غلامرضا ظريفيان شفيعي استاد تاريخ دانشگاه تهران و از اعضاي جمعيت توحيد و تعاون و معاون وزير علوم در دولت اصلاحات در سخنراني در موسسه مفتاح كرامت قم درباره «روياهاي ايراني و روايتي از شكلگيري انقلاب اسلامي» درباره تاريخ ايران، پيوندهاي بين روياهاي ايراني و اسلام، روند مسلمان شدن ايرانيان و تجلي روياهاي ايراني و اسلامي در انقلاب اسلامي صحبت كرده است.
متن زير گزيدهاي از مهمترين بخشهاي اين سخنراني است:
از قرن شانزدهم تا قرن بيستم تا انقلاب اسلامي به اشكال مختلف بزرگ و كوچك چيزي نزديك به 150 انقلاب در دنيا رخ داده و عجيب است كه تعداد اندكي هم به پيروزي رسيده و بسياري از اين انقلابات به دلايل عديدهاي منجر به پيروزي نشدند هر چند جامعه خودش را رشد و گسترش داد.
من انقلاب اسلامي را يك انقلاب كاملا اصيل، با بنيادهاي روشن، متكي بر عمق فرهنگ اسلامي و ايراني و البته برگرفته از برخي آموزههاي جهان مدرن، آخرين انقلاب كلاسيك و مردميترين انقلاب در قرن بيستم ميدانم. اگر انقلاب را بر سه پايه تعريف كنيم اولي آن رهبري يك انسان متخلق عامل شجاع حكيم كه در چهره حضرت امام ما آن را سراغ ميگيريم، دومين موضوع اقبال حداكثري مردم است كه به واقع انقلاب با يك اقبال حداكثري مواجه شد و سومين مورد باورهاي عميق ديني و ايراني است كه در مورد انقلاب اسلامي به آن اعتقاد دارم.
در سال 1359 با جمعي از دوستان نامهاي به كتابخانه كنگره امريكا داده و از آنها خواستيم كه عناوين كتابي كه در مورد انقلاب اسلامي در كتابخانه كنگره است را اعلام بكنند. چيزي نزديك به 9 هزار كتاب آن زمان در دنيا در مورد انقلاب اسلامي نوشته شده بود درحالي كه در ايران ما هنوز هم تعداد كتابهايي كه در مورد انقلاب نوشته شده باشد كمتر از اينها است.
انقلاب اسلامي براي جهان و بسياري از متفكرين انقلاب مهمي بود. مثلا ميشل فوكو كه گرايشات ماركسيستي داشت، دو بار در شهريور 57 و آبان 57 به ايران آمد و اين انقلاب آنقدر برايش كمنظير بود كه تعجب كرد كه چنين انقلابي كه انگيزههاي مادي ندارد انتهاي قرن بيستم عجيب است. خودش هم ميگويد شاه در مسائل اقتصادي نسبتا موفق بود و بخش عظيمي از كساني كه انقلاب را راه انداختند طبقه محروم نبودند بيشتر طبقه متوسط و طبقهاي بودند كه خيلي مشكلات اقتصادي نداشتند. او متحير از اين انقلاب است البته توصيفي از امام (ره) و تشيع نيز ميكند. در مورد انقلاب اسلامي در دنيا هم كار تحقيقات جدي صورت گرفته، مثل جان فوران نظريه بسيار مهمي دارد يا كدي و آبراهاميان بحثهاي بسيار جدي مطرح ميكنند يا حامد الگار در اين زمينه تحقيقاتي را دارد.
در پژوهشگاه انقلاب اسلامي و امام خميني هم كارهاي خوبي شده است. كار بسيار خوبي هم آقاي دهباشي انجام داد كه با اجازه وزارت اطلاعات و صدا و سيما و كتابخانه ملي با 100 نفر از بازيگران اصلي نظام شاه مصاحبه كرد كه خيلي كار اساسي بود اما متاسفانه اين 100 بحث چهار جلدش در ايران بيشتر منتشر نشد و جلويش را گرفتند كه اشتباه بود.
