• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5739 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۸ فروردين

شراره ماه در شیبِ کوچه...

چهل درجه زیر شب!

امید مافی

قهر کرده بود با دنیا. با کلاس اولِ انار. با دست‌های معلمی که دست همه را می‌گرفت. با زنگ تفریح و انشا و املا.موج پریشانی در حریم سست جهان، هزار دشنه اندوه بر جسم زار و نزارش فرو کرده بود! 
نورهای رقصانِ پندارش را خاموش کرد و با گچی که از مدرسه با خود آورده بود خانه‌ای کشید. 
خانه‌ای به مساحت یک آه با دو پنجره رو به حیاط دلباز و دری رو به کوچه باغی در کران، در کناره، در کوه... 
روزگارِ تلخ‌تر از تعب، چهار نعل می‌تاخت و طفل خردسالی که بلد نبود سرنوشت را به سبزه‌ها گره بزند آنقدر کار کرده بود که از کار افتاده بود. آنقدر با دستان کوچکش فال فروخته بود که فاصله شوربختی تا خوشبختی در ذهنش هاشور خورده بود. 
خورشید طلوع کرده بود که فرزند طلاق از چهار جهت غروب کرد، بغض کرد، مویه کرد و نام مستعار بازی‌ها و بادبان‌ها و بامیه‌ها را از یاد برد. 
این‌گونه شد که خزیده به شولایِ زجر، زانوانش را بغل کرد، مژگانش را به هم سنجاق كرد و بی‌ضجه مویه و زنجموره روی زمین سردِ سفیه به خوابی نه چندان آرام فرو رفت.خوابی در دمای چهل درجه زیر شب.ته مانده خاطراتش را هم لای پتوی گلبافتی که رویش نبود پیچید تا دلهره‌های قدیمی گُر نگیرند در کالبد کوچکش! 
ویرانی غم‌انگیز است. وزیدن غم‌انگیز است و مادربزرگ با همه مهربانی و بزرگی جای خالی مادر و پدری که هر کدام به سمتی رفتند و طفلک پسرک را تنها گذاشتند، نمی‌توانست بگیرد و نوه نازنین خود را در خانه‌ای شبیه سلول انفرادی شاد کند. 
پسرک در خواب دید پدرش به خانه برگشته و بی‌محاکمه و دادگاه ساعت از کار افتاده اتاق را پاک کرده است. مادر برگشته و بی‌تذبذب و تکبر، لیوان شیر داغ را روی میز آشپزخانه گذاشته تا جگر گوشه‌اش با تبسمی گرم، دور شده از محیط مات ملامت و ملالت، سراغ «دختری به نام نِل» را در جعبه رنگی بگیرد و با پژواک بال گنجشک‌ها در قوس قمر از سویدای دل بخندد تا شکوفه ها را بو کند و شب تیره‌اش روزی روشن شود روی آسفالت سرد کوچه بن‌بست...
این‌گونه شد که رویایی به غایت دلفریب سراغ خواب کوتاهش را گرفت و عروسک‌های کوکی، عطر نرگس‌های مست را برایش به ارمغان آوردند.زندگی چشم‌نواز شد وقتی زمین به جغجغه نوزادی‌اش بدل شد. جغجغه‌ای جیغ‌آلود در نوانخانه نفس افتاده سیاره‌ای دل سپرده به دلدادگی.دل شیفته یک دردانه به مادری لطیف‌تر از باران عصرگاهی و پدری خونگرم‌تر از ختمی‌های باغچه. 
بهار مثل من نیست، 
من مثل بهارم
 آسمان شکل من نیست، 
من شکل آسمانم
مادر برگشته، پدر نیز
و غم دیگر نمی بارد
و خوشبختی مثل من نیست، 
من مثل خوشبختی ام
مثل ماه...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون