• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5715 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۱۳ اسفند

يادداشتي بر «شازده كوچولو»

هنر مهم‌تر از سياست

نسيم خليلي

روايت «شازده كوچولو» هر چند بيش از هر چيز به خاطر آن عبارت دل‌انگيز «اهلي كردن» و مفاهيم فلسفي-روانشناختي پيرامونش محبوب شده است، اما در دل خود روايت خلاقانه‌اي هم درباره هنر دارد، روايتي كه راوي در آن مي‌گويد كه زيستن با هنر قرار است يكي از همان چيزهايي باشد كه تاب‌آوري تو را در مواجهه با رنج‌هاي محتوم زندگي در گستره كائنات به دنبال آورد. اين روايت چنان براي نويسنده كتاب مهم بوده كه اساسا قصه را با آن شروع كرده است، با اشاره به مواجهه‌اش با يك تصوير به تعبير خودش محشر، در يك كتاب كه «يك مار بوآ را نشان مي‌داد كه داشت يك جانور وحشي را قورت مي‌داد.» اما آنچه وجه هنري روايت را صبغه‌اي خلاقانه مي‌بخشايد، نه اين مار با دهان گشاده و خرسي كه مي‌خواهد ببلعدش، كه در آن ايده‌اي نهفته است كه راوي كوچك در ذهن خويش مي‌پروراند تا نقاشي خلاقانه خودش را بيافريند، چيزي شبيه به كلاه كه در واقع كلاه نيست بلكه ماري است خفته كه فيل بزرگي را خورده و فيل هنوز هضم نشده است؛ نويسنده با همين نقاشي تلويحا مي‌خواهد بگويد نقاشي و هنر نيز همچون مفاهيم متعالي ديگري مثل شرافت و عشق، ريشه در زمين پهناور و بكر كودكي دارد: «شاهكارم را به آدم‌بزرگ‌ها نشان دادم و ازشان پرسيدم آيا از ديدن نقاشي‌ام وحشت مي‌كنند. در جوابم گفتند: واسه چي بايد از كلاه وحشت كرد؟» اما ماجراي تقابل هنر با جهان‌بيني و جامعه‌اي كه بيش از غرقه شدن در هنر، به دنبال واقعيت‌هاي زندگي است به همين‌جا ختم نمي‌شود: «براي‌ آنكه آدم‌بزرگ‌ها از نقاشي‌ام سردربياورند درون شكم مار را هم كشيدم. آدم‌بزرگ‌ها هميشه لازم دارند همه ‌چيز را براي‌شان توضيح بدهيم. (اما) آدم‌بزرگ‌ها نصيحتم كردند از نقاشي مارهاي بوآ، حالا چه درون شكم‌شان پيدا باشد يا نه، دست بردارم و عوضش بچسبم به جغرافيا، تاريخ، حساب و دستور زبان. اين‌جوري بود كه در شش سالگي ذوقم كور شد و پي هنر نقاشي را كه مي‌توانست آينده شغلي درخشاني برايم بشود، نگرفتم.» و به اين ترتيب قهرمان قصه كه مي‌توانست نقاش خلاقي باشد خلبان مي‌شود، خلبان شدن او البته اتفاق مباركي در قصه است از اين رو كه او را با شازده كوچولوي گمشده در زمين آشنا كرد و استخوان‌بندي روايت شكل گرفت اما اين همه بدان معنا نيست كه هنر و آن نقاشي‌هاي خلاقانه ديگر در قصه شكوفا نشدند؛ راوي طنازانه مي‌نويسد كه: «هر وقت به يكي برمي‌خوردم كه گمان مي‌كردم روشن‌بين‌تر از بقيه است، محض امتحان نقاشي شماره يكم را كه هنوز نگهش داشته‌ام نشانش مي‌دادم. مي‌خواستم بفهمم آيا واقعا قدرت درك دارد. اما از تمام‌شان همان جواب را مي‌شنيدم: «خب معلومه، كلاهه»، من هم حساب دستم مي‌آمد و نه راجع به مار بوآ باهاش صحبت مي‌كردم، نه جنگل‌هاي بكر، نه ستاره‌ها. خودم را تا جايي كه او حاليش مي‌شد پايين مي‌آوردم. باهاش درباره بريج، گلف، سياست و كراوات گپ مي‌زدم و آن آدم‌بزرگ از آشنايي با آقايي اين‌قدر معقول حسابي خرسند مي‌شد.» اين پاره گفتار به خوبي گوياي آن است كه نويسنده مي‌خواهد بر اهميت و برتري هنر بر امور روزمره‌ و حتي موضوع ظاهرا كلان سياست، صحه بگذارد و افزون بر آن هنر و هنرشناسي را محك اعتبار و شكوه آدم‌ها بازنماياند. اما اينجا هم راوي مهر پايان بر هنر و مباحث مربوط بدان در روايتش نمي‌نشاند بلكه حتي وقتي كه خلباني است تنها كه هواپيمايش در صحرايي در آفريقا خراب شده است، آن هنگام كه شازده كوچولوي مسافر از سياره‌اي دور به او برمي‌خورد، باز هم گفت‌وگو با هنر شروع مي‌شود: «لطفا يك گوسفند واسم نقاشي كن!» بعد هم گفت‌وگوهاي فني هنري درباره گوسفنداني كه براي شازده كوچولو كشيده و هر يك عيب و علتي داشته‌اند به ميان مي‌آورد. با اين همه راوي بالاخره يك جايي موفق مي‌شود يك تصوير ناب هنري هم بكشد و آن هم تصوير درختان بائوباب است بر گرد يك سياره كوچك؛ راوي بحث چالش‌برانگيزي را درباره اين نقاشي مطرح مي‌كند كه خود مي‌تواند سرفصل بسياري از مباحث فلسفي و تئوريك باشد درباره اهميت الهام‌بخشي و رسالت و تعهد در هنر: «لابد از خودتان مي‌پرسيد چرا توي اين كتاب نقاشي‌هاي ديگري پيدا نمي‌شوند كه به اندازه تصوير بائوبابها باشكوه باشند؟» راوي مي‌گويد كه «جواب خيلي ساده و سرراست است: سعي كردم ولي موفق نشدم.» درست است كه اين پاسخ ساده است اما اهميت واقعي پاسخ او در جمله تكميل‌كننده اين گفت‌وگوست كه درمي‌يابي: «موقعي كه بائوباب را مي‌كشيدم احساس ضرورت به‌هم نيرو و الهام مي‌بخشيد.» و از اين جمله نمادين چه مباحت 
قابل تاملي كه در تاريخ و فلسفه هنر نمي‌توان پيدا كرد؛ ضرورت هنر، هنر براي هنر و مباحث فلسفي و جامعه‌شناسانه ديگر و به اين ترتيب است كه در دل روايتي مشحون از مفاهيمي همچون عشق، شرافت، عدالت، اميد و تعهد، ذهن جست‌وجوگر مخاطب مشتاق هنر نيز درگير مفاهيم نمادين مختلفي مي‌شود كه آنتوان دوسنت اگزوپري با ظرافت و درباره هنر در روايت خود گنجانيده است. شازده كوچولو ترجمه‌هاي مختلفي دارد از آن جمله ترجمه خوش‌خوان ليلي گلستان و همچنين ترجمه كاوه ميرعباسي كه در اين نوشتار ترجمه اخير از نشر ني مورد ملاحظه قرار گرفته است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون