• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5698 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۸ بهمن

بازاريابي عاشقانه

سيدحسن اسلامي اردكاني

نقل مي‌كنند تاجري از حجاز مقداري لباس و پارچه زنانه براي فروش به كوفه آورد. او به سرعت همه كالاهاي خود را فروخت، جز «خِمار» يا روسري زنانه مشكي رنگي كه خيلي هم با خودش آورده بود. دختران كوفي رنگ تيره روسري‌ها را نپسنديدند و اين كالا روي دست تاجر ماند. او هم به اين‌در و آن در زد تا رسيد به شاعري به نام مسكين دارمي و دست به دامن او شد. نام اصلي اين شاعر ربيعه‌بن‌عامر‌تميمي بود كه به مسكين دارمي نامور شده بود و در اواخر قرن اول هجري مي‌زيست. او پس از عاشقانه‌سرايي‌هاي جواني، اينك رخت به مسجد بركشيده و مقيم آنجا شده و يكسره دل به عبادت سپرده و از امور دنيوي فارغ شده بود. تاجر از او كمك خواست و مسكين هم براي رضاي خدا يا از سر شوخ‌طبعي، نه مشاركت در سود و اين حرف‌ها، تصميم گرفت كه به او ياري دهد. در نتيجه، قطعه شعري سرود، بر كاغذ نوشت و به دست تاجر داد. تاجر هم شعر را در شهر براي اين و آن خواند و اين شعر در همه كوفه پخش شد.ناگهان سيل زيبارويان براي خريد روسري‌هاي فروش‌نرفته سرازير شد و تاجر همه آنها را فروخت و با دلي خوش كوفه را ترك كرد.
در اين شعر هيچ تبليغي براي روسري نبود و جملات لوسي مانند «يكي بخر، دوتا ببر» در آن به چشم نمي‌خورد. در واقع، دختران با خواندن آن شعر فكر كردند كه دختري دل مسكين دارمي را پس از عمري عبادت ربوده است و علت آن همين روسري مشكي بوده است و اين شعر وصف‌الحال مشتاقي خود شاعر است.
الان هم، فارغ از درستي يا نادرستي اين داستان، بعد از 1300 سال وقتي اين شعر را مي‌خوانيم به وجد مي‌آييم، به خصوص آنكه صباح فخري، خواننده تِنور اهل حلب، آن را در فضاي «ربنا»ي شجريان بخواند. اما راز زيبايي و مانايي اين شعر در چيست؟ مسكين دارمي در اين شعر نقل مي‌كند كه زاهدي در مسجد آماده نماز شده بود و داشت وضو مي‌گرفت كه زيبارويي با روسري مشكي بر در مسجد ايستاد. با ديدن آن «مليحه» يا زيباروي شهرآشوب، زاهد همه‌چيز را فراموش كرد. شعر با اين بيت آغاز مي‌شود: «قل للمليحه في الخمار الاسود: / ماذا فعلت بناسك متعبّد» ترجمه نه چندان زيبا اما نسبتاً دقيق اين ابيات اينگونه است: 
به زيباروي با روسري مشكي بگو: با زاهد عبادت‌پيشه چه كردي؟
براي نماز آستين بالازده بود، كه بر در مسجد آشكار شدي
و دين و يقين او را ربودي و سرگشته و حيران رهايش كردي
نماز و روزه‌اش را به او برگردان و، به حق دين محمد، او را مكش!
 اين شعر با لطافت و زيبايي عميق‌ترين عواطف انساني را به جوش مي‌آورد و اگر اين داستان فولكلوريك عراقي را جدي بگيريم، نشان مي‌دهد كه چگونه مي‌توان با كلماتي ساده دل‌ها را تسخير كرد و آنها را به حركت درآورد. شايد از جهتي بتوان آن را با شعر «بوي جوي موليان» رودكي مقايسه كرد كه چه اثر برانگيزاننده‌اي داشت. نكته مهم اين داستان آن است كه آن تاجر براي فروش كالاي خود سراغ كسي رفت كه به تعبير امروزي سرمايه اجتماعي داشت. كسي بود كه در تبليغ كالاي تاجر ذينفع نبود و فقط مي‌خواست كمكي انساني به او كرده باشد تا او ناكام شهر را ترك نكند. مسكين دارمي به دليل بي‌تعلقي به دنيا و فارغ از دلبستگي‌هاي خفت‌آور، مي‌توانست سخني بگويد كه مقبول ديگران واقع شود و آنها را به رفتار مناسب برانگيزد. اين نكته‌اي است كه  در قالب بازاريابي امروزه ما و به خصوص تبليغات انتخاباتي ديده نمي‌شود. البته اين نكته نيازمند يادداشت‌هاي ديگري است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون