شما برنده ماراتن شدهايد
غزل حضرتي
اين روزها سبكهاي جديد فرزندپروري براي تازه مادران به وفور در شبكههاي اجتماعي و سايتها ديده ميشود يا حتي براي كساني كه ميخواهند با علم روز فرزندشان را پرورش دهند. اينكه از چه زماني جاي خواب كودك را عوض كنيم، چه زماني بهتر است غذاي جامد او را شروع كنيم، چگونه براي بچه روتين درست كنيم، در خانه چه بازيهايي با بچهها بكنيم كه خلاقيتشان شكوفا شود و ... آنچه در اين ميان به چشم ميآيد، مادراني هستند كه در مقام كارشناس اين حوزه به توليد محتوا ميپردازند. آنها از تجربياتشان استفاده ميكنند، كتابهايي كه خواندهاند را جلويشان ميگذارند، عبارتهاي روانشناسانهاي كه ديدهاند را ذخيره ميكنند و در موقع مناسب، جلوي دوربين از آنها از قول خودشان براي مادران جوانتر يا ناآگاهتر استفاده ميكنند. به اين ترتيب، صفحهشان را پربارتر ميكنند و لايكهايشان را بيشتر. اما آنچه در شبكههاي اجتماعي اهميت پيدا كرده، گرفتن مخاطب بيشتر است. اين امر مخصوص مادران ايراني هم نيست، مادران خارجي هم فكر ميكنند بايد در نقش رستم ظاهر شوند تا جذب مخاطب داشته باشند؛ مادر بلاگري كه سه قلو دارد، خودش تمام كارهاي سهقلوها را از صفر تا صد انجام ميدهد، به بچه بزرگتر هم ميرسد، آشپزي هم ميكند، خانه را هم تميز ميكند، درخت كريسمسش را هم ميچيند، سركار هم ميرود، بچهها را براي هواخوري عصرگاهي هم ميبرد، وظيفه شستو شو و پخت و پز و رفت و روب را هم كامل به عهده دارد.
آنها در صفحههايشان از بدقلقي كودكانشان ويديو نميگيرند، از خانه نامرتبشان عكسي منتشر نميكنند، از اينكه براي اين محتواي 5 دقيقهاي چند ساعت وقت گذاشتهاند چيزي به مخاطب نميگويند، از اينكه چقدر شب قبل بد خوابيدهاند و چند بار بچه، بيدارشان كرده چيزي نميگويند. از اينكه بايد سر ساعت در محل كار حاضر شوند و عصر به موقع به خانه بيايند تا به اندازه براي كودكانشان مادري كنند، چيزي نميگويند.
ما به عنوان مخاطب گمان ميكنيم مادري كه پشت دوربين است، مادر چند بچه، آدمي است كامل. مادري كه هميشه تميز و مرتب است، هميشه آرايش دارد، هميشه مهربان و صبور است، دستپختش حرف ندارد، همه خوراكيهايي كه به بچههايش ميدهد را خودش در آشپزخانهاش درست ميكند، خانهدارياش حرف ندارد، بچههايش خوشبختترين بچهها هستند، چراكه در خانهاي آرام با بوهاي دلپذير، مرتب با مادر و پدري مهربان و از خودگذشته زندگي ميكنند.
ما پشت صحنه را نميبينيم و نياز داريم ببينيم تا فرو نريزيم، نااميد نشويم، از خودمان بدمان نيايد، خودمان را سرزنش نكنيم، به خودمان برچسب نزنيم، با نگاهي نااميدانه به خود و خانه و زندگيمان نگاه نكنيم كه هميشه از ما بهتراني هستند كه تواناييهايشان آنقدر زياد است و آنقدر با يك دست ميتوانند چند كار را بكنند كه به همه كارهاي زندگي ميرسند، زندگي بر وفق مرادشان است، بچههايي خوب و سربهراه دارند، همسري مهربان و حامي و مخاطباني كه روز به روز بيشتر با ديدن ويديوهايشان خالي ميشوند، در ظاهر لايك ميكنند، كامنت حمايتي و قربان صدقه ميگذارند، براي دوستانشان ميفرستند و حتي ذخيره ميكنند كه حتما از توصيههاي فرزندپروري اين مادر كارشناس استفاده كنند، اما در نهان گمان ميكنند خودشان چيزي براي ارايه به كودكشان ندارند و تنها بلاگرها هستند كه همهچيزدانند و همه را ميتوانند به راه مادر خوب بودن هدايت كنند.
مادر، به نفس مادر بودنش، با تكيه بر غرايزش خيلي چيزها ميداند. مادر ميداند كه وقتي كودكش گريه ميكند، بايد در آغوشش بگيرد، مهم نيست بچهاش بغلي شود. مادر خودش ميداند بايد جلوي خواست بيجاي كودكش بايستد، اگر كمي وا بدهد، كودك 3ساله سوارش ميشود. نه اينكه مادر نياز به آموزش نداشته باشد، حتما دارد، اما هيچ زندگياي كامل نيست، هيچ مادري كامل نيست و نيازي نيست كه كامل باشد. كسي كه ادعا ميكند مادر كاملي است حتما چند جاي كارش ميلنگد. مادر فقط نياز است كافي باشد. خيلي خوب است كه مادرها كتابهاي جديد فرزندپروري بخوانند، خيلي خوب است از آخرين سبكهاي تربيتي كودك مطلع باشند، خيلي خوب است بتوانند براي رسيدگي به همه آنچه مسوولش هستند برنامه داشته باشند، اما اگر نشد، اگر وقت نكردند، اگر سه بار براي خودشان چاي ريختند و هر سه بار سرد شد، اگر پنج بار خانه را مرتب كردند و ده دقيقه بعد خانه با اسباببازي منفجر شد، اگر دو جمله نتوانستند با تلفن حرف بزنند، اگر حتي در دستشويي هم چند دقيقهاي نتوانستند به آرامش برسند و يكي پشت در دايم صدايشان ميكرد، يعني آنقدر از خودشان مايه گذاشتهاند كه مادر خوبي تلقي شوند.
صفحات اين آدمها را داشته باشيد، ويديوهاي رنگي جذابشان را ببينيد، لذت هم ببريد، اما باور نكنيد كه اين همه ماجراست. آن پشت بچهاي است كه دارد خانه را به هم ميريزد، بچه ديگري است كه دارد جيغ ميكشد و با برادرش بر سر ماشيني داغان چنگكاري ميكند، آن پشت غذايي است كه ممكن است ته گرفته باشد، آن پشت مادري است كه براي خودش ده دقيقه هم وقت ندارد، اما مخاطب دوست ندارد اينها را ببيند، مخاطب بايد رنگ ببيند و نور و آرامش. اما اين همه قصه زندگي يك مادر نيست، اصلا شايد نصفش هم نباشد، وقتي مادر ميشويد، آنقدر ميدويد كه ميتوانيد برنده ماراتن شويد.