كيسينجر، محمدرضا شاه و مصطفي بارزاني
مرتضي ميرحسيني
هنري كيسينجر بلندآوازه كه همين چندي قبل در صد سالگي از دنيا رفت، در دوران وزارتش روزهاي سخت و پرچالش كم نداشت. ناكاميها و بداقباليهايش نيز كم نبودند. از جمله در چنين روزهايي از سال 1976 كه زير حملات روزنامه نيويوركتايمز رفت و با سيل تندترين انتقادات مواجه شد. ماجرا به درگيريهاي مرزي ايران و عراق و نقش كردها در اين منازعه برميگشت. محمدرضاشاه به كمك امريكا، با حمايت از نيروهاي مصطفي بارزاني، دولت بغداد را زير فشار گذاشت و بعد در الجزيره با صدام درباره اختلافات مرزي به مصالحه رسيد. سپس در اجراي توافقاتش با حكومت بعث عراق، بارزاني را رها كرد و از تقويت و تجهيز شورشيان كرد در ضديت با دولت مركزي عراق دست كشيد. در دفاع از اين تصميم نيز گفت: «من جلو چشم همه ميگويم كه كردها را رها كردم. آنها نميجنگيدند، ما ميجنگيديم. كردها نميجنگيدند. سادات و حسين و بومدين همه ميگفتند فرصتي به عراق بدهيد تا از شوروي جدا شود و سياست مستقلتري اتخاذ كند. از اينرو در الجزيره مذاكراتي داشتم كه اختلافات مرزي را حل و راه را براي عراق باز كرد تا سياست مستقلتري - از شوروي - داشته باشد.» اما اين سياست او اصلا خوشايند برخي محافل متنفذ ايالات متحده نبود و به سوژهاي براي شماري از رسانههاي بزرگ آن كشور تبديل شد. از جمله واشنگتنپست كه نوشت «اكنون سرنوشت همهچيز روشن است جز كردها كه بر اميدهاي از دسترفته و مردههايشان ميگريند.» حملات مطبوعات ايالات متحده بيشتر از شاه ايران روي دولت كشور خودشان و بيشتر از همه به كيسينجر متمركز بود، آنهم زماني كه دارودسته حاكم بر كاخ سفيد براي عبور از بحران واترگيت تقلا ميكردند. نوشتند كه كيسينجر جز زدوبند با اين و تباني با آن، روش ديگري براي انجام كارها نميشناسد و با تصميمهاي نادرستش، مدام به اعتبار امريكا ضربه ميزند. نوشتند كه او از بارزاني فرش و طلا هديه گرفته و براي تجهيز نيروهاي او - پنهان از چشم كنگره - چند محموله سلاح به ايران فرستاده، اما بعد از پشتكردن محمدرضاشاه به بارزاني، كيسينجر هم خودش را به آن راه زده و چشم به روي سركوب گسترده كردها در عراق بسته است. تندترين مقاله را ويليام سفاير، پنجم فوريه 1976 در نيويوركتايمز نوشت. نوشت كه كيسينجر فرد بيرحم و بيصفتي است كه در بازي خائنانه شاه ايران با او همراهي كرده و حتي از جرالد فورد، رييسجمهور ايالات متحده (كه بعد از رسوايي واترگيت، جانشين نيكسون شده بود) نيز خواسته است كه مقابل اين سياست خدعهآميز سكوت كند. بخشي از اتهامات سفاير، بهويژه آنچه به پنهانكاريها برميگشت اتهامات درستي بودند و به كيسينجر ميچسبيدند، اما انگيزه او نه به دلسوزي براي كردها كه به دشمني شخصي با كيسينجر برميگشت. او زماني نه چندان دور، سخنرانينويس وزير خارجه بود و بعد از طرف دولت به تيم نويسندگان نيويوركتايمز پيوست. آنجا بود كه فهميد چند سالي است تلفنهايش به دستور مستقيم كيسينجر شنود ميشوند و از آن پس، كينه وزير خارجه را به دل گرفت. ماجراي درگيري ايران و عراق و بعد معاهده الجزاير و آنچه را كه اين وسط براي كردهاي بارزاني اتفاق افتاده بود، فرصت مناسب حمله به كيسينجر و بياعتبار كردن او ديد و كوشيد حداكثر بهره را از آن بگيرد. گويا برخي صهيونيستهاي امريكا هم پشت سفاير بودند و از حملات او ضد كيسينجر حمايت ميكردند، چون از نظرشان آرامش صدام به ضرر اسراييل تمام ميشد. كيسينجر از خودش دفاع كرد. از آن دسته آدمهايي نبود كه به حملات مطبوعاتي واكنش نشان نميدهند. همان روز انتشار مقاله سفاير، در گفتوگو با خبرنگاري به اسم جان آزبورن گفت «فرض بر اين است افرادي كه در سطح بالاي كشور اشتغال دارند، سعي ميكنند درستترين راه را براي خدمت به آن بپيمايند. تصويري كه اين مطلب از مقامهاي ارشد در اذهان عمومي ترسيم ميكند، مخرب اخلاق عمومي است.» اما حملات سفاير و ديگران، همچنان تا مدتي ادامه داشت. چندي بعد هم كه بارزاني براي درمان سرطان به امريكا رفت، باز ماجرا دوباره داغ شد. كيسينجر نه آن زمان اتهام و انتقادات را پذيرفت و نه بعدها در كتاب خاطراتش به خطاهايي كه - بهزعم مخالفانش - مرتكب شده بود اعتراف كرد. گفت و بعدها بارها تكرار كرد كه بدون ايران - كه ديگر انگيزهاي به كشمكش با عراق نداشت - كمك به بارزاني در جنگ با دولت بغداد ناممكن بود و نميشد باوجود زخمهاي جنگ ويتنام و بحران واترگيت و زير سايه جنگ سرد، كار بيشتري براي شورشيان كرد انجام داد.