• ۱۴۰۳ شنبه ۶ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5697 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۷ بهمن

وجوه اميدبخش در نمايشنامه«پايين، گذر سقاخانه‌» اكبر رادي

تسلاي دراماتيك در قاب

نسيم خليلي

«گذري است قديمي با سقاخانه‌اي سمت راست ما و جنب يك درخت چنار كهنسال كه در قواره آدم عظيم‌الجثه‌اي روي زمين قوز كرده است. شمع‌هاي سقاخانه تك و توكي روشن است و دورش سياه محتشمي كشيده‌اند و يك شمايل حضرت ابوالفضل نيز در قاب شيشه بالاي آن نصب است. كنار سقاخانه منبع آبي با گنبد و گلدسته‌هاي برنجي بر يك چهارپايه استوار شده.» اين نخستين توصيفي است كه اكبر رادي در نمايشنامه «پايين، گذر سقاخانه» از سازه كوچك اميدبخش سقاخانه در فرهنگ معماري ايران معاصر به تصوير كشيده است، توصيفي كه وجوه نجات‌بخشانه سقاخانه‌ها را در فرهنگ و روانشناسي اجتماعي ايرانيان، همراه با نمادهايي از هنر سقاخانه‌اي، كه دربرگيرنده كاشيكاري‌ها و شمايل‌نگاري‌هاست، در دل خود مستتر دارد؛ رادي بعدتر البته اين وجوه را رساتر در روايت خود بازنمايي مي‌كند، وجوهي كه به روشني مويد آن است كه سقاخانه‌ها تنها رف‌ها و تورفتگي‌هايي براي آشاميدن آب و سيراب كردن تشنگان رهگذر نبوده‌اند بلكه از نگاه مردم معتقدي كه در گفتمان سنتي و در جست‌وجوي رهاننده مي‌زيستند، واجد نيروي قدسي شفابخشي هم بوده‌اند و از همين روست كه در روايت اكبر رادي نيز همواره زني سياهپوش به همراه كودكي افليج اطراف سقاخانه و درخت شفابخش چنارش، در حال شمع روشن كردن و دخيل بستن است كه او نماد انسان اميدوار به وجه رهاننده سقاخانه‌ها و كاشي و ازاره‌هاي منقش آنهاست: «زني با چادر عبايي و پيچه مقابل سقاخانه ايستاده، مشغول روشن كردن شمع است. در كنار او كودك افليج زيبايي با پيراهن بلند كفني روي ويلچر نشسته است. كودك بي‌تكان و يك تيغ سفيد و زن در حجاب كامل مشكي است اما حالت ايستادن و بعد طرز راه رفتنش او را جوانه زن دردمندي معرفي مي‌كند كه حاجتي دارد. زن شمع را روشن كرده، توي سقاخانه نشانده، كمي عقب مي‌كشد، دست‌ها را روي سينه مشت مي‌كند و رو به شمايل ذكر بي‌صدايي مي‌خواند. سپس جام مسي را زير شير منبع مي‌گيرد و جرعه‌اي شربت تبرك به كودك مي‌نوشاند و ويلچر را آرام به سمت پيچ مي‌راند و اندكي در نبش گذر ناپديد مي‌شود.» 
بعدتر در گفت‌وگوهاي ميان دو شخصيت كليدي روايت، طاهر و پري نيز تماشاگر بازنمايي مولفه‌هاي نجات‌بخشانه نهفته در سازه سقاخانه‌ايم، گويي اين بناهاي كوچك و منقش كه گاهي به بوم‌هاي نقاشي سر گذرها تعبير شده‌اند، تكه‌هاي امني هستند كه با نمادهايشان، شمع و شمايل، و انتسابشان به آيين‌هاي مذهبي و اوليا و قديسين و شهداي كربلا كه در تاريخ محبوب مردم بوده‌اند، آرامش و اميد را در ذهن و ضمير مردمان معتقد مي‌كاشته‌اند و چنان قدسيتي به خود مي‌گرفته‌اند كه اميد به تحقق آرزوها را فرياد آورند: «پري: من سقاخونه بودم. طاهر: حاجت شما با سالار شهيدان. پري: اين شمع سومه كه روشن مي‌كنم. طاهر: مي‌گن دلي كه روشن باشه، شمعش خاموش نميشه. پري: يعني هرچي بخوام مي‌شه؟» طاهر بعدتر در گفت‌وگويي ديگر تاكيد مي‌كند كه اگر كسي سقاخانه را كاشيكاري كند كار خير بزرگي كرده است، گويي راويان فرهنگ مردم، از زبان طاهر دارند بر اهميت وجه و صبغه هنري سقاخانه و تاثيرش بر امواج اميدبخش سازه تاكيد مي‌كنند: «مي‌خواين در حق ما خانومي كنين، به حاج‌آقا بگين سقاخونه رو كاشي‌كاري كرده درس، دهه محرم شربت بيدمشك ميده بد ني، تكيه رو قالي‌كوبي كرده خوبه، قيمه پلوي عاشوراشم قبول، همه اينا قبول، اما بياد و محض رضاي خدا انقده به كاسباي سقاخونه زور نياره. اجاره اون پفكيه زينلم يه دوسه‌ماهي عقب بندازه بلكي حيووني يه كم پا بگيره. يه جاجويي هم واسه اين حليمه خانوم كوچه مچد درس كنه كه شوهرش آدم زير كرده افتاده تو هلفدوني.» چنانچه پيداست راوي با فراخواندن خير محله به خيرخواهي و مردم‌دوستي و عمل به اين دو ويژگي، خيري كه كار بزرگش كاشيكاري سقاخانه به عنوان نماد اميد و توكل و صبر در ميان اهالي بوده است، تلويحا مي‌خواهد بگويد كه سقاخانه با زيبايي و برقابرقش تنها براي آرامش جستن است و اين مردمند كه بايد به داد همديگر برسند يعني در واقع در دل يك گفتمان منفعلانه‌ و در جست‌وجوي رهانندگي، كه نجات و حاجت‌روايي را به دخيل بر شاخسار درخت نظركرده بستن و شمع بر آستان شمايل ابوالفضل افروختن ربط مي‌دهد، همچنان آدم‌هايي همچون طاهر هستند تا برخيزند و نشان بدهند كه در چنين گفتماني اين آگاهي و خرد نيز وجود دارد كه رهايي اصلي با تعاون اجتماعي و بهبود ساختارها و نهادهاي حمايتي به دست مي‌آيد. بعدتر اما باز هم پري را در حال ذكر گفتن بر آستان سقاخانه مي‌بينيم درحالي كه زن نمادين و كودك افليج اين‌بار از سقاخانه مي‌گذرند و به درخت دخيل مي‌بندند: «در پرتو ملول شمع‌ها پري دست‌ها را به ميله‌هاي سقاخانه گرفته، پيشاني‌اش را روي يك ميله گذاشته، نشان مي‌دهد كه در حال ذكر و توسل است. كمي بعد از طرف سقاخانه جوانه زن و كودك افليج پيدا مي‌شوند. زن با تاني ويلچر را مي‌راند و پيش مي‌رود. او از مقابل سقاخانه رد مي‌شود و به درخت چنار كه مي‌رسد، تريشه‌ پارچه سبزي را به يك شاخه خميده گره مي‌زند. چند لحظه مي‌ماند، دستها روي سينه، زير لب دعا مي‌خواند.»
اين روايت مي‌تواند مخاطب را به ياد سقاخانه‌هاي قديمي بيندازد كه در كوي و برزن ديده است در تهران مثلا سقاخانه عزيزمحمد با قدمت دويست سال، كاشيكاري‌هاي برجسته زيبايي با نقش شهداي كربلا دارد و سقفش آينه‌كاري شده و شمايل‌هايي منتسب به امام حسين و حضرت ابوالفضل هم دارد. سقاخانه عباسعلي هم كه در محله سنگلج قرار دارد، نمونه ديگري است، سقاخانه‌اي محبوب مردم تا آنجا كه وقتي تا مرز تخريب و ويراني پيش رفت، كوشيدند بازسازي و احيايش كنند از اين رو كه مأمن آنها بود، سقاخانه‌اي كه از پس سال‌ها همچنان با «كاشيكاري سردر و پيشاني طاق‌نما، كاشي‌هاي لعابي درون سازه، آجركاري اضلاع و حواشي بنا، و فلزكاري در و پنجره فولاد با نقوش كفين، چشم و شمشير ذوالفقار»، هنر رهايي‌بخش و تسلادهنده مذهبي را در دل زيست شهري نمايندگي مي‌كند و يادآور اهميت اين وجه از هنر مردم‌گراست، هنري كه روايت‌هاي ادبي فراوان و از جمله روايت اكبر رادي، آيينه زلال انعكاس آن شده‌اند، روايتي كه آن را در سال 1383 به بازار كتاب فرستاده است. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون