رايج شده بود. مردان مذهبي همه عطر ميزدند. كسي كت و شلوار شيك نميپوشيد. «اوركت» جاي «كت» را گرفته بود. خط اتو و لباس اتو كرده توي چشم بود! و آنچه در چشم بود، مورد پسند نبود. همه چيز «خاكستري» شده بود. «رنگ» از در و ديوار شهر رفته بود. «نئون»هايي كه شبها، شهر را روشن ميكردند همه خاموش شده بود. البته خاموشي شبانه هم با جنگ آمده بود. خطر حمله هوايي و بمباران شهرها. «صدام» شهرها را ميزد. براي او نظامي و غيرنظامي فرقي نميكرد. قصدش درهم كوبيدن ايران بود. زمينگير كردن دولت و ساقط كردن حكومت. به بخشي از خاك كشور هم چشم داشت. به خوزستان. همانجا كه آن را در نخستين روزها، به آن حمله و بخشي از آن را تصرف كرده بود. وضعيت كشور «عادي» نبود. انقلاب و جنگ، وضعيت را كاملا دگرگون كرده بود. از خرداد سال ۶۰ هم، سازمان مجاهدين خلق هم به مشكلات كشور اضافه شده بود. «قاسم باقرزاده» از اعضاي ارشد سازمان در خردادماه ۱۳۶۰ در جمع هواداران نهادهاي محلات و دانشآموزي سازمان، در تحليلي براي حضور قدرتمند آنها در فاز تازه اقدامات براندازانه سازمان گفته بود: «با حذف بنيصدر از فرماندهي كل قوا سيستم قصد حذف وي را از رياستجمهوري دارد و اين امر حتما به وقوع خواهد پيوست. ما نبايد اين اجازه را تا آنجا كه در توانمان هست به سيستم بدهيم... ما اگر برخورد حساب شده بكنيم، ميتوانيم اين جو ... را شكسته و همه آنها را جارو كنيم. برخورد ما برخوردي كاملا تهاجمي و از موضع بالا خواهد بود. چاقو زدن، آتش زدن موتور و ماشين حزباللهيها و حتي اگر شد خلع سلاح پاسداران را هم ميتوانيم انجام دهيم. بايد مردم را به دنبال خود به صحنه بكشانيم و كاري كنيم كه وقتي ما چاقو به دست گرفتيم مردم سنگ بگيرند و وقتي ما دست به اسلحه برديم، مردم دست به چاقو ببرند. ما در اين مقطع تظاهرات مقطعي را در گوشه كنار شهر برپا ميكنيم، شعارهاي سازمان را مطرح نميكنيم، بلكه تظاهرات ما در پوشش حمايت از بنيصدر انجام ميگيرد؛ چراكه الان بهترين شكل حركت اين است كه حول مسالهاي كار كنيم كه مساله كل جامعه است و فردي را در اين ميانه مطرح سازيم كه الان سخن از عزل او است. اين امر براي مردم ملموس است و قدرت بسيج ما را بالا ميبرد. شعار ما در اين مرحله «تحرك، تحرك ـ تعرض، تعرض ـ تهاجم، تهاجم» است. ما بايد با حداكثر تحرك در تظاهرات شركت كنيم، از موضع كاملا تعرضي با فالانژها و حملهكنندگان به تظاهرات برخورد كنيم و به هيچوجه حالت تدافعي به خود نگرفته و از موضع بسيار تهاجمي برخورد كنيم. حتي تا مرز پرتاب كوكتلمولوتف آزادي عمل داريم. هر كاري غير از اين كنيم در تاكتيكمان شكست خوردهايم. ما وارد فاز نويني از مبارزه شدهايم و شيوههايمان تهاجميتر شده. به هيچوجه نبايد به فالانژها فرصت عمل بدهيم و حتما هر طور كه شده بايد ابتكار و قدرت عمل را از آنها بگيريم. ما با اين تظاهرات زمينه انجام عمل بزرگتري را فراهم ميكنيم تا مانع از بسته شدن فضاي مبارزاتي جامعه شويم. بايد كاري كنيم كه فضا را باز نگه داريم. اين كار توسط حركت مردمي امكانپذير خواهد بود.» با همين راهبرد، سازمان مجاهدين خلق وارد فاز مسلحانه شده بود. ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ سرآغاز اين فاز بود. روزي كه بسياري از خيابانهاي مركزي پايتخت شاهد خشنترين رفتارها بود. در برخي مناطق در درگيري از «كاتر» استفاده شده بود! خشونتي لگامگسيخته كه تا پيش از آن بيسابقه بود. پايتخت به صحنه درگيريهاي خياباني تبديل شده بود. شهر به كلي به يك شهر جنگي شبيه شده بود. دختر و پسر جوان و نوجوان هوادار را، سازمان مجاهدين خلق، به جان جوانان هموطن خود انداخته بود. نتيجه، تعداد پرشماري مجروح و تني چند كشته بود كه آن روز را به يكي از سياهترين روزهاي تهران بدل كرده بود. در آن ميان شماري رهگذر هم آسيب ديده بود. كساني كه هيچ نقشي در تظاهرات آن روز نداشتند. تظاهرات سازمان به شدت سركوب شده بود و سازمان يك هفته بعد در اقدامي تروريستي، مقر حزب جمهوري اسلامي را، در حالي كه ميتينگي در آن برپا بود، منفجر كرده بود. هفتم تير، گام بعدي سازمان براي از كار انداختن ماشين حكومت بود. قصد سازمان از تعادل خارج كردن حكومت و به زانو درآوردن سران و رهبران آن بود. حكومت هم البته از همان ابتدا عرصه را براي سازمان و هواداران آن تنگ كرده بود. آيتالله خميني، رغبتي به سازمان نشان نداده بود. قرائت آنها از اسلام را قبول نداشت و از قديم با آنها زاويه داشت. هر چند كه پيش از انقلاب گروهي از افراد نزديك به او، با سازمان در ارتباط بودند و با برخي اعضاي آن مراوده هم داشتند. كساني همچون سيدمحمود دعايي كه بعدها در كتاب خاطراتشان از آن دوران سخن گفتند. دوراني كه البته با دوران رجوي تفاوت داشت. رجوي چند روزي پيش از پيروزي انقلاب، پس از آزادي از زندان، رهبري سازمان را در دست گرفته بود و تا پيش از آن چنين نقشي نداشت. تقي شهرام، سازمان را كاملا به تصفيهها و ترورهاي درون تشكيلاتي به انحراف برده بود و سازمان را از آرمانهاي اوليهاش كه... ادامه دارد