• ۱۴۰۳ جمعه ۱۵ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5668 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۲ دي

فلش‌بك به قهقهه معنادارِ «گونتر گراس»

عشق با پاهاي چوبين!

اميد مافي

ماجراجو و اهل مناقشه. اين توصيف شاعر و رمان‌نويسي است كه در قامت نويسنده‌اي بدون تاريخ مصرف، سيماي نسيان‌زده تاريخ را در لابه‌لاي آثارش پيش روي مخاطبان قرار داد. پيرمردي با قامت كماني كه تا واپسين دم حرف‌هاي تازه‌اي براي گفتن داشت و هرگز در ورطه تكرار محبوس نشد. 
پسر بازيگوشِ پدر آلماني و مادر لهستاني از همان اوان كودكي به قدر خستگي‌هايش خميازه نكشيد و در قامت شاعري پركار، لبخند را بر لبان مادرش «هلنه» نشاند.گونتر سال‌هايي را به خاطر مي‌آورد كه دور از خواب و خوشي كار مي‌كرد و پاستيل مي‌فروخت تا فقري كه بي‌صدا و سرزده سراغ خانواده‌اش را گرفته بود، حاشا كند و زير درختان نارون براي قاصدك‌هاي سبكسر، ناب‌ترين واژه‌ها را صيقل دهد. 
سنگ‌تراش از ياد رفته آن سوي دوسلدورف، رهگذران مجيزخوان را شيداي خود كرد، وقتي جايزه گئورگ بوشنر را يك تنه به خانه برد و سرش را بر بالشي از خيال گذاشت و ناگهان ادبيات ناجي مردي شد كه با كوبيدن بر طبل حلبي، شبق‌هاي نشسته در باد نابلد را به دست افشاني ترغيب مي‌كرد.موسيو گراس در تريلوژي سال‌هاي سگي به طرز ماهرانه‌اي افسانه و حقايق تاريخي را در هم ادغام كرد تا تصاويري بكر را در قاب چشم‌ها قرار دهد.رماني كه در كمترين زمان مرزها را درنورديد و به اثري تاثيرگذار در چهار گوشه گيتي مبدل شد.
نويسنده‌اي كه از خاكريزهاي خون گرفته به‌ شدت بيزار بود و ناپاكي مردمكانِ جنگ را پيوسته به خاطر آورد، صلح را اكسيري براي رهايي جهانِ خسته از لشكركشي دانست و از عشق با پاهاي چوبين و كفچه ماهي تا بي‌حسي موضعي و حلزون‌ها به زمان مي‌بازند با طنزي تلخ و سياه، دغدغه‌هاي خويش را بيان كرد و از هزار سپيده تا رسيدن به مطلع رستگاري سخن راند.چقدر دور... چقدر نزديك! 
كهنسالي اما براي گونتر گراس اتفاقي بعيد و دور از ذهن بود و شايد براي همين او در هفتاد و دو سالگي فيلش ياد استكهلم كرد و در نقش نوبليست فاتح، به خنده هولناك مدعيان پايان داد و در سرماي كشنده اسكانديناوي، جايزه نوبل را در هياهوي خرافه‌ها بالاي سر برد.ساعتي بعد او روي سن قهقهه‌زنان خطاب به سوته‌دلان گفت: باور يعني باورهاي كريه، چندش‌آور و دروغ خودمان و سپس با لبخندي گيراتر به سرعت از پلكان پايين آمد. 
شاعري كه هرگز انتظار شبِ مرگ خويش را نكشيد و تا واپسين دم «در حال كندن پوست پياز» بود، گرچه از سوي منتقدان، ناآرام و سركش خطاب شد اما بارها در برابر ريزپرسي ژورنال‌هاي موذي كنار راين، رسالتش را شماتت نارسايي‌ها و ناروايي‌هاي اجتماع برشمرد و در پيرانه سري نيز جامه خوش رنگ مصلح اجتماعي را از تن درنياورد.همو كه از دامنه‌هاي مرگبارِ خلجان‌هاي پرتشويش به سلامت گذر كرد تا براي هجرت به اعماق تاريخ، نفريني را پشت سر نداشته باشد.  مردي كه ياخته‌هاي فكري خود را از مناسبات پليد و خودكامه زدود، درست هشت سال پيش، پس از يك فصل سكوت در لوبك هميشه باراني، به عكسي روي تاقچه بدل شد و پيش از رسيدن به هشتاد و هفت سالگي به زايشي ديگر در جايي دورتر از كره خاكي دل بست. او كه از سوي «سيسرو» لقب روشنفكر درجه يك آلمان را به خود اختصاص داد و ميان زياده‌گويي تگرگ و تندر معتقد بود ماليخوليا و اتوپيا دو روي يك سكه‌اند روزگاري پس از قدم زدن در گورستانِ متروكه آن سوي برلين چنين متهورانه صفحات مطهر را واله كرده بود: «گورستان‌هاي از ايهام خالي، هميشه توجهم را جلب مي‌كنند.در قبرستان‌ها مي‌تواني شجاعت را فرا بخواني و به تصميم برسي.اينجاست كه حد و مرزهاي حيات، به طرز عرياني خود را نشان مي‌دهند.دقت كنيد! منظورم فواصل بين قبرها نيست كه اگر اين برداشت‌ را هم داشته باشيد، همچنان معني‌دار است.»...

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون