• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5736 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۲۵ فروردين

منوچهر (14)

علی نیکویی

به رستم همی داد ده دایه شیر|که نیروی مردست و سرمایه شیر
رستم از کودکی شیوه دیگر داشت، ده دایه به او شیر می‌دادند باز او را کافی نبود! چون از شیر بازش گرفتند به اندازه پنج مرد خورش می‌خورد به اندک‌ مدتی بر و بالا گرفت و پهلوانی سر کرد، چون هشت‌ ساله شد دیگر قامتش چون سرو افراخته بود و مانند ستاره می‌درخشید، به بالا و چهره یادآور نیای خود سام پهلوان بود. 
سام که وصف او را شنیده بود از مازندران با لشکر و سپاه به دیدار او آمد و کودک را در کنار خود گرفت و او را آفرین گفت و نوازش کرد از نیرومندی و فر و یال او در شگفت ماند پس چندین روز به شادی و جشن نشستند تا آنکه سام دستان رستم را بدرود گفت و روانه مازندران شد. 
رستم بالیدن گرفت و جوان شد در حالی که در دلیری و زورمندی مانند نداشت؛ روزی رستم با دوستان به سر کرد و شب به خیمه خود بازگشت که ناگهان خروش و صدایی او را از خواب بیدار کرد و دید که پیل سپید پدرش [زال] از بند رها شده و به جان مردم افتاده! بی‌درنگ گرزی که نیایش [سام] به او داده بود را بگرفت و روی به ‌سوی پیل نهاد، نگهبانان از ترس جان رستم راه را بر او بستند، رستم یکی را به مشت افکند و دیگران همه هراسان گریختند آنگاه به ‌سوی پیل مست حمله کرد هنگامی که به پیل رسید؛ چون شیر فریاد کشید! پیل که رستم را بدید نهراسید و چون کوه به‌ سوی رستم حمله کرد و خرطوم پیل ژیان به ‌سوی رستم شد تا رستم را از زمین برکند که تهمتن  گرز را بر سر پیل زد و پیل چون کوهی بر زمین خورد و خوار و زبون گشت.
 فردا روز که خبر شکست پیل به دست رستم به زال رسید زال خیره ماند؛ چون آن پیل بسیار نیرومند بود و مردان جنگی بسیاری را در روز رزم بر زمین کوفته بود؛ پس زال فرزند را خواست و روی او را بوسید او را آفرین داد و در فکر فرو رفت که آنکه کین نریمان  را می‌تواند بستاند کسی جز فرزند او رستم نیست، پس رو به فرزند کرد و گفت: ای فرزند هرچند تو خردسالی اما به مردی و جنگ‌آوری مانند نداری پس پیش از آنکه آوازه تو بلند گردد و نامدار شوی و دشمنان تو را بشناسند باید کین نیای خود نریمان را بستانی! در کوه سپند، دژی بلند است سر به آسمان کشیده که حتی عقاب را بر آن گذر نیست، چهار فرسنگ بالا و چهار فرسنگ پهنای آن است درون دژ پر از آب و سبزه و زر و دینار است و خواسته‌ای نیست که در آن یافت نشود مردمانش بس سرکشند و بی‌نیاز؛ در زمان فریدون شاه [نیای منوچهر شاه] سر از فرمان شاه ایران برداشتند و فریدون شاه، نریمان که سرور دلیران و بزرگ پهلوانان بود به گرفتن دژ فرستاد، نریمان پهلوان چند سال تلاش کرد؛ اما راهی به داخل دژ نیافت! سرانجام سنگی از بالای دژ به رویش انداختند و او را کشتند.
 سام دلاور برای کین‌خواهی پدر لشکر کشید به‌ سوی آن دژ اما مردم آنجا را چون به بیرون نیازی نبود سام نیز پس مدتی دست تهی بازگشت و کام دل نتوانست بستاند! اکنون ای فرزند هنگام آن است تا بلندآوازه نشدی به آن دژ بروی و خود را به درون آن برسانی تا بیخ‌وبن آن بداندیشان را بکنی. 
رستم به پدرش گفت من آن کنم که تو خواهی؛ اما زال گفت: ای فرزند به هوش باش که خود را چون ساربانان  بسازی و با خود بار نمک بردار که در آن دژ هیچ کالایی چون نمک ارزشمند نمی‌باشد بدین‌گونه تو را به داخل دژ  راه می‌دهند. 
رستم کاروانی از شتر برداشت و بار آنها را نمک کرد و سلاح جنگی در زیر آن نهان کرد و با تنی چند از خویشان دلیر خویش روانه آن دژ شدند، چون به نزدیکی دژ رسیدند دیدبان ایشان را دید و به مهتر دژ خبر داد و او کسی را فرستاد تا بار آنها را ببیند و تا دانستند بارشان نمک است شادمان شدند و رستم و یارانش را درون دژ ماندند.
یکی کاروان است گفتا تمام|نمک بار دارند ای نیک‌نام

1.  دارنده تن نیرومند، لقب رستم پهلوان شاهنامه.
2. نریمان نیای بزرگ رستم؛ رستم
پسر زال، زال پسر سام، سام پسر نریمان.
3. ساروان، شتردار، شتربان، قافله سالار.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون