شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد
همايون عليآبادي
واقعيت اين است كه سيروس ابراهيمزاده از نسل و تبار گذشتگان است. وي طي و طول هستن و زيستنش توانسته موجد و پديدآورنده چند نمايش دست اول باشد. اگرچه در نگاه اول به نظر نميرسد كه وي در شمار نقشهايي اساسي و كارساز صحنه را مزين به حضور خويش نموده باشد، در هر حال در همين حيص و بيص توانسته كارنامهاي بيكم و كاست، راستين و تاييد شده را در جوار زندگي پربار هنرياش براي خويش دست و پا كند. سيروس ابراهيمزاده شايد به نظر برسد كه بازيگري مطنطن و پر از فراز و فرود باشد، ولي شايد بهتر باشد براي اين هنرمند اصطلاح يك تئاتري پركار، آگاه و از هيچ به همه چيز رسيده را در نظر بگيريم. وي از نسل هنرستان هنرپيشگي و چهرههايي مانند مطيعالدوله حجازي و مهدي عليمحمدي است و در اين ژانرها هرچه كوشيده مقرون به توفيق بوده است.
به ياد دارم كه روزي در محفلي كه عليمحمدي و ابراهيمزاده حضور داشتند و من در آن سن و سال شايد انگ سال اولي بر من برازندهتر ميبود، دفعتا گفتم من دوست دارم كريتيكيست باشم. عليمحمدي به من خنديد و گفت: دوست من! در زبان بيگانه، منتقد و نقد هر دو به يك گونه افاده معني ميشوند و آن لغت كريتيك (Critic) است. اين نخستين خاطره من از حضور دو چهره سرشناس هنرستان هنرپيشگي است. در همين زمينه ابراهيمزاده رو به من كرد و گفت: ترك آرام و خواب بايد كرد / وين به عهد شباب بايد كرد... در هر حال به قول حافظ شبي خوش بود كه بدين قصهاش دراز شد و من از اتم و اكمل حضور دو بازيگر تراز اول پيشكسوت، تجربهها آموختم. بعدها هر وقت به واژه كريتيك برميخوردم، گويي من با ابراهيمزاده تلپاتي داشتهام كه اين همه دلباخته اين هنرپيشه قدر و تراز اول شده بودم. عليمحمدي در اين جمع سكوت ميكرد، اما من با آن هيجان ناشي از دوختن جلپارهاي از انديشه، سرخوش و شادمان بودم.
وقتي به فضاي مجازي ميرويم در مييابيم كه ابراهيمزاده غث و سمين در كارش بسيار دارد. شايد آخرين هنرنمايي او را در پي آيند تلويزيوني ساختمان پزشكان هنوز از ياد نبرده باشيم. اصولا يكي از تيپهاي هميشه مطرح براي ابراهيمزاده، نقش پزشك بوده است و خاصه اينجا حضورش در چارچوب زيستن يك روانپزشك بسيار دلنشين و جذاب بود. شايد بهتر باشد كه همه بر و بچههاي تئاتر، اصول بازيگري و صداپيشگي را از همان نسل مطيعالدولهها، ابراهيمزادهها و اسكوييها بجويند و بيابند. در هر حال به قول حافظ شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد / بنده طلعت آن باش كه آني دارد... و همه گرفتاريهاي ما در تئاتر امروزمان، همان «آنات» است كه كم و گزيده است و كمتر بر صحيفه دل و جان شيفته جا خوش ميكند.
به راستي به جز صداي مخملين ابراهيمزاده، از ايست زيباي او روي صحنه و در يك كلام تئاتريكاليته اين هنرپيشه بزرگ چه بايد گفت؟ هر چه بگوييم كم است؛ اما ما بر آنيم تا در اين صحيفه، جشن حضور او را در سنين سالديدگي پاس بداريم و مصمم باشيم كه به او بگوييم آقاي ابراهيمزاده عزيز! سن ذهن شما از سن عين شما بسيار پيشرفتهتر است. در هر حال به قول نظامی كم گوي و گزيده گوي چون در / تا ز اندك تو جهان شود پر... شما در آن شب مهماني به همراه پيشكسوت ديگرتان يعني مهدي عليمحمدي، درس اصطلاح داديد و من هرگز نميتوانم آن شب معهود و موعود را از صحيفه ذهن برانم. آن شب در ذهن من جا خوش كرده و هرچه بگويم باز هم يك از هزاران است. آخرين كار تلويزيوني شما يعني ساختمان پزشكان با آن امكانات وسيعي كه كارگردان براي چاپخش نظرات يك روانپزشك براي شاگردش در نظر گرفته بود، بسيار گسترده بود و شما توانستيد چالاك و مسلط از پس نقش يك روانپزشك استاد ايفا و ايفاد معني كنيد. به ياد دارم كه هنرستان هنرپيشگي براي هنرآموزانش هميشه خطه خطير خاطره بوده است و اينان كه هركدام براي خود صاحب نام و ناموري هستند، همه گاه نقش اين پژوهشكده مهم را در آثارشان متذكر شدهاند. چرا من از مطيعالدوله حجازي نام بردم؟ چون رمانهايي مانند سرشك و شهلا هماره بر سرير ذهن تماشاگران خوش نشسته و نميتوان به دليل اعوجاجهاي سني و ذهني آنها را از ياد برد. هرچه هست، پاك لوحي، پاكدستي و آگاهي است. اين از يكسو، از سوي ديگر من هماره بر آن بودهام كه نسل دوم تئاتر ايران زمين مديون همان هنركدهها و هنرپيشههايي مانند سيروس ابراهيمزاده بوده است.
پايانبندي اين وجيزه چيزي نيست جز يك آرزو؛ هماره بمانيد در صحت و عافيت و تجربههايتان را دراختيار جوانان عاشق و شيفته تئاتر بگذاريد.