مسلطترين تئوري سلطنتطلبها اين است كه نظام شاه را ابرقدرتها از بين بردند و اتفاقا در اين 100 مصاحبه اين تئوري شكسته شد و خود آنها آمدند گفتند اين حرفها، حرفهاي بيربطي است. شاه را نقد كردند دلايلي را براي اينكه شاه بيتوجهي كرد و خودكامگي كرد و دچار خودشيفتگي شد و ديگر مشورت نميپذيرفت و فساد جدي شده بود طرح كردند.
من در اين بحثي كه با دوستان دارم نميخواهم متعرض هيچ كدام از اين نظريهها بشوم اما در بررسيهاي خودم به نظريه كهنالگوي يونگ توجه داشتم. مستحضريد يونگ معتقد است انسان با لوح سفيد به دنيا نميآيد در آن ضمير ناخودآگاهش از آنچه كه در تجربه زيستياش هست تجربه تاريخياش است به او سوار ميشود و بخش زيادي از اين طرحوارههاي ما يك بخشي مربوط به خودمان و زمان به دنيا آمدن ما نيست. به عنوان يك معلم كوچك تاريخ دوره تاريخ كارشناسي و كارشناسي ارشدم تاريخ ايران بوده و دكتراي تاريخ اسلام دارم. وقتي سراغ اين منابع تاريخي ميروم اگر برخي از تفاسير به خصوص برخي از نگاههاي عرفاني از قبل از اسلام تا بعد از اسلام اين چند تا مولفه را در يك دامنه بزرگ تاريخي احصا بكنيم ميبينيم كه اگر بين ما و ايران باستان يك ارتباط هستيشناسانه جدي نبود ما مسلمان نميشديم يا اگر اين ارتباط نباشد بايد بپذيريم كه ما با فتوحات مسلمان شديم درحالي كه ما ايرانيها اساسا با فتوحات مسلمان نشديم فتوحات ما ايرانيها را مسلمان نكرده مسير اصلا مسلمان شدن ما يك مسير ديگري بوده به همين دليل است وقتي اسلام را پذيرفتيم اسلام را همان ساليان اول نپذيرفتيم. مثلا در 100 سال اول ايرانيها 8درصد تا 10درصد مسلمان شدند، در اين دوره اتفاقا عوام مسلمان نشدند، فرهيختگان مسلمان شدند، كساني كه بعدا توانستند انتقالدهنده اين انديشه باشند.
ما و هنديها از نظر نژاد، اقليم اوليه و برخي از فرهنگها مشترك هستيم ولي هندوها چند خدايي بودند و به چند هزار خدايي رسيدند. اخيرا ديدم كه تحقيقي در هند شده 6 ميليون خدا ثبت كرده و عجيب است. ما وقتي به اين سرزمين آمديم از همين نژاد بوديم اما اين چند خدايي ما به تك خدايي تبديل شد اما آنها آنقدر متكثر شدند و با خدايان بسيار تا به امروز هم سر و كار دارند و ما رفتيم به سمت خداي واحد. نگاه اصطلاحا آنتولوژي ما چند نكته دارد. يك خداي دادگر كه خردورز هم هست خداي دادگر خردورز گاهي اوقات تصور از يك نوع مبارزه با استبداد است. خداي دادگر يعني در همه عرصههاي مختلف دادگر است. اين خداي دادگر آسمان را براساس خرد و دادگري تنظيم كرده حالا در زمين اين دادگرياش را ميخواهد تبديل به يك تعبير ايران باستان، آرمانشهر و سياوشگرد بكند. مولفههاي تحققش در چه مواردي است؛ رهبر فرهمند حكيم، رهبر فرهمند حكيم يعني در زمين رهبري قرار ميگيرد كه فرهمند است يعني داراي نور علم است. حكيم است يعني هم شريعت و هم طريقت و هم حقيقت دارد و شريعتش در خدمت حقيقت است. در اين تقدير، تدبير اين است كه انسان در زمين در يك محدوده آزادي داشته باشد اين تقدير به معناي تقدير كسب حتي اشعري و حتي دترمينيزم ماركس نيست كه ما مجبوريم، ما راهي غير از اين نداريم. اين رهبر حكيم كه دادگر و خردمند است چند تا ويژگي دارد: 1- معتدل است يعني از صفت اعتدال برخوردار است و سامانه مديريتش را براساس اعتدال بنا كرده است. مهمترين جايي كه او اعتدال به خرج ميدهد دستگاه نظامي است چون دستگاه نظامي قدرت دارد و ميتواند افراط و تفريط كند اما اتفاقا در اينجا او اعتدال خودش را بيشتر نشان ميدهد كه نظاميها به مردم تعدي نكنند. اين رهبر خردمند، حكيم، عادل، خردورز، دادگر و معتدل وفاي به عهد دارد اگر چيزي را به مردم قول داد آن را مانند خدا محقق ميكند. راستگو است. دروغ به مردم نميگويد. خسيس نيست. بخشنده است و حاصل اين منظومه روياي ايراني است كه يك چيز براي جامعه ايجاد ميكند؛ نور و خير كه منشا امنيت ميشود. امنيتي كه اين رهبر حكيم برقرار ميكند سختافزاري نيست بلكه نرمافزاري است؛ انسان تربيت و اعتدال ترويج ميكند و دادگري او موجب امنيت ميشود و توزيع عادلانه ثروت و قدرت صورت ميگيرد. اين آرزو و روياي ايراني است كه شما در اوستا اين را ميبينيد.
وقتي متون بعد از اسلام را مورد مطالعه قرار ميدهيم، همين رويا دوباره تكرار ميشود، رويايي كه ميخواهد سايهاي از آسمان را بر زمين محقق كند. ما ايرانيها در فلسفه تاريخ با يونانيها يك تفاوتي داريم؛ ايراني همواره يك دستش بر آسمان بوده و يك پايش بر زمين اين ارتباط هميشه يعني بين عالم مينوي و عالم گيتوي بوده درحالي كه در جمهور افلاطون و سياست ارسطو اين را نميبينيد. به همين دليل دال مركزي آرزو و روياي ايراني بيشتر دادگري است و دال مركزي يونانيها بيشتر جمهور است.
ما همين انگاره را در متون بعد از اسلام ميبينيم متوني كه ايرانيهايي كه ظرف 400-300 سال مسلمان شدند نه ايرانيهايي كه با شمشير مسلمان شدند و با قرآن و البته با پيامبر پيوند عميقي برقرار كردند. مرحوم دكتر جواد طباطبايي ميگويد وقتي ما به اسلام رسيديم نوعي انقطاع رخ داد من ميگويم نه! نوعي پيوند رخ داد، پيوند عميق بين ما و گذشتهمان بين روياي ما ايرانيها با آن مدينه فاضلهاي كه قرآن يا سيره پيامبر گرامي اسلام گفتند. اين پيوند برقرار شد، چراكه در چارچوبهاي اساسياش با هم هيچ تعارض جدي نداشته و در بخشي از جزييات اختلاف دارند ولي در چارچوبهاي اساسي خداي دادگر، خداي خردورز، خداي مهربان، خداي معتدل كه بعد ميآيد در چهره رسول خودش را نشان ميدهد وجود دارد.
ميدانيد هخامنشي 250 سال حكومت كرده ولي در يك دوره كوتاهي كوروش و داريوش را داريم كه سنگنوشتهها نشانگر آن آرمانهاست حالا محقق شده يا نشده يك بحث ديگر است ولي نشان ميدهد اتفاقاتي افتاده است تا جايي كه علامه طباطبايي يك گمانههايي بين ذوالقرنين و كوروش حكيم را مطرح ميكنند. دوره ساساني با اينكه يك دوره طولاني است دوره انحطاط ايران است آن گشودگي آن نگاه باز در دوره ساساني به خصوص در 100 ساله آخر دوره ساساني به شدت آسيب ميبيند چرا چون آن رهبر حكيم تنزل پيدا ميكند به رهبر شريعتمدار يعني طريقت و حقيقت به حاشيه ميرود و اصل ميشود شريعت و شريعت در خدمت قدرت قرار ميگيرد نه قدرت در خدمت شريعت به تعبير فوكويي قدرت دانش خودش را توليد ميكند و آن دانش شريعت خاص خودش است و به تعبير ويل دورانت هيچ تمدني در تاريخ از هم نپاشيده مگر قبلش از درون پوسيده باشد. دقيقا مثل تمدن ساساني اعرابي كه به ايران حمله كردند كه خودشان نه سواد درست و حسابي داشتند نه حامل قرآن درست و حسابي بودند. اگر اعراب حمله نميكردند كسي ديگري هم حمله ميكرد اين را به زمين ميزد، چراكه از درون پوسيده بود. اگر اعراب هم نميآمدند كسي ديگر آن را ميريخت.
در دو قرن بعد 80درصد آنچه كه به نام اسلام توليد شده در همين ايران توليد شده است، از فقه و كلام تا فلسفه و عرفان. اگر عشق و علاقه و پيوند نبود كه اين توليد عظيم ايجاد نميشد، چراكه با زور و تقابل نتيجه ميشود آنچه كه در اندلس رخ داد. نقش شعوبيه در اسلام آوردن ما ايرانيها نقش بسيار مهمي است. شعوبيه دو گروهي است شعوبيه تصفيهاي كه ميگفتند ما و اعراب يكي هستيم اسلام را پذيرفتيم ولي اعراب نبايد خودشان را به ما تحميل بكنند و شعوبيه تفضيلي كه بيشتر رفتند به سمت نوعي اسلامستيزي. شعوبيه ايرانيها غيرعرب هم در علوم تجربي نقش كليدي دارند. بسياري از علوم تجربي در همين قرن سوم، چهارم و پنجم متعلق به ايرانيها است و در علوم قياسي، علوم فلسفي و علوم عقلي نيز نقش خيلي مهمي دارند.
در دوره بعد سلاجقه آمدند. آمدن سلاجقه ظرفيت ايران را مثل دوره ساساني از نظر وسعت گسترش دادند اما از نظر محتوا و تصوف عملي همهچيز را بههم ريخت. وقتي سلجوقيان به جاي قدرت نرم رفتند به سمت قدرت سخت وقتي به جاي مهرباني نظاميه درست كردند و نظاميه شد دستگاه سركوب هر دگرانديشي، گزينش درست كردند، فيلتر درست كردند آماده شدند براي فرو ريختن. ما هنوز آثار حمله مغول را در روانشناسي اجتماعي و تاريخيمان ميبينيم. استراكچر استخواني فرو ريخت اما يك اتفاقي در آن افتاد يك اتفاق بزرگ كه امروز من و شما مديون آن اتفاق بزرگ هستيم؛ آن عرفان بود. قرن 7 تا 10 براي ما ايرانيها نرمافزار درست كرد قرن هفت و 10 امام را در كانون باورهاي ما ايرانيها قرار داد. اينكه ميگويند صفويه ما را شيعه كرده حرف بيربطي است اين نيازمند يك انباشت عظيم بوده و يك پيوند تاريخي و قرن 7 و 10 اين را براي ما ايجاد كرد از دلش سعدي، مولوي، حافظ و سهروردي درآمد. آن امام حكيم، خردورز، معتدل و راستگو دوباره پيدا شد. امام روياهايمان امام علي (ع) و امام حسين (ع) بود كه خودش را فداي ملتش ميكرد نه ملتش را فداي خودش فرق امام واقعي با امام قلابي همين است و ما با اين امام پيوند خورديم صفويه بر موج اين نرمافزار سوار شد نه اينكه ما را شيعه كرد ما باطنا سه قرن داشتيم شيعه ميشديم. كسي با شمشير ما را شيعه نكرد. اما و صد اما كه آمدن عثماني مسائل خودش را دارد؛ ملاصدراها كنار ميروند، ميردامادها به حاشيه ميروند و اخباريگري بر جهان ما حاكم ميشود، دوباره استخواني ميشويم دوباره خرافي ميشويم.
روياي ايراني را سهروردي فهم كرد، آن حكمت خسرواني، آن حكمت علم و نور و بعد آن را با امام شيعه و با عمق فرهنگ ايراني آميخت. محمود افغان آمد و اين رويا دوباره شكست خورد. عليرغم اينكه فكر ميكرديم در اوجيم و در آن بالاها هستيم اما متوجه نبوديم كه «فتنه ميبارد از اين سقف مقرنس» و در درون ما چه فروپاشي در حال صورت گرفتن است دارد صورت ميگيرد اين دفعه يك اتفاقي افتاد و آن اين بود كه ما به تعطيلات تاريخي رفتيم. اين ضربهها آنقدر سنگين بود كه ما را به سمت يك خواب برد؛ خوابي كه دو قرن طول كشيد. آنچه از اواسط صفويه در حال رشد كردن در ما بود و در جهان پيرامونمان رنسانس رخ داده بود و كمكم مباني نظري و هنرش متوقف شد و دو قرن در خواب تاريخي فرورفتيم و از جهان جديدي با تكنولوژي و ايده جديد فاصله گرفتيم.
در ايران هر كس حكومت به دست ميگرفت به پشتياش تف ميكرد. پهلوي هم همين كار را كرد درحالي كه همه بدبختيها و بيچارگيها را ميگذاريم گردن قاجار. اصلا اينجوري نيست مشروطه ما در قاجاريه رخ داده در دوره ناصرالدين شاه خطاي بزرگ كرد اميركبير را كشت. قدرت گاهي اوقات چشم و گوش آدم را ميبندد اما تحولات بزرگ در دوره قاجاريه صورت گرفت. گاهي اوقات نگاههاي تاريخي خطاهاي جدي ميكنند. چشمشان را باز كرديم ديديدم دنياي ديگري فراروي جهان قرار گرفته بحث قانون، بحث پارلمان، بحث عدالت جديد اينها بحثهاي جديد بود تا رسيد به مشروطه حداقل 50 سال طول كشيد.
در مشروطه روياي دوم ما شكل گرفت آن روياي آنتولوژيك هستيشناسانه بود. اتفاقا مصدر اين روياي دوم باز روحانيون بودند. روياي دوم شكل گرفت و آن پارلمان، قانون و آزادي عدليه بود و شايد يكي از اشتباهات آزاديخواهانه ما اين بود كه اگر آزادي درنظر بگيريد ساختمان 10 طبقه آزادي طبقه پنجم بود يك دفعه از فونداسيون رفتيم به دوبال آزادي؛ در ايران نه دولت و نه قانون شكل گرفت و دچار نوعي اغتشاش شديم.
اين روياي جديد در تعارض با روياي قديم ما نبود اما مشروطه حاصل اين دو رويا بود. رضاخان و رضاشاه كه به سمت آن ظواهر مدرنيته و نرمافزار مدرنيته رفتند و آزادي را كنار گذاشتند و بعد هم تكيهگاه اقتدار خودشان را هم ارتش نيروي انتظامي گذاشتند و فكر كردند با اينها حفظ ميشوند. ديديد كه با اينها حمله متفقين حتي نصف روز هم دوام نياوردند.
نظاميگري يك تله تاريخي براي ما است. برخي فكر ميكنند امنيت با نظاميگري محقق ميشود اما اين تله است. امنيت يك جايي ديگر است امنيت را آن محبت ايجاد كرد، آن دادگري، آن عدالت، آن اميرالمومنين كه چهار سال و نيم بيشتر حكومت نكرد اما عشقش در دل همهمان هست، ايجاد كرد. جورج جرداق ميگويد آيا ميشود خداي بزرگ يك كسي مثل علي را دوباره به اين بشريت هديه بكند كه يك بار ديگر طعم عدالت را بچشد. آن قدرت نرم، من و شما را به اينجا رسانده است. پهلوي دوم هم مسير اشتباه را رفت، اولش ضعيف بود اما كمي كه قوت پيدا كرد و مصدق را كنار گذاشت بعد ساواك راه انداخت و بعد هم پول نفت زياد شد و حتي حرف امريكاييها و ا نگليسيها را هم گوش نكرد كه بابا اينجوري جلو نميروند!
تا سال 56 چند درصد از مردم امام خميني را -كه به گردن همه ما حق دارند- ميشناختند؟ راست و حسيني غير از بخشي از مبارزين حوزويها كمتر كسي ايشان را ميشناخت. چه شد كه به يكباره در سال 56 امام شد انقلاب اسلامي! اين مهم حاصل دو تا رويا است؛ روياي آنتولوژي كه از ايران باستان در اسلام تقويت شد و يك دفعه چهره امام كه واسط بين ملك و ملكوت است در امام خميني، حكيمي كه اهل شريعت، طريقت، حقيقت و عرفان بود متجلي شد. همين شد كه 97درصد بود آمدند به جمهوري اسلامي راي دادند. خيليها تشكيك ميكنند كه بيخود ميكنند، همه مردم آمدند چپ و غير از چپ به جمهوري اسلامي راي دادند و فقط سلطنتطلبها نيامدند. چند درصد از اين مردم ولايت فقيه امام را مطالعه كرده بودند؟ ميتوانيد بگوييم يك درصد. مطمئنم يك درصد هم مطالعه نكرده بودند به خاطر ولايت فقيه امام كه نيامده بودند. ميخواهم بگويم امام شد نماد همه آن آرزوهاي تاريخي. دوباره يك چهره حكيم، عامل، عادل و مهربان به مردم توصيه ميكند كه به ارتشيها گل بدهيد؛ انقلاب گل! همه آرزوهاي تاريخي ما در امام آمد.
امام در نوفللوشاتو هم امام تاريخي است هم امام مدرن. ميدانيد امام 134 تا سخنراني و مصاحبه در نوفل لوشاتو دارد كه اتفاقا كمتر روي اينها كار شده است. اينجاست كه بحث حق مردم، بحث پارلمان، بحث قانون اساسي طرح ميشود. دو روياي تاريخي ما در امام و در انقلاب اسلامي در يك بازه زماني كوتاه به هم پيوست ايرانيها در ادامه اين امام چهره مهدي را ميديدند و از اين زاويه انقلاب ما قابل بحث است. امام با خاطرات ازلي ما پيوند خورد، با آرزوهاي ما پيوند خورد؛ «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد» يادتان هست شعرها با ما چه كار ميكرد؟ اين شد انقلاب اسلامي و اساسش هم قدرت نرم بود امام نه گروه پارتيزاني راه انداخت، نه به كسي پول داد، نه بسيج خاصي كرد. قدرت نرم علت بقاي اين انقلاب است. به ميزاني كه به سمت قدرت سخت ميرويم به همان ميزان مردم را از دست ميدهيم. به ميزاني كه سرمايه اجتماعي كه اعتماد است آسيب ميبيند بايد منتظر خيلي چيزها باشيم بنابراين وظيفه براي ما هست -از رهبران تا ما- كه مراقب باشيم كه آيا بعد از تجربه انقلاب اسلامي آيا آن روياهاي ما باقي خواهد ماند؟!
من معتقدم اگر انقلاب اسلامي خداي نكرده دچار آسيب جدي بشود، آن روياها ميماند كار براي ما ايرانيها خيلي سخت ميشود. ممكن است در همان خواب دو قرن و سه قرن برويم. به هر حال مسووليت بزرگي بر دوش رهبران ما هست. همه دلسوزان نظام و انقلاب معتقدند شرايطي كه امروز داريم در مجموع شرايط خوبي نيست. آن امامي كه مردم هشت سال جنگ را با آن تجربه كردند -خود شما شاهد بوديد به دليل آن نگاهي كه به امام داشتند كه در آمدنش آنقدر شادي كردند و در رفتنش دو برابر گريه كردند و در صداقت او ترديدي نكردند- را نبايد از ياد برد. امروز ترديدها جدي است نميدانم شماها بايد بگوييد چگونه ميشود اين مسير را برگرداند اما اطمينان دارد كه شرايط سختي داريم.
مسلطترين تئوري سلطنتطلبها اين است كه نظام شاه را ابرقدرتها از بين بردند و اتفاقا در اين 100 مصاحبه اين تئوري شكسته شد و خود آنها آمدند گفتند اين حرفها، حرفهاي بيربطي است. شاه را نقد كردند دلايلي را براي اينكه شاه بيتوجهي كرد و خودكامگي كرد و دچار خودشيفتگي شد و ديگر مشورت نميپذيرفت و فساد جدي شده بود، طرح كردند.
نظاميگري يك تله تاريخي براي ما است. برخي فكر ميكنند امنيت با نظاميگري محقق ميشود اما اين تله است. امنيت يك جايي ديگر است امنيت را آن محبت ايجاد كرد، آن دادگري، آن عدالت، آن اميرالمومنين كه چهار سال و نيم بيشتر حكومت نكرد اما عشقش در دل همهمان هست، ايجاد كرد.