پرويز براتي
ايدههاي پانتهآ رحماني در اوديسه هنري-فلسفي او جذاب و گيراست. برخي جزييات هستند كه خطسير زندگي و آثار يك هنرمند را به سادگي در اختيار مخاطب قرار ميدهند و اين ويژگي، در جهان ذهني و عيني رحماني شايان همهگونه توجه است. رحماني نقاش، مجسمهساز و طراحي است كه اغلب در حال سفر است. مراقبه ميكند و از هنرش هم مراقبت دارد اما به گفته خودش عمله هنرش نيست. متولد ۱۳۵۰ در تهران است و فارغالتحصيل نقاشي از دانشگاه هنر در تهران. او به همراه شش هنرمند ديگر به تازگي در نمايشگاه گروهي «پلتفرم» در گالري سهراب شركت كرد و همين بهانه ما براي گفتوگو با او شد.
پانتهآ رحماني پيامي به هستي ميدهد كه از جنس صلح وآشتي است. بر عكس اينكه خيلي درد ميكشد و ناملايمات آزارش ميدهد؛ اما به نظر ميرسد به يك آرامش رسيده است. روايت او آشتي با هستي است. خودت نظرت چيست؟!
من براي سالهاي طولاني تلاش كردم و اين در و آن در زدم و راههاي مختلف را رفتم تا اندكي استقرار در درون خودم ايجاد كنم و اندكي آرامش ايجاد شود؛ قدري شفافيت اتفاق بيفتد و حالم با خودم بهتر شود. اين مسيري كه تا به امروز طي كردهام همهاش كشف بوده. يك نويسنده امريكايي درباره هنرش ميگفت كه محصولات هنري و نقاشي و... مثل اسنپشاتهايي از زندگي هستند يا پوستي كه مار مياندازد. فيالواقع آنها ارزش نيستند ارزش در راهي است كه يارو ميرود! من نقاشي براي نقاشي نميكنم و هيچوقت نكردهام. وقتهايي هست كه اصلا نقاشي نميكنم! من عمله نقاشي نيستم، عمله كارم نيستم. زندگي خيلي وسيعتر و عميقتر از اين حرفهاست كه من برده اين كار باشم. از زمان نمايشگاه قبلي تا فروردين پارسال، تقريبا يك سال و نيم كار نكردم و فقط كتاب خواندم، باغباني و مراقبه كردم، پياده روي كردم، خريد كردم، به حيوانات رسيدم و آشپزي كردم. اصلا دلم نخواست كار كنم؛ چون ديدم به خودم بدهكار ميشوم اگر بخواهم فقط كار كنم.
اگر به قبلتر برويم، چه اتفاقي افتاد كه به آن سايههاي خاكستري تيره و سلف پرترههاي تكرنگ دو دهه پيش رسيديد؟
راهي طولاني را آمدهام! مجموعه Exposed سال 2006 شروع شد و در 2009 در گالري B21 دوبي نمايش داده شد. من تمام عمرم مراقبه و مديتيشن كردم و از بچگي تلاشهايي ميكردم و كتابهايي ميخواندم و بعد، از يك جايي شروع كردم تيام كردن تا شروع آن سلفپرترهها. در آن دوره وارد يك مديتيشن خيلي فشرده شدم و دورههايي را گذراندم كه تا همين امروز هم ادامه دارد. تقريبا دو دهه از زندگيام را در كنار نقاشي و مجسمه، مثل شاگرد مدرسه، پيگيرانه به مراقبه پرداختهام. برايش وقت ميگذارم، دايما به سفر ميروم و برايش هزينه ميكنم. البته آن دوره اولينباري نبود كه سلفپرتره كار كردم؛ چون به گمانم هميشه سلفپرتره ميكشيدم، ولي آن دوره مثل اين بود كه ناگهان نگاه در آينه كردم.
چطور به اين نقطه نگريستن به خود رسيديد؟
خيلي ماجرايش قديمي است. يك طراحي دارم كه چند وقت پيش قابش كردم. فكر كنم نوزده، بيست ساله بودم كه آن را كشيدم. آن موقع شاگرد نيما پتگر بودم و در كارگاه او كار ميكردم و هنوز به دانشگاه هنر نرفته بودم. آن اولين سلف پرترهاي است كه هنوز دارمش. در همان دورهها با پاستل گچي، سلف پرترههاي ديگري هم كار كردم كه خيلي از آنها دست من نيستند. يكي از آنها نماي نزديكي است از من با سرِ تراشيده كه روي شانهام يك جغد نشسته. اينجا احتمالا بيستساله بودم، خيلي هم با دقت كشيدمش، كاملا معلوم است قلم من است. دوجفت چشم به شما نگاه ميكند؛ كار عجيبي است ولي متاسفانه آن را دراختيار ندارم. بعد از آن، اولين كاري كه چاپ شد و البته آن هم گم شده است سال 1373 در فرهنگسراي نياوران در قالب نمايشگاهي از كارهاي زنان روي ديوار رفت كه در كاتالوگ آن نمايشگاه موجود است. ميخواهم بگويم ماجراي سلفپرترهها. خيلي قديميتر از نمايش آنها در گالري B21 است. در B21 اين كارها به يك پختگي رسيده بودند؛ قبل از B21 سلفپرترههايي كار ميكردم كه لايفسايز بودند كه در گالري برگ نمايش داده شدند و باز هم سياه و سفيد ولي قد آدم واقعي. تفاوت اساسي اينها شايد در ابعاد آن آدمهاست. آدمهاي B21 اگر از جايشان بلند شوند قد يك ساختمان دوطبقه هستند! آن زنها عظيمالجثه و بزرگند و قبليها لايف سايز. به نظرم آن سلف پرترهها يك چيزي دارد شبيه ايگو؛ نه به معناي فرويدي بلكه به معنايي كه مثلا در معنويت ازش صحبت ميشود، معادلش «نفس» است. شما آن عظمتِ ايگو را ميبينيد. اولينبار بود كه من با عظمتش مواجه شدم و خُب، اين تجربه عجيبي است. البته خيلي زمان بُرد تا بفهمم اينها را؛ ولي اين، اولين مواجههام با ايگوي بزرگ و يك نفس بزرگ بود و بعد، يواش يواش در طول بيست سال گذشته ديدم ما چقدر هيچيم! من كه هيچي، اصلا ما هيچ هستيم و مني اصلا وجود ندارد.
پرندهها و آن گياهان چطور وارد اين منظومه شدند؟
گوشههاي مختلف جهان را مدام نگاه ميكنم و بسيار روابط نزديكي دارم با همه اينها و همه اينها برايم شخص هستند. شما از آن سانسوِرياي پشت سرتان، مهمتر نيستيد و اين شامل همه حيوانات هم ميشود. همه آنها مثل ما هستند، شخص هستند، محترمند و حق حيات دارند. ترس دارند، مرگ را ميفهمند، امنيت را ميفهمند و ما فقط چون زبانشان را نميدانيم فكر ميكنيم كه همهچيز را بايد بياوريم در سيستم خودمان و ترجمه كنيم. علممان هم آن قدر قد نميدهد و براي فهم آنها به ناچار آنها را طبقهبندي كردهايم؛ در صورتي كه طبقهبندياي وجود ندارد به نظر من. حتي كرهزمين هم داراي حيات است. همه ما از انسان و حيوان و گياه و كانيهاي ساكن اين سياره، همگي مثل پوستهاي هستيم براي كره زمين كه حالا بعضي وقتها يك تعداديمان ميميرند و يك تعدادي هم به دنيا ميآيند، بسيار شبيه موجوداتي كه روي پوست خود ما زندگي ميكنند. زمين هم در منظومه شمسي و كهكشان راه شيري، وقتي زوم اوت ميكني تا آن ته، يك نقطه ريز است و اصلا ديده نميشود و بعد هم براي همين هيچي، سلسله مراتب ميگذاريم كه من هنرمندم، شما سياستمدار؛ من پولدار، شما گدا، من انسان؛ شما پشه، در صورتي كه همهمان هيچ هستيم؛ هم از ديد ماكروسكوپي، هم ميكروسكوپي!
يك بخش كار شما غير از نقاشيها، مجسمههاست. مجسمهها دوره جديدتري از كارتان هستند؟
خيلي سال است مجسمه ميسازم و يك دوره ديگر هم مجسمههاي كوچك را با يك تعداد نقاشي در گالري ماه نشان دادم. در مجسمهسازي تكنيك شخصي دارم كه چند سال رويش كار كردهام. مجسمهسازي فرآيند كند و زمانبري است و گاهي يك مجسمه دو سال طول ميكشد تا ساخته شود. در آخرين كارهايي كه ساختم جاهايي از اپوكسي استفاده كردم؛ ولي چون سبكي و طبيعي بودن مواد برايم ارجحيت داشت، رفتم سراغ پاپيه ماشه.
آيا ناملايمات و آزاري از انسان ديدهايد كه انسان به ما هُو انسان، محور كار شما نيست و «پاني» محور همهچيز است؟!
تقريبا همه جا خودم هستم، حتي وقتي تهران را به تصوير كشيدم! نقاشيهاي تهران هم به نوعي سلفپرترهاند. به نظرم اندازهاي از خودشيفتگي تقريبا مرض مشترك همه هنرمندان است؛ هرچند از يك جهت ديگر هم ميتوانيم به موضوع نگاه كنيم. وقتي داريد يك مسيري را طي ميكنيد، مثل نوشتن است؛ مثل اينكه من هر روز وقتي بيدار ميشوم مينويسم و وقتي نوشتهام را تمام كردم، شما را ميتوانم به خواندن اين متن دعوت كنم ولي نميتوانم شما را به جاي خودم در آن متن بگذارم. اين درباره راهي است كه مجموعه كه «من» ميناممش طي كرده و تاثير دوجانبه «من» و «راه» بر هم كه از هر نظر يگانه است. در نيمه اول سال جاري نقاشي كشيدم به نام 1401 كه در آن به گروهي از انسانها پرداختم كه مهمترين فصل مشتركشان سرزميني است كه در آن زندگي ميكنند و صد البته مقوله «آزادي».
به نظر ميرسد يك نوع مطالعهاي در روانشناسي آدمها داريد؛ مشابه كارهاي بالتوس...
بالتوس را خيلي دوست دارم و نقاش حسابي است. مطالعه روانشناسي به معناي كتاب خواندن را اندكي دارم؛ ولي بيشتر تعمق است؛ تعمق در خود و كليد آن هم مراقبه است. وقتي شما دايم مراقبه ميكنيد، دسترسيهايي به درون خودتان پيدا ميكنيد كه از هيچ راهي غير از مراقبه به آن نميتوان رسيد؛ حتي اگر سالها تراپي كنيد هم به گمانم نتوانيد به آن جنس و آن عمق از جستوجوي دروني برسيد، شايد به دليل اينكه در مراقبه هيچ واسطهاي وجود ندارد.
هنر خودش نميتواند نوعي مراقبه باشد؟
هنر ميتواند شكلي از مراقبه باشد؛ ولي مراقبهاي كه من ميكنم، مراقبه به مراتب شديدتري است. تفاوت اينها مثل تفاوت چرت زدن و خواب عميق است. اتفاقي كه در مراقبه عميق ميافتد، در نقاشي و مجسمه ساختن نميافتد. اين نوع از مراقبه بر اساس مشاهده نفس و حسهايي است كه در سراسر بدن بيوقفه در حال بروزند و تو ياد ميگيري فقط و فقط آنها را مشاهده كني بدون اينكه نسبت به آنها عكسالعملي داشته باشي. شما وقتي در نقاشي در فاز مراقبه باشي، خود به خود اتفاقاتي كه در ذهنت ميافتد در قلم و رنگهايت تاثير ميگذارد، در واقع به آنها به نوعي واكنش نشان ميدهي. اين دقيقا برخلاف اين نوع از مراقبه است كه ياد ميگيري كه ناظر باشي.
نقاشي در قطع و ابعاد مجموعه تهران را ادامه داديد؟
بله، شماره هفت از مجموعه Exposed را در كنار دو نقاشي از تهران در موزه صلصالي روي ديوار برديم. به جز آن، يك شهر خيالي ديگر هم كار كردم به طول شش متر كه سبز رنگ است و يك كار ديگر هم مجلس پرندگان نام دارد كه در نمايش قبليام كه همكاري مشتركي بود بين گالري اعتماد و بنياد لاجوردي، در بنياد نمايش داده شد. يك دوره ديگري هم دارم بنام «فري فلو» يا «جريان آزاد» كه آدمها و پرندهها در آن، در يك وضعيت خواب مانند، پا در هوا و گيج و گنگ قرار دارند كه آنها چهار نقاشي هستند و هر كدام تقريبا حدود پنج تا شش متر طول دارند.
خيلي سال است مجسمه ميسازم و يك دوره ديگر هم مجسمههاي كوچك را با يك تعداد نقاشي در گالري ماه نشان دادم. در مجسمهسازي تكنيك شخصي دارم كه چند سال رويش كار كردهام. مجسمهسازي فرآيند كند و زمانبري است و گاهي يك مجسمه دو سال طول ميكشد تا ساخته شود. در آخرين كارهايي كه ساختم جاهايي از اپوكسي استفاده كردم؛ ولي چون سبكي و طبيعي بودن مواد برايم ارجحيت داشت، رفتم سراغ پاپيه ماشه.