سامانيان و امير احمد
مرتضي ميرحسيني
دوران امارتش به شش سال نرسيد. چند نفر از غلامان دربار، گويا به اشاره جمعي از درباريان به اتاق خوابش ريختند و سرش را هنگامي كه در خواب بود، بريدند. نامش احمد بود و اگر شروع امارت سامانيان را از زمان پدرش اسماعيل در نظر بگيريم، او دومين امير اين خاندان محسوب ميشد. بسياري از صفات پدر را به ارث برده بود و ميكوشيد جاي او را بگيرد، اما در ميان مردم هرگز به آن ارج و قربي كه پدرش داشت، نرسيد. از آن ابهت و اقتداري هم كه امير اسماعيل به آن شهره بود، در او نشاني ديده نميشد. مجبور بود اين كاستيها را با سختگيري و بيرحمي جبران كند و آنهايي را كه چشم طمع به مقام او دوخته و منتظر لغزشش بودند هميشه زيرنظر بگيرد. همان اوايل امارت از احتمال نافرماني و شورش عمويش اسحاق كه مقيم سمرقند بود، ترسيد و دستور به دستگيرياش داد. عمو را كه در بخارا به بند كشيد، به ري رفت و در آنجا با نماينده خليفه عباسي ملاقات كرد. حكم رسمي امارت بر خراسان و ماوراءالنهر را كه اين نماينده از بغداد با خودش آورده بود نيز دريافت كرد و با زانو زدن و بوسيدن حكم، وفادارياش را به خليفه عباسي نشان داد. چه آنكه طبق سنت زمانه، مشروعيت امرا به تاييد خليفه وابسته بود و همه اميران كوچك و بزرگ جهان اسلام، نمايندگان خليفه در منطقه خودشان به شمار ميرفتند. البته اين سنت در آن مناطقي از آفريقا و اسپانيا كه از سيطره عباسيان رها شده بودند، اعتباري نداشت و در شرق جهان اسلام نيز سنتي تشريفاتي بود. در آن دوره از تاريخ اسلام (اواخر قرن سوم هجري خورشيدي) نقش خليفه در حكومت بر خراسان و سيستان و ماوراءالنهر از حد همين صدور حكم فراتر نميرفت و دست دخالت او - از چند نسل پيش، ديگر - به آن ايالتها نميرسيد. امير احمد ساماني حكم امارتش را گرفت، قدرتش را در ري و اطراف آن تثبيت كرد و به خراسان برگشت. به فتح سيستان فكر ميكرد و از مدتي قبل، تصميم به تسلط بر آن ايالت پهناور داشت. گويا نماينده خليفه هم به او گفته بود كه دربار بغداد از اين نقشه حمايت ميكند و حامي گسترش قلمرو امارات ساماني به آن نواحي است. امير احمد نيز شماري از بهترين فرماندهانش را فراخواند و طرح حمله به سيستان را كه آن زمان قلمرو بازماندگان خاندان صفاري بود به اجرا گذاشت. خودش نيز بر كار جنگ نظارت ميكرد. ميدانست صفاريان با هم درگير هستند و در دشمني با يكديگر ميكوشند و اگر از اين اختلافات به درستي بهره بگيرد، به هدفي كه در سر دارد، ميرسد. نقشهاش گرفت و كارزار او در سيستان، زودتر از آنچه انتظار ميرفت به پيروزي رسيد. فرماندهانش بر شهرهاي اصلي آن ايالت مسلط شدند، نيروهاي پراكنده و بيانگيزه صفاريان را مغلوب كردند و بسياري از مردان وابسته به خاندان صفاري را نيز به اسارت گرفتند. امير احمد بعد از چيرگي بر سيستان، يكي از پسرعموهايش را به نيابت از خود آنجا گذاشت و به بخارا برگشت. چندي بعد، ناآراميهايي در آن ايالت شكل گرفت و عدهاي قدرتش را به چالش كشيدند، اما سيستان در قلمرو امارت خاندان ساماني باقي ماند. به اين ترتيب امير احمد آنچه از پدرش به ميراث برده بود، حفظ كرد و مرزهاي قدرت خاندانش را هم گسترش داد. ميتوانست اميري كامياب باشد و سالهاي طولاني در قدرت باقي بماند و نام بزرگي از خودش به جاي بگذارد. اما چنين نشد. مغرور به پيروزيهاي نظامي، چشم به روي مشكلات و توطئههاي بعدي بست و از ديدن خطراتي كه در دربارش لانه كرده بودند، غفلت كرد. جزييات قتل او و انگيزه آنهايي كه تصميم به سربهنيست كردنش گرفتند، چندان معلوم نيست و كوشش براي بيرون كشيدن حقيقت از لابهلاي روايتهاي تاريخي نيز به نتايج قطعي و مطمئني نميرسد. برخي نوشتهاند كه او تصميم به مجازات چند نفر از درباريان خطاكار خود گرفت، اما آنان پيشدستي كردند و امير را كشتند. برخي ديگر نوشتهاند همنشيني او با علما، خشم سركردگان سپاه را برانگيخت و آنان را به دشمنان امير تبديل كرد. همچنين به روايتي ديگر، امير احمد مردي تندخو و ناسازگار بود و با بدرفتاريهايش همه را آزرده ميكرد. سرانجام خلقوخوي ناپسند او بلاي جانش شد. روايتهاي ديگري هم درباره اين قتل وجود دارد كه نه فقط به پرسشهاي موجود پاسخ نميدهند كه اتفاقا ابهامات ماجرا را بيشتر ميكنند. آنچه تقريبا قطعي است، اين است كه امير احمد ساماني در دسيسه شماري از مردان دولت و دربار، البته به دست چند نفر از غلامان خوابگاهش كشته شد، اما امارت در خاندانش باقي ماند و بعد از او - كه در خاكسپاري «امير شهيد» لقب گرفت - به پسرش نصر رسيد كه آن زمان (22 دي 292 خورشيدي) هشت سال بيشتر نداشت.