مهدي بيكاوغلي| راهكار مقابله با افراد و گروههايي كه به دنبال خالصسازي و غيريتسازي و رويكردهاي افراطي هستند، چيست؟ آيا ردصلاحيتهاي اخير را ميتوان دستاوردي براي افراد و جريانات خالصساز و انحصارطلب فرض كرد؟ گروههاي اصلاحطلب در شرايطي كه سيستم اجازه كنشگري سياسي را به آنها نميدهد در كدام قلمرو بايد فعاليتهاي خود را دنبال كنند؟ يافتن پاسخهايي معقول و كاربردي براي اين پرسشها و پرسشهاي ديگري از اين دست اين روزها، واجد اهميت بسياري است. يكي از چهرههايي كه از دل گفتوگو با او ميتوان به ابعاد مختلف اين پرسشها پرداخت و در خصوص آنها بحث و تبادل نظر كرد، محمدجواد حقشناس است. چهرهاي كه هم در حوزه رسانهاي تجربيات بسياري دارد، هم در بخش سياست صاحب نظر و ديدگاه است، هم تجارب اندوخته فراواني از حوزههاي فرهنگي و هنري دارد. اين چهره سياسي اصلاحطلب معتقد است كه افكار عمومي از مرحله تحليل فضاي فعلي عبور كرده و ديگر رفتارهاي افراطي برخي جريانات برايش فاقد اهميت است، افكار عمومي به راههاي عبور از چالش و بحران ميانديشد، بنابراين فعالان سياسي نيز بايد تلاش كنند در مسير مطالبات مردم، روي چه بايد كردها، فكر كنند و راهكار ارايه دهند. حقشناس، ضمن بازخواني تاريخ سرزمين ايران در طول قرون مختلف، آينده ايران را مهمترين دستور كار نخبگان و انديشمندان براي گفتمانسازي ميداند.اين فعال سياسي با اشاره به حذف چهرههايي چون سيد محمد خاتمي، مهدي كروبي، ميرحسين موسوي، آيتالله صانعي، محمود احمدينژاد، آيتالله هاشمي رفسنجاني، علي لاريجاني، علياكبر ناطقنوري و نهايتا حسن روحاني و ...اين رويكرد را نشاندهنده ضعفي بنيادين در سيستم ارزيابي ميكند. او معتقد است حذف اين چهرهها يا به دليل سوءتدبير است يا اينكه آن را بايد ناشي از پروژه نفوذ دشمنان كشور دانست.
به عنوان يك تحليلگر و فعال سياسي و فرهنگي اين روزها كه دامنه ردصلاحيتها گسترش عجيبي پيدا كرده و ركورد زده به چه ميانديشيد؟
به نظرم مسائل جامعه ما به اندازهاي روشن و مبرهن است كه ديگر به تحليل و تفسير خاصي نياز ندارد. مردم به عينه مشاهده ميكنند كه گروههاي اقليت و تماميتخواه در حال انجام چه كاري هستند و چگونه منافع كشور را پايمال خواستههاي جناحي و سياسي خود ميكنند. بنابراين معتقدم در اين مرحله بايد وارد مرحله چه بايدكردها شويم. اين ابهام نيازمند بحث و تبادل نظر است. معتقدم تلاش عام و گستردهاي ميان افراد نخبه، تحليلگران و صاحبان فكر و انديشه و افرادي كه حداقل اتفاق نظر را در خصوص مشكلات امروز كشور دارند بايد صورت گيرد، افرادي كه وضع كشور را مطلوب نميدانند و آن را نگرانكننده ميدانند، بايد كنار هم جمع شوند و با تشريك مساعي فكري به حال مشكلات كنند. جرياناتي كه معتقدند نبايد دست روي دست گذاشت و از كنار مشكلات عبور كرد، مانند عزيزي كه اعلام كرد: «اصلاحطلبي و توسعهخواهي در ايران به صخرههاي ستبري خورده است، بنابراين بايد مسيرهاي تازهاي را جستوجو كرد.» بايد به دنبال راهحلهاي تازه باشيم. با تمام سختيهاي موجود و تلاش تماميتخواهها براي نااميد ساختن جامعه بايد به يك راهكار و مسير مشترك انديشيد و پرسيد كه چه بايد كرد؟ براي طي اين مسير نيازمند چه ابزار و بستري براي حركت دقيق و كم هزينه هستيم؟ اين گزارهها بايد به يك گفتمان غالب، جدي و عمومي بدل شود. در كلاسهاي درس، دانشآموزي، محافل علمي و رسانهاي بايد طرح شوند، اين ديدگاهها و تفكرات بايد با گروههاي نخبگاني و متفكران در ميان گذاشته شود تا در نهايت به يك شاهراه اصلي براي خروج از اين فضا و وضعيت (حداقل به لحاظ ايده و گفتمان) رسيد. در ادامه نيز بايد اقدامات لازم براي جلب توجه افكار عمومي را نيز فراهم كرد. عبوري كم هزينه براي گذار از اين گردنههاي خطرناك كه تندروها و افراطيها براي جامعه ايجاد كردهاند. اين ضرورتها نياز نخست امروز جامعه ايراني است.
براي دستيابي به اين ضرورتها كه شما برشمرديد به چه ابزارها و چه نوع نگاهي نياز است؟
نكته اصلي و جدي براي اين منظور، نزديك شدن هستههاي فكري در مسير حل منازعه و حل معادلات است. گفتوگو براي عبور از چالشها نخستين قدم است. يكي از مشكلات مهمي كه طي سالهاي اخير وجود داشته، آن است كه تلاشهاي بسياري از سوي تندروها و تماميتخواهها در ايجاد غيريتسازي آحاد جامعه صورت گرفته است.مسير اشتباهي كه در ادامه بدل به يك عادت شد و اين تصور شكل گرفت هر كس كه مانند من نميانديشد و مانند من نيست و در گروه من قرار ندارد و... پس غيرخودي است. اين رويكرد اشتباه به يك رويه در بخشهايي از جامعه بدل شد. بايد اين رويكردهاي تمايزساز در جامعه را تغيير داد و غيريتانديشيها را بدل به همراهيها و تعاملسازيها و مداراجوييها كرد.
محور اين همراهيهاي مدني و فرهنگي چه ميتواند باشد؟ آيا دستيابي به قدرت سياسي محور اصلي تلاشهاست؟ شكست رقيبمحور است يا موضوع ديگري را بايد به عنوان محور مسائل در نظر گرفت؟
اين گفتمانسازيها و تلاش فكري و همراهي اجتماعي را بايد با موضوعي به نام ايران، مسائل ايران و آينده ايران پيوند زد. اگر اين اولويتها شكل گرفت و مردم متوجه شدند كه مساله اصلي ايران و آينده ايران است، ميتوان از ظرفيتهاي مردمي براي نيل به هدف استفاده كرد. در تاريخ اين سرزمين نمونههاي متعددي از تهاجمات گسترده، غيريتسازيها، خشونتها و تندرويها ثبت شده است، اما هر زمان كه پاي مام ميهن و ايران عزيز در ميان بوده، بسياري از ايرانيان با ديدگاههاي فكري مختلف، قوميتهاي مختلف، اديان و انديشه متفاوت و...ذيل موضوعي به نام ايران به اتحاد رسيدهاند. اين روند پس از حمله اسكندر به ايران، حمله اعراب مسلمان به ايران و سپس ظهور چهرههاي برجستهاي مانند فردوسي ظهور و بروز داشته است. نمونه ديگر هم تهاجم مغولها به ايران و ظهور خواجه نصيرالدين طوسي بوده است. در هر كدام از اين نمونهها، زماني كه مردم متوجه شدهاند، پاي هويت ايراني و تمدن ايراني به ميان آمده، بهرغم همه محدوديتها، گفتماني واحد را شكل داده و از هويت، فرهنگ و تمدن خود حفاظت كردهاند.ظهور چهرههايي چون حافظ، مولوي، سعدي، خيام و ...به مردم ايران براي عبور از اين گردنهها كمك كرده است. امروز هم كه فضاي سياسي، اجتماعي و عمومي كشورمان از شادابي و نشاط لازم تهي شده است، با كمك هم و با مساعدت گرفتن از نخبگان، هنرمندان و انديشمندان ميتوان از اين برهههاي سخت عبور كرد.
اگر درست متوجه شده باشم، صحبت شما اين است كه گفتمان اصلاحات، گروههاي مدني و عموم مردم بايد از فاز سياسي به سمت فاز فرهنگي، رسانهاي و گفتماني تغيير جهت دهند؟
معتقدم قبل از هر چيز بايد مساله خودمان را روشن كنيم. معتقدم امروز مهمترين مساله همه ما، ايران و نجات ايران از تندروي و افراط است. اگر موضوعي ذيل عنوان نجات ايران از تندروي و خشونت و آينده ايران به عنوان مباحث بنيادين مطرح شوند، ابعاد مختلف اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و در كل تكتك عناصري كه ايران واحد را شكل ميدهند، مسير خود را پيدا ميكنند. در اين مسير تكتك عناصري كه ايران را شكل ميدهند، واجد اهميت ميشوند. موضوعاتي چون سرزمين، مردم، زبان فارسي و...داراي اهميت شده و بايد گرد هم جمع شوند. نياز است يك پيوستگي مجدد در همه ابعاد در دستور كار قرار بگيرد؛ كسي كه نگاه كلان دارد بايد گفتماني فلسفي ايجاد كند. اقتصاددانان بايد گفتماني مناسب توسعه ايران فراهم كنند و عناصر هنري و فرهنگي متريال فرهنگي لازم براي شكلدهي به آينده ايران را فراهم سازند. گروههاي سياسي و فعالان سياسي ديگر بايد از خود عبور كرده و راهي براي نجات جمهوريت و اسلاميت پيدا كنند. اين موضوع بايد به يك عزم عمومي و ملي بدل شود.
