«عامي» يا «عامه»؛ مساله اين است
خودخواهانه به دنبال كسب منافع جزيي و فردي، ابتدا، عوارض و كجرويها و سپس مسائل و مشكلات و در نهايت بحرانهاي اقتصادي، زيستمحيطي و اجتماعي را به وجود ميآورند. پس وقتي كه از فرهنگ عاميانه صحبت ميكنيم، منظورمان فرهنگي است كه بهطور سنتي و عمدتا توسط گروههاي كوچك و همگن ساكن در مناطق روستايي منزوي اعمال ميشود. اما وقتي از فرهنگ عامه صحبت ميكنيم از فرهنگي كه در جوامع بزرگ و ناهمگون يافت ميشود، سخن ميگوييم كه بهرغم تفاوت در ساير ويژگيهاي شخصي، ويژگيهاي رفتاري و عادات مشتركي را دارند. مثلا وقتي گفته ميشود در كلانشهري مانند تهران، عادات ناخوشايندي در رانندگي افراد مشاهده ميشود، كسي از رانندگي فيالمثل كردها يا تركها يا لرها سخن نميگويد، بلكه منظور فرهنگ عامهاي است كه در تهران ايجاد شده، گويي فردي كه در شهر يا روستاي خودش داراي فرهنگي مثبت، سازنده و در يك كلام، انساني بوده، وقتي به شهري بزرگ وارد شده، فرهنگ ديگري يافته است؛ يعني انگار برخورد اقوام با يكديگر و شرايط زيستي در كلانشهر، از او آدم ديگري ساخته است.
با اين توضيح درباره تقابل Folk Culture (فرهنگ عاميانه) و Popular Culture (فرهنگ عامه) بديهي است كه معمولا فردي كه در فرهنگ عاميانه زيسته، مثلا يك روستايي، با محيط طبيعي و اطراف خود، يك سازگاري ناخودآگاه دارد و همانگونه كه گفتيم، اهل توليد است و حتي ميتوانيم بگوييم شهروندي مطلقا مثبت و ايدهآل است. حال تصور كنيد اين فرد به خاطر نابودي كشاورزي، به مناطقي از شهر مهاجرت كند (كه در تهران، در مناطقي بيشتر از ساير مناطق شاهد اين پديده هستيم.) اتفاقي كه در قدم اول در شهر براي او ميافتد، اين است كه از توليد بازمانده و ناچار شده مثلا در بازار فرش تهران باربري كند. موضوع بعدي، مواجهه اين فرد، با كسي است كه چند سال زودتر از او به شهر مهاجرت كرده و به او كار «هوشمندانه»تري را پيشنهاد ميكند كه همانا شغل كاذب سيگارفروشي است كه طي آن، باري به مراتب سبكتر از فرش، يعني باكس سيگار و درآمدي چندين برابر آن شغل را دارد. در اين شرايط كه معمولا اين دو فرد، به مقايسه شرايط كاري و معيشتي خود در شهر ميپردازند، كسي كه داراي سابقه طولانيتري در زندگي شهري است، دست بالا را دارد و اين مقايسه در حالي صورت ميگيرد كه فرد تازهوارد، به تازگي از يك مرحله تغيير، يعني كنار گذاشتن توليد در روستا و ورود به شهر، عبور كرده و در مواجهه با مهاجر قديميتر، وارد مرحله دوم تغيير، يعني عبور از مشاغل خدماتي و ورود به مشاغل كاذب ميشود؛ مشاغلي كه عموما براي سلامت مردم و جامعه مضرتر و به آسيبهايي نظير فروش موادمخدر نزديكتر است. ما در اينجا، تفاوتهايي بين فرد تازهوارد به شهر و فردي كه زودتر به شهر مهاجرت كرده، ميبينيم؛ فرد قديميتر، از فرد تازهوارد باهوشتر است، يعني زندگي در شهر او را از فرد تازهوارد باهوشتر كرده است. هوش در اينجا به معناي توانايي كسب سود جزيي و آني براي فرد است حتي سودي در اين حد كه به فرد آموزش ميدهد ضرورتي ندارد براي دور انداختن زباله خود، مسيري را طي كني و ميتواني در راحتترين جايي كه ديدي، آن را رها كني. اين فرد مهاجري كه زودتر به شهر وارد شده، با اين هوشمندي كاذب، در مقابل فرد تازهواردي قرار ميگيرد كه شايد هوش جزءنگرش در موارد اينچنيني كم به نظر برسد، اما فرد باشعوري است كه در سازگاري كامل با محيط زيست زندگي ميكرده و وجدانش با اين ميانبرها و در حقيقت كجرويها سازگار نيست و خلاصه اينكه در شرايط تقابل اين دو فرد با هم كه معمولا در مهاجرت به يك منطقه اتفاق ميافتد، تازهواردان، همشهريهاي خود يا مهاجران مشابه خود را پيدا ميكنند و به اين ترتيب، فرهنگ توده يا عامه فردي كه زودتر به شهر مهاجرت كرده، جايگزين فرهنگ عاميانه تازهوارد شده و اين تازهوارد، كاملا در آن غرق ميشود. حتي فرد تازهوارد به شهر، شايد در روزهاي اول وقتي در معرض جرم و ناهنجاريهاي رفتاري قرار ميگيرد، از آنها رويگردان باشد، اما بسيار محتمل است كه بعد از گذشت مدتي، از آن رفتار استقبال و آن را تكرار كند.
نكته بسيار عجيبتر آنكه اين مهاجرتها براي ساكنان قديمي و بومي مناطق مهاجرپذير نيز معضلات و مشكلات مشابهي ايجاد ميكنند: بر اساس آمار و تجربههاي مشاهده شده، فرد بومي، در ابتدا در مواجهه با فرهنگ جديد مهاجران، دچار تضاد ميشود و سپس، آرامآرام در آن ناهنجاريهاي رفتاري حل ميشود؛ حتي اگر خودش هم تغيير نكند، اين حل شدن و تغيير به فرزندان او و نسلهاي بعدي منتقل ميشود. هر قدر ما بخواهيم به پايبندي به فرهنگهاي اصيل تاكيد كنيم، فرهنگ عامه به سرعت پذيرفته ميشود، چراكه به سمت بهترين شيوهها و راهحلهاي مقرونبهصرفه پيش ميروند.
بايد همواره به ياد داشت كه تمدن انساني و مدرنيته حقيقي و همان كه توسعه همهجانبه يا پايدار نام دارد، با شهرزدگي و مدرنيزاسيون ناقص و كاذب، فرسنگها فاصله دارد. به اين ترتيب، حتي كلانشهري مانند تهران نيز در اصل روستاي متورمي بيش نيست كه در آن نه از توليد روستايي خبري است و نه از استانداردهاي شهري، بنابراين برخلاف توهم عدهاي از دوستان، اگر مناطق توسعهنيافتهاي در آن يافت ميشود، بايد مطمئن بود كه در ساير نقاط آن نيز توسعه واقعي در كار نيست و آسيبهاي اجتماعي (از فحشا گرفته تا ونداليزم و از سرقت گرفته تا اعتياد)، در شكلهاي متنوع و متفاوتي قابل مشاهدهاند، قانون جهاني توسعه اين است: «يا همه، يا هيچ».
فوقدكتراي جامعهشناسي ارتباطات
و استاد دانشگاه