مسافران
فاطمه باباخاني
«ساعت 50: 3 صبح امروز (دوشنبه 27 فروردين) طي تماس با اورژانس و بهدنبال واژگوني يك دستگاه اتوبوس در گردنه حيران، نرسيده به هتل پارلا، بلافاصله اتوبوس آمبولانس و آمبولانس به محل حادثه اعزام شدند. تاكنون در اين حادثه ۵ نفر جان خود را از دست دادهاند و ۱۱ مصدوم اين حادثه پس از انجام اقدامات اوليه به بيمارستان فاطمي اردبيل و ۷ مصدوم ديگر به بيمارستان شهيد بهشتي آستارا منتقل شدند.»
اين خبر براي دو گروه اهميت ويژهاي دارد، آنها كه عزيزشان در اين اتوبوس بوده و آنها كه قبلا تجربهاي از تصادف اتوبوس دارند. من جزو گروه دوم بودم. خبرنگاري كه در اتوبوس خبرنگاران محيط زيست بود و در دوم تير ماه 1400 بدون آسيب جسمي از آن حادثه جان سالم به در برد، هر چند كه هنوز با تبعات آن دست و پنجه نرم ميكنم.
خبر را كه ديدم، ياد آن روز افتادم، ياد پروندهاي كه نزديك به سه سال از آن ميگذرد ولي هنوز به سرانجام نرسيده است. اينكه هنوز حتي يك نفر بابت گرفته شدن جان دو جوان، دو تازه عروس عذرخواهي هم نكرده است. به ياد اتوبوس سربازاني افتادم كه دقيقا دو روز بعد باز هم با نقص فني و ترمز بريدن جان 5 نفر را گرفت؛ سه سرباز معلم، يك مامور انتظامي و يكي از سرنشينان تريلر. دو واژه «اتوبوس» و «سرباز» را كه جستوجو ميكنم خبر ديگري هم ميآيد «حادثه سقوط اتوبوس سربازان پادگان صفر پنج كرمان در ساعت 20: 1 دقيقه بامداد چهارشنبه۲ تيرماه ۱۳۹۵ در محور نيريز به فارس اتفاق افتاد. اين حادثه ۸۰ مجروح و ۱۹ كشته بر جا گذاشت.» در اين باره كه اين پروندهها به چه سرانجامي رسيد، اطلاعي ندارم. برداشت اوليهام اين است كه وقتي اتوبوس خبرنگاران كه سرنشينان آن روزنامهنگار بودند و بارها و بارها در رسانهها به آن پرداختند چنين سرنوشتي دارد، پرونده آنها شرايطشان بغرنجتر است.
سالهاست كه اتوبوسها با نقص فني در جادهها تردد ميكنند، فرقي هم ندارد كه موضوع به يك بازديد ميداني خبرنگاران مربوط باشد يا ماموريت سربازان يا يك سفر بين شهري! در نهايت تصادفات اتفاق ميافتد و ديواري كوتاهتر از راننده و خوابآلودگي او نيست. هيچ مقام و مسوولي هم پاسخ نميدهد كه چرا بايد سهم ما ايرانيها وسايل از رده خارج و فرسوده باشد كه هر سفر تبديل به كابوسي دايمي براي ما يا خانوادهمان شود، اينكه چرا براي خريد همهچيز پول هست و نوبت به اتوبوس كه ميرسد هزار اما و اگر در ميان باشد! وقتي مسوولان و متوليان از سفر ميگويند، لوازم آن را فراموش ميكنند كه يكي از اصليترين آنها حمل و نقل ايمن است.
امروز به اين فكر ميكردم كه خانواده آن پنج نفر چه حالي دارند، آن 11 مصدوم آيا حالشان وخيم است يا زخمهاي سطحي برداشتهاند و ديگراني كه سالم ماندهاند آيا همان جنس از اضطرابها را تجربه ميكنند كه ما پس از سه سال با آنها درگيريم. فكر عذرخواهي را كنار گذاشتم، زيرا تجربه به من نشان داده بود، مسوولان حتي از نشستن محترمانه در مقابل خانواده كشتهشدگان عاجزند چه رسد به عذرخواهي!