با گسترش ردصلاحيت گروههاي اصلاحطلب و ميانهرو، افراد و جريانات خالصساز در غياب رقباي اصلاحطلب و قبل از آغاز زنگ رسمي انتخابات، ترانه فتح و پيروزي سر دادهاند. آيا اين نوع ردصلاحيتها و حذفها را ميتوان دستاوردي براي اين گروههاي خالصساز و تندرو تلقي كرد؟
بهترين واژهاي كه من طي سالهاي اخير در اين موضوع خاص با آن برخورد كردهام، واژه خودبراندازي است. بسيار تلاش كردم تا واژه جايگزيني براي اين تندرويها پيدا كنم، اما موفق نشدم. نوع خاصي از تلاش حداكثري گروهي كه تصور ميكنند در مسير پيروزي هستند، اما در واقع بر شاخ نشسته و بن ميبرند. اگر قرار باشد با ادبيات توهم توطئه در خصوص اين موضوع اظهارنظر كنيم، ميتوان اين رفتارها را تلاش برخي نفوذيهاي بيروني و خارجي دانست كه به دنبال حذف نيروهاي موثر و اثرگذار ايران هستند.زماني كه سيستم از حضور اين افراد موثر و كارآمد خالي و تهي شود، در آن صورت با تلنگري دچار آسيب ميشود. اتفاقا فرياد بلند دلسوزان كشور و بزرگان انقلاب در زمان ردصلاحيتها، حذفها و خالصسازيها ناظر به اين نوع خطرات است. هيچ تعبير و تفسير ديگري نميتوان از اين رفتارها استخراج كرد.
در واقع معتقديد كه اين نوع حذفها و خالصسازيها، نهايتا باعث تضعيف كشور ميشود؟چون سيستم هنوز نتوانسته جايگزيني براي اين افراد ارايه كند؟
دقيقا، سيستم در طول اين سالها، بالاترين عناصر نظام سياسياش را طرد كرده و از قطار انقلاب پياده كرده است. ابتدا مهر غيريتساز و دگرانديش و غيرخودي بر افراد زده ميشود بعد با بدترين وضع ممكن آنها را از دايره تصميمسازيها و اثرگذاريها خارج كرده است. اين روند جز كاهش اعتماد مردم و ايجاد پرسشهاي بدون پاسخ، هيچ نتيجه ديگري ندارد. برخوردهايي كه پس از فوت امام ابعاد و زواياي وسيعتري پيدا كرد. پس از حذف چهرههايي چون مهندس بازرگان، آيتالله منتظري و...نوبت به حذف چهرههايي چون سيد محمد خاتمي، مهدي كروبي، ميرحسين موسوي، آيتالله صانعي، محمود احمدينژاد، آيتالله هاشميرفسنجاني، علي لاريجاني، علياكبر ناطقنوري و نهايتا حسن روحاني رسيد. هر كدام از اين چهرهها در سطح روساي قوه قضاييه و حتي نايب رهبري بودند. هر كدام از اين افراد پايگاه راي و محبوبيتي در جامعه داشتند و حذف آنها باعث بروز يأس و نااميدي در بخشي از جامعه شده است. مجموعه راي اين چهرهها، طي دهههاي اخير به بالاي 100 ميليون ميرسد. اما همگي به بهانهاي طرد شدهاند. آيا ميتوان منطقي براي اين حذفها و طردشدگيها يافت؟ چطور ممكن است دامنه وسيعي از مسوولاني كه زماني محبوب بودند، ناگهان غيرخودي برشمرده شده و حذف شوند؟ بيتدبيري و پروژه نفوذ دوگانهاي است كه ميتوان براي اين اتلاف ظرفيتها برشمرد. در بحبوحه اين حذفها و غيريتسازيها اما بايد گفتماني مناسب نجات ايران و ساخت آينده مناسب براي ايرانيان تدارك ديد.
حذف چهره هایی چون سید محمد خاتمی، مهدی کروبی، میر حسین موسوی،آیت الله صانعی، محمود احمدی نژاد، آیت الله هاشمی رفسنجانی، علی لاریجانی، علی اکبر ناطق نوری و نهایتا حسن روحانی نشان دهنده ضعف در سیستم است
بهترین واژه ای که که در خصوص ردصلاحیت ها می توان اشاره کرد، واژه خودبراندازی است
زمانی که سیستم از حضور این افراد موثر و کارآمد خالی و تهی شود، در آن صورت با تلنگری دچار آسیب می شود
معتقدم امروز مهمترین مساله همه ما، ایران و نجات ایران از تندروی و افراط است
موضوعاتی چون سرزمین، مردم، زبان فارسی و...دارای اهمیت شده و باید گرد هم جمع شوند. نیاز است یک پیوستگی مجدد در همه ابعاد در دستور کار قرار بگیرد
در تاریخ این سرزمین نمونه های متعددی از تهاجمات گسترده ، غیریت سازی ها، خشونت ها و تندروی ها ثبت شده است، اما هر زمان که پای مام میهن و ایران عزیز در میان بوده، بسیاری از ایرانیان با دیدگاه های فکری مختلف، قومیت های مختلف ، ادیان و اندیشه متفاوت و...ذیل موضوعی به نام ایران به اتحاد رسیده اند