• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5699 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۳ بهمن

گفت‌وگو با مبينا كلاته، بازيگر نمايش «دلاور سرزمين غرب»

نزديك شدن به نقشِ آدم تنها در زمانه تنهايي‌ها

احمدرضا حجارزاده

نمايشنامه «دلاور سرزمين غرب» به قلم جان ميلينگتون سينگ، با كارگرداني رضا ساغري و تهيه‌كنندگي اميرمسعود هيدارن از روز 13 دي‌ماه در تماشاخانه نوفل لوشاتو روي صحنه رفته است و اكنون به اجراهاي پاياني خود نزديك مي‌شود. اين نمايش، درباره يك روستاي دوردست در ايرلند است كه روزي مرد غريبه‌اي به نام «كريستوفر ماهون» وارد آنجا مي‌شود و ادعا مي‌كند پدرش را با بيل كشته! شجاعت او هيجان زيادي را در اهالي منطقه پديد مي‌آورد و مردم روستا، كريستي را قهرمان خود مي‌دانند! در نمايش «دلاور سرزمين غرب»، شانزده بازيگر بازي مي‌كنند كه پويا جلالي، مبينا كلاته، مهدي اسكندري، راحله فاطمي و حسين شيني ايفاگر نقش‌هاي اصلي در كنار گروهي از بازيگران جوان و تازه‌نفس هستند. مبينا كلاته در نقش «پگين مايك»، گرچه بازيگر جواني است، اما با صحنه نمايش و بازيگري ناآشنا نيست. او سال 98 در يكي از كلاس‌هاي آموزشي شناخته ‌شده آموزش ديد و نخستين‌بار سال 99 در نمايشنامه‌خواني «سمفوني درون بطري» روي صحنه رفت. اولين بازي حرفه‌اي او، حضور در نمايش «مرگ مشكوك» (اجرا در تماشاخانه ديوار چهارم) بود. در مهرماه سال جاري نيز بازي در نمايش «در انتظار گودو» را در سالن اصلي تالار مولوي تجربه كرد و اكنون دانشجوي سال سوم ادبيات نمايشي است. به بهانه درخشش «مبينا كلاته» در نمايش «دلاور سرزمين غرب» با او به گفت‌وگو نشستيم.

 

‌چگونه به بازي در نمايش «دلاور سرزمين غرب» دعوت شديد؟

اين نمايش، خيلي دانشجويي است، چون اكثر بچه‌ها از دانشگاه وارد اين پروژه شدند. من در دانشگاه با دستيار كارگردان نمايش همكلاسي بودم. به ما گفتند دارند براي اين كار تست مي‌گيرند. ما هم رفتيم و تست گرفتند و قبول شديم. بعد وارد پروژه شديم و كار استارت خورد.

‌شما از ابتدا براي بازي در نقش «پگين مايك» انتخاب شديد يا خودتان دوست داشتيد نقش ديگري را بازي كنيد؟

از ابتدا بازي در نقش پگين به من پيشنهاد شد. در دورخواني‌ها به من گفتند نقش پگين را بخوانم، ولي خودم نقش دخترها را خيلي دوست داشتم، چون به نظرم كاراكترهاي خيلي جذابي‌اند و در پيشبرد نمايش تاثيرگذارند. با اين‌ حال ارزش كاراكتر پگين همچنان براي من بيشتر است، هر چند كه همه كاراكترهاي اين نمايش ارزشمندند، ولي وقتي پگين را شروع كردم، با آن زيست كردم و سعي نداشتم نقشم را عوض بكنم، اما هميشه نقش‌هاي ديگر را هم دوست دارم، به خصوص «بيوه كويين» كه به نظرم فوق‌العاده و يكي از بهترين كاراكترهاي اين نمايشنامه است.

‌با توجه به اينكه دانشجوي رشته ادبيات نمايشي هستيد، وقتي متن را خوانديد، احساس و برداشت‌تان از متن چه بود؟ فكر مي‌كنيد قرار است چه داستان و پيامي را به مخاطب منتقل بكند؟

من اصلا با اين نمايشنامه آشنايي نداشتم. در كل متن خيلي گمنامي است. حداقل در ده سال اخير اين نمايشنامه در ايران اجرا نداشته. وقتي متن را خواندم، با خودم گفتم اين متن تا حالا كجا بوده؟! چرا كسي آن را كار نمي‌كند؟ باعث خوشحالي‌ام بود كه حالا اين متن اجرا مي‌شد. در اين نمايشنامه، قصه يك پدركشي اتفاق مي‌افتد و مردم يك ده مي‌آيند و از آدمي كه پدرش را به قتل رسانده و در واقع جنايتي مرتكب شده، قهرمان مي‌سازند. اين قهرمان‌سازي از يك جنايت برايم خيلي جالب بود كه شخصي در ده‌كوره‌اي با چنين ظاهري پدر خودش را مي‌كشد، اما تبديل به قهرمان يك ملت مي‌شود! ولي در ايران ما هميشه برعكس اين داستان را داشته‌ايم، يعني پسركشي.

‌تا جايي كه مي‌دانيم، مردم در جامعه معاصر ايران يا اصولا قهرمان‌سازي را برنمي‌تابند يا قهرمان‌هاي موقتي مي‌سازند و يك‌روزه آنها را خراب مي‌كنند يا اصلا اجازه نمي‌دهند كسي قهرمان بشود. به نظرتان نمايشنامه «دلاور سرزمين غرب» از اين منظر چقدر به جامعه ما نزديك است؟

به نظرم اتفاقا مردم ايران خيلي آدم‌هاي قهرمان‌سازي هستند و اين اتفاق در همين نمايشنامه هم مي‌افتد، يعني يك ملتي، آدمي را طي چند شبانه‌روز قهرمان مي‌كنند و در چند لحظه آن قهرمان، تبديل مي‌شود به بدترين آدم روستا. اين اتفاق هميشه در ايران و جامعه ما مي‌افتد. با اين اتفاق خيلي آشناييم. به نظرم اين نمايشنامه براي مخاطب امروز ايران، خيلي قابل درك و ملموس است.

‌در پروسه تمرين‌ها با كارگردان چه تعاملي داشتيد و ايشان چه راهنمايي‌هايي داشتند براي اينكه به نقش برسيد؟ ايده‌هاي خودتان براي شكل ‌دادن به نقش چه بود؟

اين داستان در يك فضاي غربي اتفاق مي‌افتد، يعني قرن 19 ايرلند، حتي با حال حاضر غرب امروز خيلي فاصله دارد. به همين دليل كارگردان به ما توصيه كردند فيلم‌هايي را ببينيم و آثاري را بخوانيم كه در مورد فضاي غرب و دغدغه‌هاي آنها صحبت مي‌كند. براي مثال، آثار مارتين مك‌دونا يا فيلم «اسب تورين» اثر بلاتار كه فضاي خشكسالي آن خيلي مي‌تواند شبيه به چنين دهي باشد. همچنين ما در تمرين‌ها، هر صحنه‌اي را كه كار مي‌كرديم، كارگردان پرده به پرده براي ما تحليل مي‌كرد و حتي سعي مي‌كرد هر ديالوگ را توضيح بدهد تا ما كم‌كم به نقش‌مان برسيم. البته خودمان هم مطالعه مي‌كرديم. مثلا من وقتي در خانه متن را مي‌خواندم، مدام فكرم درگير مي‌شد و سعي مي‌كردم با خواندن و ديدن آن آثار به نقش برسم و با آن يكي بشوم.

‌در مورد عشقي كه بين كريستي و پگين شكل مي‌گيرد، آيا به نظرتان عشق پگين واقعي است؟ چرا او ابتدا ابراز علاقه كريستي را جدي نمي‌گيرد؟

فكر مي‌كنم عشق پگين به كريستي بيشتر از عقده دروني او ناشي مي‌شود. اين نمايشنامه يك ديالوگي داشت كه حذف شد؛ پگين مي‌گفت: «من مثل تو نيستم، من جرات اينكه بابام رو بكشم ندارم، اما هميشه ته دلم از او ناراضي بودم و كفرم رو درمي‌آره.» اگر اين ديالوگ باقي مي‌ماند، مخاطب مي‌فهميد عشقي كه پگين به كريستي پيدا مي‌كند، بيشتر حاصل آن عقده دروني خود كاراكتر است، يعني چيزي كه هميشه خودش دوست داشته انجام بدهد، در آدمي مي‌بيند كه آن كار را انجام داده! آن آدم، شجاعت اين كار را داشته. حالا اين عقده براي او بيروني شده و روبه‌رويش آن كاراكتر را مي‌بيند. بنابراين فكر مي‌كند الان عاشق اين شخصيت است.

‌از ميان لحظه‌هايي كه در نمايش بازي مي‌كنيد، كدام صحنه براي‌تان جذاب‌تر است و دوستش داريد؟

صحنه‌اي كه در شروع نمايش با كريستي روبه‌رو مي‌شود و مي‌فهمد آدمي از يك روستاي غريبه آمده و پدرش را كشته. از آنجا به بعد اتفاقات دروني خود كاراكتر برايم خيلي جذاب است و پرده سه صحنه آخر كه با دروغ كريستي مواجه مي‌شود و اتفاقاتي كه بعد از آن مي‌افتد.

‌شخصيت پگين در نمايش، دختر قلدر و خشمگيني است كه همه از او حساب مي‌برند. اين ويژگي‌ها با فيزيك و ظاهر شما در تناقض است، چون شما بازيگري ريزنقش با چهره‌اي معصوم هستيد كه شايد خيلي به آن نقش ربطي نداشته باشيد، اما خيلي خوب نقش‌تان را اجرا كرده‌ايد تا پگين را درست و پرخاشگر نشان بدهيد. چطور توانستيد با چنين جثه‌اي، نقش يك دختر جسور را به اين خوبي بازي بكنيد؟

اينكه كارگردان سعي مي‌كرد ديالوگ به ديالوگ براي من توضيح بدهد، خيلي در بازي‌ام تاثير مثبت گذاشت. آن فكر كردن‌هاي خودم به نقش در خانه هم بي‌تاثير نبود؛ اينكه كاراكتر پگين كه اينقدر تنهاست، موجود ظريفي است كه از آن تنهايي و آن حجم از عقده، تبديل شده به يك آدم پرخاشگر و همه از او دورند. من خيلي براي ساختن آن تلاش كردم و البته اين نقش كمي بر زندگي خودم هم تاثير گذاشت، به خصوص چند ماه اخير كه بيشتر به نقش نزديك مي‌شدم. اوايل خيلي سخت بود. سخت بود كه خصلت‌هاي دخترانه را در كاراكتر كم بكنيد. پگين آدمي است كه شايد بخواهد مهرباني بكند و به ديگران عشق بورزد، اما بلد نيست، چون عشق نديده كه بخواهد ياد بگيرد. به همين خاطر تبديل شده به يك آدم زمخت و پرخاشگر و زماني كه كريستي به او ابراز علاقه مي‌كند، دارد تلاش مي‌كند احساساتي را كه يك آدم غريبه در درونش زنده كرده، نشان بدهد. انگار اين احساسات خيلي وقت بود در او دفن شده بود، ولي براي من اين كار خيلي سخت نبود، چون كارگردان با راهنمايي‌هايش خيلي خوب من را به نقش نزديك كرد، اما از طرفي اتفاق‌هايي برايم مي‌افتاد كه انگار در دوره زمانه همين الان هستيم. اين تاثيرات خود نقش بود و راهنمايي‌هاي كارگردان و فكر كردن‌هاي خودم، اما در نهايت در جامعه امروز هم اكثر آدم‌ها تنها هستند و جايي براي ابراز احساسات ندارند. اگر هم ابراز احساسات بكنند، آن‌جور كه بايد، جوابش را نمي‌گيرند. به نظرم احساسات انسان‌هاي امروز خيلي ظريف و زيباست و همه عشق در سينه‌شان دارند، اما الان در تهران مي‌بينيم كه اكثر آدم‌ها خيلي خشن شده‌اند و پرخاشگرند. اصلا همديگر را دوست ندارند، چون از طرف كسي محبت نمي‌بينند. اگر ببينند، قطعا آن عشق بيدار مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون