آنان كه هميشه برحقند
محمدرضا تاجيك
يك- با انتخابات 11 اسفند شاهد وقتِ بازي قدرت بازيپيشگان سياسياي هستيم كه دچار نوعي سندروم «خودتاييد/تاكيدگري» توام با «خودحقپنداري» هستند. اين عده، هيچگاه تمايلي ندارند از اتاق پژواك خود خارج شوند، زيرا در اين اتاق به گفتنها و تراوشات ذهني خود و كساني شبيه خود خوگر شدهاند: چشمشان تنها كساني شبيه خود را ميبيند و دركشان تنها آموختهها و آموزههاي ايدئولوژيك ديرآشنا را ميفهمد، و احساسشان تنها صورتكهاي شبيه به خويش را آدمي ميپندارد. در ميان انبوه مردمان، افراد حامي خويش را مردم و مردمي مينامند. در سياست، آنكس را كه جز ديكته آنان ننويسد و جز اوامر آنان انشا نكند، شايسته و صالح و اصلح ميدانند. تنها صداهايي را ميشنوند كه فركانس سياسيشان در فضاي ذهني آنان قابل انعكاس باشد يا پژواك صداي خودشان باشد. آن امري را واقعيت ميپندارند كه تاييدگر تافتههاي ذهني آنان باشد، و چون با دليل ناقد و نافي و نقيضي مواجه شوند، خيالشان بيش ميگردد و خصومت و خشونت افزون ميكنند. اين بازيپيشگان سياسي كه توامان گرفتار سندروم «همهچيزداني» و «خودتاييدگري» و «خودحقپنداري» هستند، معمولا ذهني لجوج و بسته، اما دهانهاي گشاد و باز دارند. چنانچه، به بيان ژيژك، واقعيت و حقيقتي با پندارهها و انگارههاي آنان جور در نيايد، بدا به حال آن واقعيت و حقيقت. «سوگيري تأييدي» آنان چنان قوي است كه هر نشان و نشانه يا داده و قرينهاي در مقابلش يا ذوب ميشود و به زمين فروميرود يا دود ميشود و به آسمان فراميرود. براي به كرسينشاندن نظر خويش، آسمون و ريسمون را بههم ميبافند و چون در برخورد و مواجهه استدلالهاي عقلي و علمي كمميآورند، در توسل و بهكارگيري روشهاي «همواره پيروز و برحق بودن» شوپنهاوري لحظهاي درنگ و شرم نميكنند. در آنچه ميكنند و نميكنند و ميدانند و نميدانند، حكمت و عزت و منفعتي (البته براي مردم و كشور) نهفته ميبينند كه جز اصحاب بصيرت امكان ديدن و فهم آن را ندارند. در گريز از اعتراف به اشتباه، چنان وضعيت خود را پيچوتاب ميدهند كه يوگاكاران حرفهاي هم تحمل چنين پيچوتابي را ندارند، و در گريز از نكتهها و نقدهاي تيز، چنان تبحري از خود نشان ميدهند كه ر وهم و تصور هيچ مشتزن و جودوكار حرفهاي نميگنجد. برخي از اينان، چنان دگريسي يافتهاند كه از انعطاف و استعداد يك سوسك براي عبور از درزها و شيارها، يك گربه براي چهاردستوپا پايينآمدن، يك بوقلمون براي هر لحظه به رنگ بت عيار درآمدن، يك مار براي گزيدن، يك سگ براي پاچهگرفتن، يك روباه براي فريفتن، يك شير براي دريدن، يك مرغ براي كپكردن، يك خر براي سواريدادن، يك گاو براي دوشيدهشدن برخوردارند.
دو- پنداري به طبيعتي ثانوي خوگر شدهاند. ژيژك در يكي از نوشتههايش تصريح ميكند: «در پايان دهه ۱۹۴۰، ويرانههاي جنگ جهاني دوم در برلين، آزمايشگاهي براي دانشمندان زيستشناس شد. آنها وضع گياهان شهر را بررسي ميكردند. ميخواستند بدانند، چه گياهاني در آن زمينها رشد كردهاند كه سه سال زير بمباران شديد ميسوختند. دانشمندان انتظار داشتند كه پوشش گياهي اصلي منطقه - يعني جنگلهاي بلوط و بوتههاي گياهي همپيوند - اندكي بعد دوباره برويند. اما اتفاق وحشتناك براي آنها اين بود كه چنين نشد.
بهجاي پوشش گذشته از آن پس، بيشتر گياهاني رشد ميكردند كه گسترششان در آلمان كاملا بيسابقه بود. پايداري اين رستنيهاي نامعمول در محدودهاي كه كمي پيشتر، منطقهاي مطلقا مرده بهشمار ميرفت و همچنين محوشدن زيست گياهان محلياي كه تا آن زمان رشد ميكردند، بحثي درباره مفهوم «طبيعت ثانوي» (Natur II) برانگيخت.
فرضيه پايهاي بحث اين بود كه حرارت شديد بمبهاي آتشزا و پودرشدن آجرهاي بيشماري در پي انفجارهاي جنگ جهاني دوم، نوع تازهاي از بستر خاكي پديد آورده كه براي زيستِ گياهان نامعمولي مانند ابْرُس يا «درخت خدايان» (Ailanthus altissima) مناسب است. علت اين بود كه درخت ابْرُس، در اصل، با بقا بر زمينهايي برجامانده از يخرُفتهاي (moraine) پوششهاي يخي عصر پليستوسن سازگار است، در حالي كه خاك تغييريافته زمينهاي سوخته در برلين، ديگر بههيچوجه اجازه بازرشد گونههاي گياهي بومي گذشته را نميداد. در آغاز سال ۲۰۰۹، پس از آتشسوزيهاي «شنبه سياه» در ايالت ويكتورياي استراليا پژوهشگران محاسبه كردند كه انرژي آزادشده در پي سوختن بوتههاي جنگلي آن منطقه، با انفجار ۱۵۰۰ بمب اتمي، مانند آنچه در هيروشيماي ژاپن بهكار رفت برابري ميكند و گردبادهاي آتشين كنوني در ايالات متحده امريكا، چندين برابر نيز نيرومندتر از اين هستند.
نيروي ويرانگر اين پديده طبيعي را بايد با قدرت انفجار صدها بمب هيدروژني مقايسه كنيم. در پي گردبادهاي آتشين، با سرعتي سرسامآور، پديده طبيعي تازه و بسيار سهمگيني از برجهاي آتش سربرميآورد كه همان چشمانداز طبيعت را كه زماني، مقدس و محترم ميشمرديم، نابود ميكند. دريافت سرعت و گستره اين فاجعه، بهسختي، در حد توان تصور ماست.» در سرزمين انديشگي اين عده از اصحاب قدرت نيز، گويي بمبي اتمي يا هيدروژني منفجر شده و طبيعت اوليه آنان را محو كرده است. از اينرو ديري است، از سمومي كه بر بوستان انديشگي آنان گذشته است، نه رنگ گلي و نه بوي ياسمني هست. همهجا برف است، اما از بنفشه خبري نيست. اما چه باك؟ چون اينان قادرند هرزهگياهان مرداب ذهني خويش را بهنام گل و رياحين در هر بازاري عرضه كنند. كاري ندارند كه با چه كميت و كيفيتي بر تخت قدرت نشستهاند، مهم آن است كه در هر فرض و هر حالت، حق با آنان است و آنان با حق.
خويشتن را صاحبان تخت پروكرستس ميدانند كه خوديها و ياران غار نيز، دير يا زود بايد با ميزان آن خالصنمايي شوند. از اينرو، ترديدي ندارند كه به حكم تخت، بسياري از همرهان و همصدايان و همدلان و هممرامان كنوني بايد به بيرون از دروازههاي قدرت پرتاب شوند.
سه- زماني در فرداي يكي از انتخابات رياستجمهوري، مرحوم رفسنجاني به من گفت: اين تيمي كه سركار ميآيد و ارباب حلقه قدرت خواهد شد، چنان تصوير از دين و انقلاب نشان خواهد داد كه بسياري از جرگه دينداران و انقلابيون خارج خواهند شد.
اكنون، اگر ايشان در قيد حيات بود، شايد تكرار ميكرد: اين تيمي كه بعد از انتخابات يازده اسفند قدرت را در انحصار خويش درآوردند، چنان چهرهاي از دين و انقلاب و سياست و مديريت از خود نشان خواهند داد كه بسياري از اهل حرم و حريم خوديها نيز، به توابين و شرمندگان خواهند پيوست. اكنون كه روايت دگرسازي و حذف و طرد به قلمرو اقليت خوديها جاري شده، ترديدي نبايد داشت كه به تعبير زيمل «دگر درون همواره راديكالتر است» و بهتبع، مقابله و مواجهه با آن خشنتر و سختتر و آنتاگونيستيتر.
در هنگامه اين حذف و طرد، شاهد جنگ خوديها عليه خوديها خواهيم بود، جنگي كه ريشه آناني كه بقا و تداوم خويش را به وفاداري همين اقليت خودي گره زدهاند، خواهد سوزاند و شعلههاي سركش آن طبيعت ديانت و سياست را در اين مرز و بوم، باژگونهتر خواهد كرد. به عنوان آخرين كلام، بزرگي ميگويد: «بدترين غافلگيري اين است كه به آنچه ميخواهيد، برسيد.» ترديدي ندارم كه بدترين غافلگيري جناح حاكم آن خواهد بود كه به آنچه ميخواستند (قدرت) رسيدند.