چاتانوگا چند قدم مانده به سورنتو!
مهرداد حجتي
پاتوق جوانها بود. روبهروي پارك شاهنشاهي چند قدم مانده به سورنتو. روي سردرش نوشته بود: «چاتانوگا». مهمترين كافه محل تجمع جوانان امروزي تهران بود. نماد تغيير از «كافه نادري» در نقطهاي از جنوب به شمال پايتخت. تغيير ذائقه نسل جديد در آن روزگار. دهه پنجاه دهه تغيير بود. هم در سياست، هم فرهنگ. اتفاقهاي مهمي رخ داده بود. چهره شهر به كلي دگرگون شده بود. پوشش جوانها وضع ديگري پيدا كرده بود. دختران و پسران جوان با لباسهاي مدروز در انظار ظاهر ميشدند. حتي در محيط دانشگاه. منعي براي پوشش نبود. هاضمه جامعه، تنوع پوشش را در خود هضم كرده بود، حتي با «مينيژوپ» دختران هم مشكلي نداشت. پسران، به موي بلند علاقهمند شده بودند و شلوارهاي پاچه گشاد ميپوشيدند. آن روزها ريش مد شده بود. دختران هم به تقليد از خواننده محبوبشان، «گوگوش»، موهاي خود را پسرانه كوتاه ميكردند! آنها هم مثل پسرها شلوار ميپوشيدند! گاه در گردشهاي دستهجمعي، همه لباسها شبيه به هم بود، دخترها و پسرها همه بلوزشلوار به تن داشتند. جامعه با همه تغييرات كنار آمده بود. مشكل در آزاديهاي اجتماعي نبود. مشكل در سياست بود. جايي كه مخالفان با شاه به توافق نميرسيدند. آن روزها مردم براي رفتن به دانسينگ يا كاباره مشكل نداشتند. همينطور براي رفتن به مسجد يا حسينيه. شاه خود ادعاي تعلق به مذهب داشت. از همان آغاز سلطنت همين را گفته بود. در زمان او هزاران مسجد در سراسر كشور ساخته شده بود. آن هم پس از پدرش كه به مسجد و مذهب بياعتنا بود. رضاشاه علاوه بر اينكه هيچ مسجدي را نساخت، حتي مساجد در حال ويراني را رها ميكرد تا به كلي ويران شوند. او از نفوذ روحانيون به شدت كاسته بود. دست آنها را از موقوفات كه محل درآمد كلاني بود، كوتاه كرده بود. برخي را هم كه در اموري مزاحمت ايجاد كرده بودند، به تبعيد فرستاده بود. دست به تبعيد رضاشاه خوب بود. پروايي از مقابله با افراد بزرگ نداشت. چه آنها كه بزرگ قوم يا طايفه بودند، مثل شيخ خزعل در خوزستان و چه آنها كه بزرگ در عالم دين و مذهب بودند مثل آيتالله قمي. او از همان ابتدا تصميمش را براي منضبط كردن امور گرفته بود و همه را وادار به پيروي از مشي خود كرده بود. محمدرضاشاه اما اينگونه نبود. او راهي يكسر جدا از پدر را برگزيده بود. او برعكس رضاشاه به دين و مذهب اعتنا كرده بود. هر چه كه رضاشاه در سركوب دين و نمادهاي مذهبي همت كرده بود، او اما هرگز دست به تخريب دين نزده بود. او بر عكس پدر، تهمايههايي از باورهاي ديني داشت. بعدها در خاطراتش از خوابنما شدنش هم گفته بود. حتي به زيارت هم رفته بود. به مشهد و حتي خانه خدا، مكه. فيلم زيارت مكهاش هم نمايش داده شده بود. با لباس «احرام» در حال اداي احترام به كعبه و نماز و سجده. شايد حالا پس از اين همه سال عجيب به نظر برسد، به خصوص با اين همه حجم دينستيزي در نزد هوادارانش كه يكسر از مخالفت با دين ميگويند. اما واقعيت تاريخ اين است كه «پهلوي دوم» برعكس «پهلوي اول» به دين، لااقل به دين سنتي باور داشت. از همين رو در همان روزهاي نخست سعي در بازسازي وجهه