ادامه از صفحه اول
تخصيص زيانبار منابع
مثلا اگر يك شير خراب باشد و آب از آن برود ديگر انگيزهاي براي درست كردنش وجود ندارد، چون تعمير آن مقرون به صرفه نيست ولي اين هدررفت آب در اصل از جيب مردم ميرود. در مصرف برق هم همين گونه است. دولت و مجلس چون نميتوانند ضابطه قوي مالي براي تامين بودجه مدارس بگذارند و چون نميتوانند ساير نيازهاي مدارس را تامين كنند، لذا نميخواهند كه براي آب و برق بودجه بگذارند، چون ارقام آن در مدرسه صرف نيازهاي ديگر ميشود و قطع آب و برق مدرسه نيز براي دولت و حكومت سنگين و پرهزينه است. اين كار راههاي بهتري هم دارد. اينكه بودجه آب و برق را بيش از حداقلي از مصرف براي مدارس در نظر بگيرند و همه آنها را اداره آموزش و پرورش پرداخت كند و هر چه صرفهجويي كنند براي امور ديگري به حساب مدارس واريز تا صرف آنها شود. غرض ارايه راهحل نيست، چراكه حتما راههاي بهتري هم هست و شايد اين راه هم مفيد يا عملي نباشد، ولي مساله اين است كه سياستگذاري اين جناح مبتني بر توزيع رانت غيرمولد است. مهمترين ويژگي هر دولت و حتي هر شخصي مصرف موثر منابع مالي است. ما خودمان چه كار ميكنيم؟ هميشه در خرج كردن دقت ميكنيم كه آيا اگر فلان مقدار پول را صرف بهمان كار كنيم، عقلايي است يا خير؟ براي ما مطلوبيتي در حال يا آينده دارد يا ندارد؟ پس چرا اين كار را هنگام بودجهنويسي و تخصيص منابع مالي مردم كه صدها هزار ميليارد تومان است، انجام نميدهيم؟ اگر يك ميليون تومان خود را بخواهيم هزينه كنيم كلي حساب و كتاب ميكنيم، ولي ميلياردها برابر آن را از جيب ملت خرج و هزينه ميكنيم، بدون اينكه به اثربخشي آنها توجه كنيم. حتي اثربخشي آنها منفي هم هست. اين سياست از ابتداي انقلاب كمابيش بوده ولي در دولت اصولگرايان به صورت جهشي عمل ميكند. يكي از بدترين آنها امتيازاتي است كه براي كنكور و قبولي در دانشگاه يا عضويت هيات علمي داده ميشود كه صد بار بدتر از امتيازات مالي است، زيرا علم و دانشگاه را تخريب كرده و از آن اعتبارزدايي ميكند. براي نمونه كافي است نمرات كارنامه عجيب يك پذيرفته شده سهميهاي را در كنكور سراسري ۱۴۰۲ مرور كنيم كه در فضاي مجازي منتشر شد؛ زيست ۲ درصد، فيزيك منفي۲ درصد، شيمي ۱ درصد، رياضي صفر درصد؛ نتيجه وي قبولي در دانشگاه تبريز رشته دندانپزشكي. خودتان حاضريد براي پر كردن ساده يك دندان پيش چنين دندانپزشكي برويد؟ اين ظلم به جامعه و حتي به خود اين داوطلب است. بهطور كلي افرادي كه به صورت رانتي و غيررقابتي در مصدر امور قرار ميگيرند، ذهنيت توزيعي و رانتمحور دارند و دركي از رقابت و آزادي عمل و استحقاق بر اساس توانايي ندارند. همه را مثل خود ميكنند.
فردا كه بهار آيد
آنها آن روزها در مسيري بيبازگشت قرار گرفته بودند و فكر ميكردند بهترين مسير را براي سعادت و آباداني ايران و سربلندي ايراني برگزيدهاند. شعارهاي انقلابيون و رهبران انقلاب نويدبخش روزهايي شيرين براي آينده ايران بود. روياي استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي، محروميتزدايي، توجه به مستضعفين و طبقات در حاشيه مانده و شعارها و آرمانهاي خوب ديگري كه جامعه استبدادزده و درد تبعيض و ناعادلاتي كشيده ايران، سالها براي تحقق آن كوشيده و هزينه داده بود حالا در پيش چشم آنها دست يافتني مينمود. بسياري از مردم و خصوصا آنها كه با انقلاب همدل و همقدم بودند تحقق اين آينده روشن را از يكسو در رفتن مردي ميدانستند كه 16 روز پيش از آن با چشماني اشكبار رفته بود و از سوي ديگر در آمدن مردي كه امروز خيابان را برايش گلباران كرده بودند و براي استقبال از او به فرودگاه رفته بودند. دوست داشتم از آدمهايي كه آن روز با شور و اميد براي استقبال از امام به فرودگاه و بهشت زهرا رفته بودند بپرسم آينده را چگونه ميبينند و «فردا كه بهار آيد» قرار است چه گلي در بوستان اين ديار برويد؟ چه شد كه به اسم انقلاب و انقلابي بودن، تبعيض و فساد ساختار يافته سكه رايج سياست و اقتصاد شد؟ چه شد كه آزادي و حق مردم براي تعيين سرنوشت خويش با نظارت استصوابي و خالصسازي به محاق رفت؟ چه شد كه آنقدر آدمها را از قطار انقلاب پياده كردند كه قطار ايستاده و ريل به حركت درآمده؟ چه شد كه برخي خود را مالك انقلاب و كشور و ملت ميدانند و سايرين را مملوك و صغير و فاقد قدرت تشخيص؟ چه شد انقلابي كه براي حمايت از محرومين و مستضعفين و كوخنشينان برپا شد اكنون كارخانه فقرگستري و فقيرپرورياش با حداكثر ظرفيت كار ميكند؟ و... به قول مولانا «چه دانمهاي بسيار است ليكن من نميدانم» اينكه چه بود و قرار بود چه شود و چه شد و چرا شد يكي داستان است پر آب چشم. لااقل آنچه به چشم من و نسلهاي بعد از من كه در انقلاب نبودهاند و آن روزها را نديدهاند ميآيد؛ اين آن تصوير رويايي و چشماندازي نبود كه آن همه خون به پايش ريخته شد و بسياري رنج سالها زندان و تبعيد و مبارزه و زندگي مخفيانه و دوري از همسر و فرزند را برايش تحمل كردند. شايد روزي آمد و يكي پيدا شد كه پاسخ اين چه شدها و چه دانمها را بداند و بگويد.