سلطنت، در نزد روحانيت داشت. او دو سال پس از روي كار آمدن، «زينالعابدين رهنما» كه به تماسهاي گسترده در ميان روحانيون شهرت داشت، به عراق فرستاد تا «آيتالله سيد حسين قمي» را متقاعد به بازگشت كند. آيتالله قمي، يكي از سرسختترين مخالفان رضاشاه بود. هم او بود كه در مخالفت با فرمان «كشف حجاب»، روحانيون را به تحصن در مسجد گوهرشاد دعوت كرده بود. تحصني كه با خشونت و سركوب خونين به پايان رسيده بود و او هم ناگزير راه تبعيد را در پيش گرفته بود. حالا اما محمدرضاشاه، در پي سازش برآمده بود. او قصد داشت، رابطه «سلطنت» با «نهاد دين» را ترميم كند. از همين رو «زينالعابدين رهنما» را به عراق گسيل كرده بود تا آيتالله قمي را راضي به بازگشت كند. اتفاقي كه در نهايت رخ داد. آيتالله به كشور بازگشت. يك چند در پايتخت ماند. گروه پرشماري از مردم كوچه و بازار به ديدارش رفتند و اينچنين روزهايي عجيب براي تهران رقم زده شد. ۱۲ خرداد ۱۳۲۲ پليس تهران گزارش داد؛ «جمعيتي نزديك به يكصدهزار نفر از منزلي كه آيتالله قمي موقتا در آن سكني گزيده بود، ديدار كردهاند.» همان روزها، «احمد كسروي» در واكنش به آن استقبال نوشته بود: «تو گويي آقا قهرمان استالينگراد بوده و از جنگ فيروزانه بازميگردد... كسي نيز نيست بپرسد: آمدن و رفتن يك مجتهد چه تواند بود؟» كسروي گفته بود: «بازاريهايي كه به ديدار آيتالله قمي ميرفتند، چكها و بستههاي اسكناس» به آقا ميدادهاند. آيتالله اما در پايتخت نماند. به مشهد كه مسكن و منزلش بود، بازگشت تا كارش را در آنجا از سر بگيرد. به محض ورود، نامهاي به استاندار خراسان نوشت و خواستار اقدام فوري در زمينه مسائلي شد كه پيشتر با شاه در ميان گذاشته بود. چند روز بعد هم، نامهاي به نخستوزير «علي سهيلي» نوشت. نامهاي كه لحني سخت آمرانه داشت و به ضرورت اجراي مسائلي كه با شاه جوان به توافق رسيده بود، تاكيد كرده بود. بالاخره در ۲۸ مرداد ۱۳۲۲، آيتالله، نامهاي از نخستوزير دريافت كرد كه در آن آمده بود كه «همه خواستهايش» برآورده خواهند شد. يكي از خواستهاي او، لغو قانون منع حجاب بود كه رضاشاه تعيين كرده بود. در نامه نخست وزير آمده بود كه از آن پس زنان ايراني در انتخاب لباس خود آزادند و كشف حجاب ديگر قانون مملكت نيست!خواست دوم آيتالله، به اوقاف مربوط ميشد، او از شاه خواسته بود كه در همه مواردي كه روحانيون، متوليان وقف بودهاند و رضاشاه ازآنها سلب قدرت كرده بود، حالا دستورات شاه پيشين لغو و اداره امور موقوفات به روحانيون بازپس داده شود. خواست سوم آيتالله كه آن هم مورد پذيرش شاه واقع شده بود، مربوط به «تعليم شرعيات» در مدارس سراسر كشور بود. آن هم زيرنظر روحانيون. قرار بر اين بود مضامين اين دروس را روحانيون تعيين كنند. آيتالله البته خواستار تعطيلي مدارس مختلط دخترانه - پسرانه هم بود كه در واپسين سالهاي سلطنت رضاشاه به راه افتاده بود. حالا اما قرار بود با اجراي يك به يك خواستهاي آيتالله، همه آن اقدامات رضاشاه تغيير كنند. شاه جوان، با همه تغييرات موافقت كرده بود! روحانيوني كه نبض سياست مملكت را ميشناختند، فورا دريافتند كه سياست رژيم، دستكم در زمينه مذهب تغيير كرده است و شاه جوان، قصد آشتي با روحانيون دارد. آنها دريافتند كه او سياست پدر، داير بر تضعيف نفوذ روحانيت را واگذاشته و راهي سواي او در پادشاهي در پيش گرفته است. يكي از غيرقابل انكارترين و گوياترين نشانههاي اين دگرگوني، زماني رخ داد كه شاه جوان به عيادت آيتالله بروجردي در بيمارستاني در تهران رفته بود. عيادتي كه در مطبوعات و رسانهها به شكلي گسترده بازتاب يافت و بسياري را از اين رويكرد شاه خرسند ساخته بود. هر چند كه در زمانهاي بود كه شاه، با نخست وزيران قدرتمندي همچون قوامالسلطنه كه ميكوشيدند شاه را از دخالت در مسائلي كه به گمانشان به او مربوط نبود، منع كنند و شاه احساس ميكرد كه در اين نبرد، به حمايت و همدلي روحانيون نيازمند است. شايد يكي از دلايل دعوت او براي دخالت روحانيون در امور سياسي، همين نياز او به پشتگرمي در دوران جواني در اوايل سلطنتش بود. او به پشتيباني روحانيون پرنفوذ نياز داشت. به همين خاطر هم، تلاش كرده بود در همان نخستين سالهاي سلطنت، نظر آنها را به خود جلب كند تا لااقل هيچ نگراني از جانب آنها نداشته باشد. اين تغيير رويكرد پسر نسبت به پدر، طي سالها، بسياري از بنيانهاي پادشاهي او را دستخوش تحولاتي كرد. او حالا در راهي گام نهاده بود كه از او تصويري متفاوت از پدرش ارايه كرده بود. او گرچه با جناح راديكال روحانيت سر مخالفت و مقابله داشت، اما بدنه اصلي روحانيت را متحد بيبديل خود در برابر خطر كمونيسم كه به گمانش خطر عمده دوران بود، ميپنداشت. اين واقعيت كه شاه در عين حال خود را «نظركرده» و مستحضر به حمايت و هدايتاللهي ميدانست بر اين جنبه از ديدگاه ويژهاش در باب نقش مذهب در نوسازي ايران تاثير داشت. اين تغيير عملا از همان روزهاي نخست سلطنت او آشكار بود. او در همان سالهاي آغازين سلطنت گفته بود: «تعاليم مقدس و دستورهاي جامعي كه در هزار و سيصد و كسري سال پيش، پيغمبر بزرگ اسلام به پيروان خود داده به اندازهاي بلندپايه و با روح ترقي و تعالي بشري وفق دارد كه پس از اين همه مدت، با همه ترقيات و تحولاتي كه در عالم بشري دست داده، بدون ترديد اين تعليمات يگانه عامل سعادت معنوي بشري به شمار ميرود.» او همچنين گفته بود: «هر وقت مردم مسلمان به احكام و فرائض اسلام عمل كردهاند به اوج سعادت و ترقي رسيدهاند.» شايد به خاطر همين باور بود كه او دست به اقداماتي زده بود كه يكسر چهره كشور را از منظر نگاه به مذهب نسبت به دوران پدرش تغيير داده بود. او خطر اصلي را كمونيسم و نه مذهب تشخيص داده بود. از همين رو با رواج مسجدسازي و حسينيهسازي هيچ مخالفتي نكرده بود. او رواج مساجد و حسينيهها را براي مقابله با خطر كمونيسم مفيد ميدانسته بود، رويكردي كه البته با رويكرد رضاشاه كاملا مغايرت داشت. رضاشاه، سر ناسازگاري با دين و مذهب داشت. در دوران او اگر مسجد يا حسينيهاي رو به ويراني ميرفت، او بيتوجه از كنار آن ميگذشت و اينگونه مانع ويراني كامل آنها نميشد. حتي در مواردي پس از ويراني، روي زمين همان مساجد، بنايي با كاربري ديگري ساخته ميشد تا ديگر نشاني از گذشته باقي نمانده باشد. وضعيت مدارس و حوزههاي علميه هم، چيزي شبيه مساجد بود. او رغبتي به آنها نداشت. تلاش او در جهت محدودسازي و جلوگيري از گسترش دامنه نفوذ روحانيون بود. حالا اما پسر جوانش، دستاوردهاي او را دستخوش تغيير كرده بود. خارج ساختن اوقاف از دست روحانيون، كشف حجاب و تبعيد روحانيون پرنفوذ، توسط جانشيناش، يك به يك ملغي شده بودند. شاه جوان، در اقدامي فراتر، حتي اجازه داده بود، دين و شريعت در مدارس تعليم داده شود و براي اين منظور، روحانيوني، نظير آيتالله سيدمحمد حسينيبهشتي و حجتالاسلام محمدجواد باهنر براي همكاري به آموزش و پرورش دعوت شده بودند تا كتابهاي «تعليمات ديني» را تاليف كنند. همانها كه بعدها در ۵۷ عليه او شوريدند و در كنار سرسختترين مخالفش آيتالله خميني ايستادند! تاليف كتابهاي درسي توسط روحانيون، در آغاز، اتفاقي تازه بود كه بعدها به يك رويه بدل شد. شاه البته گامهاي ديگري از سر آشتي با مذهب برداشته بود كه يكي از نمادينترين آنها، دستور ساخت مسجدي مدرن در مركز دانشگاه تهران بود. روزي كه رضاشاه، دانشگاه تهران را بنا و افتتاح كرده بود، مسجدي در كار نبود. اما به دستور شاه، مسجدي مدرن، در مركز دانشگاه، در جايي كه انگار بر همه صحن دانشگاه اشراف داشت، تاسيس شده بود تا اينگونه او تفاوتش در نگاه به مذهب را آشكارا نشان داده باشد. يكي ديگر از نرمشهاي شاه، اجازه تاسيس مدارسي خصوصي با گرايش مذهبي در تهران بود. مدارسي كه بعدها، بسياري از كادرهاي جمهوري اسلامي از همانها فارغالتحصيل ميشدند. مدارسي همچون رفاه و علوي كه گروهي از دانشآموزان نخبه را از ميان خانوادههاي مذهبي، پذيرش ميكرد و طي سالياني آنها را ضمن تعليم علوم رايج، با دين نيز بيشتر آشنا ميكرد. شايد دست تقدير اينچنين بود كه همان مدارس سالها بعد پايگاه انقلابيوني شود كه رهبر انقلاب را به آنجا آورند و آن مدارس تبديل به نمادي از انقلاب شوند. چنانكه مسجد دانشگاه تهران كه سال ۵۷ محل تحصن گروهي از انقلابيون سرشناس، از جمله آيتالله طالقاني بود تا آنجا نيز به پايگاهي نمادين در انقلاب تبديل شده باشد. پايگاهي كه بر ديوارش هنوز، «لوح طلايي» روز افتتاح را داشت كه روي آن نام محمدرضا پهلوي حك شده بود. با همه اين تلاشها اما روزي كه شاه كشور را ترك ميكرد، از تحليل همه وقايع درمانده بود، چون در كوران حوادث ۵۷، هيچ يك از تلاشهاي آشتيجويانه او با روحانيون به كارش نيامده بود. در طول سالهايي روحانيون انقلابي، رشته امور را در دست گرفته بودند و حالا دست بالا را در حوزهها و مدارس علميه پيدا كرده بودند. شاه ديگر هيچ متحدي در ميان روحانيون پرنفوذ نداشت. همه تلاشها، حتي ميانجيگريهاي علي اميني هم در روزهاي پاياني به كارش نيامده بود. شاه در همدل ساختن روحانيت با خود شكست خورده بود. آزاديهاي اجتماعي و تلاش براي بهبود سبك زندگي، هيچ تغييري در «مطالبه عمده سياسي» پديد نياورده بود. كاخهاي جوانان و كافههاي مدرن، چندي بعد همه به دست انقلابيون مذهبي تعطيل شده بود. تابلوهاي رنگارنگ نئون همه خاموش شده بود و چهره پايتخت به ناگاه تغيير كرده بود. چاتانوگا هم مدتي بعد براي هميشه بسته شده بود.