عظیم محمودآبادی
جنگ از جمله شرور است و خیری در آن نیست مگر جنگی که برای توقف جنگهای بیشتر و بزرگتر باشد که در این صورت میتواند تعبیر به خیر شود یا به بیان دقیقتر همان شرِّ لازم!
لذا اگر حکیمی یا متفکری در جایی از اندیشهها و سخنان خود، سخنی در توصیه یا ترغیب به جنگ کرده باشد، ضرورتا حاکی از جنگطلبی وی یا اکره و امتناعش از صلح نیست. چه بسا شخصیتهایی که در تاریخ، صلحطلب و آشتیجو بودهاند، اما به وقت ضرورت فرمان جنگ را صادر و بلکه تاکید و اصرار بر آن کردهاند.
هر ندای جنگی، جنگطلبی نیست
بر همین اساس است که خطبههای متعددی از نهجالبلاغه مبنی بر امر نبرد با قاسطین یا آیات متعدد قرآن کریم در امر به جهاد با کفار و مشرکین را نباید در ستایش جنگ فهمید؛ بلکه آنها صرفا از روی ضرورتی در جهت ایجاد یا حفظ صلحی پایدار در جامعهای مبتنی بر توحید و عدالت بیان شده است. حتی در عهد جدید و اناجیل و سخنان منسوب به حضرت عیسی(ع) گاه - برخلاف مشهور- چنین توصیههایی را میبینیم که بر فرض صحت انتساب، جنس سخن ایشان را باز باید بر همین طریق فهمید.
اما توصیه به جنگ در وقت مقتضی، تنها در متون مقدس نیامده است، بلکه در سایر متونی که به نوعی بازتابدهنده تمدن بشری در فرهنگهای مختلفاند به وضوح قابل مشاهده است. شاید نیاز به تاکید دوباره نباشد که در این متون نیز وجود چنین تشویق و ترغیبهایی نه از سر جنگطلبی یا واقف نبودن به پیامدهای تلخ و ناگوار آن، بلکه از سر ادراک ضرورتی حیاتیتر و اولویتی بالاتر است.
جنگ و صلح در شاهنامه
از جمله این متون میتوان به شاهنامه حکیم یگانه ایران زمین ابوالقاسم فردوسی اشاره کرد. او در شاهکار حماسی خود، بسته به نوع داستانی که میسراید به مناسبتی گاه از ضرورت جنگ و تامین پارهای مصالح و منافع کشور تنها از طریقِ آن تاکید میکند و حتی به تاخیر انداختن آن را خلاف خِرَد میداند چنانکه از آن سو، همین نظر را در بیگدار به آب زدن در این باره دارد.
در این نوشته کوتاه بنا دارم به نکاتی از شاهنامه در این باره اشاره کنم که صرفا اشارهای است و بس. لذا طبیعی است که این اشارات شامل تمام بخشهای این کتاب شریف نشود هر چند امید میرود روزی در یک اثر پژوهشی مستقل به تفصیل در این باره بپردازم.
نخستین نکته این است که فردوسی کسی را که از شهامت و شجاعت کافی برخوردار نباشد، اساسا شایسته جایگاه حکمرانی و پادشاهی نمیداند. از نظر او پُردِل و جراتی از اساسیترین ویژگیهای حاکم است.
شجاعت؛ شرط حکومت
چنانکه وقتی فریدون در حال نامگذاری فرزندانش - او آنها را در بزرگسالی نامگذاری میکند - به ویژگیهای سلطنت و پادشاهی [بخوانید حکمرانی] اشاره میکند، «دِلیری» را در جایگاه نخست مینشاند و کسی که آراسته به این فضیلت نباشد را شایسته چنین جایگاهی نمیداند: «هنر خود دِلیریست بر جایگاه / که بَددِل نباشد سزاوارِ گاه!»(1) لذا فردوسی که اینجا از جانب فریدون -یکی از شخصیتهای داستانیاش- سخن میگوید آشکارا بر این نکته تصریح دارد که جنگاوری و ستیزهجویی نشان دادنِ بهجا و بهموقع خود دلیری است؛ چون فردِ ترسو شایسته پادشاهی نیست. (2)
او همچنین تاکید میکند که آنکه بر کرسی ریاست و حکومت بر یک ملت میخواهد بنشیند از همان اوانِ کار باید به هنر شجاعت آراسته باشد تا در وقت ضرورت بر شجاعتش افزوده نیز شود و او را یارایِ مقابله و مقاومت باشد. در واقع وی معتقد است آن کسی که در همان بدوِ امر جرات خود را نشان دهد در زمان مقتضی جسارتِ لازم را خواهد داشت: «بدان کو بدآغاز شیری نمود / به گاهِ درشتی دلیری فزود». (3) البته این شجاعت و شهامت در اندیشه فردوسی به همان میزان ستایش شده که از تهور و بیباکیهای غیرمعقول پرهیز داده شده است. در واقع او بر این نکته مهم تاکید میکند که شجاعت و شهامت به معنای کنار گذاشتن خرد و محاسبات عقلانی و برآورد نیروی خود با نیروی حریف و بر اساس آن تصمیم گرفتن و عمل کردن نیست، چراکه فردوسی چنین فردی را دیوانه میخواند و نه انسانی شجاع و دلیر! لذا در جایی از قول فریدون خطاب به فرزندانش - سَلم، تور و ایرج - میگوید: «دلاور که نندیشد از پیل و شیر / تو دیوانه خوانش، مخوانش دِلیر!» (4)
دافعه مقدم بر جاذبه
با این همه اما فردوسی معتقد است حاکمِ عاقل و متعادل، هم باید خشم و کین در وجودش باشد و هم مهر و محبت؛ هم دارای جاذبه باشد و هم دافعه و ای بسا - دستکم بنا بر ظاهر ابیات - فردوسی ضرورت دافعه را مقدم بر جاذبه میداند. چنانکه وقتی منوچهر -نوه دختری ایرج، نواده فریدون و ازجمله پادشاهان نیکسیرت و خوشنام شاهنامه - به پادشاهی میرسد بر اینکه هم از خشم برخوردار است و هم از مهر تاکید میکند: «هَمَم خشم و جنگست و هم دادو مهر!»(5) و این سخن چقدر یادآور آیه شریفه قرآن است که از شاخصههای همراهی با پیامبر اکرم(ص) را مهربانی با یکدیگر و سختگیری بر کافران معرفی میکند: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ؛ محمد [ص] پيامبر خداست و كسانی كه با اويند بر كافران سختگير [و] با همديگر مهربانند». (6)
جواب سلام، سلام و جواب سلاح، سلاح!
نگاه فردوسی به انسان و جهانِ انسانی، کاملا مبتنی بر واقعگرایی است. او نه آدمی را شر مطلق و نه خیر مطلق میداند، بلکه به واسطه عمل و کردار او است که خیر و شرّش تعیین میشود. لذا معتقد است که جوابِ سلام، سلام است و جواب سلاح، سلاح! در غیر این صورت یقینا آنچه از دست خواهی داد، جانت است.
چنانکه وقتی فریدون مشاهده کرد که فرزندان بزرگترش - سَلم و تور- به فرزند کوچکتر و سرزمینی که از آن او است - ایران- چشم دارند و در حق برادر خود بدی میکنند و به رویش تیغ میکشند اما فرزند کوچکتر - ایرج - از اینکه با ایشان رودررو شود، احتراز میکند و درصدد آن است که کار به رویارویی و دریده شدن پرده برادری نکشد و ماجرا به شکل مسالمتآمیزی فیصله یابد، به وی تذکر میدهد که با این صلحجوییِ نابجا نهایتا سرت را بر باد خواهی داد: «تو گر پیش شمشیر مهر آوری / سرت گردد آسوده از داوری». (7) نهایتا هم پیشبینی فریدون درست از آب درآمد و ایرج در فتنهای ناجوانمردانه به دست برادران خائنش کشته میشود! لازم به یادآوری نیست که این داستانها در شاهنامه برای سرگرمی سروده نشده و غرض حکیم طوس نیز صرفا آفرینش اثری هنری نبوده است، بلکه او در این کلمات و ابیاتی که هنرمندانه آنها را به زیباترین وجه سروده درصدد القای آموزههایی بوده که وی برای تربیت نسلهای آینده هم میهنان خویش ضروری میشمرده است.
لذا در قالب داستانی به نقل از زبان یکی از شخصیتهای کلیدی اثر خود میگوید در جای توپ و تفنگ، وقت درود و بدرود نیست وگرنه باید انتظار آن را داشته باشی که سرت را از دست بدهی: «تو گر پیش شمشیر مهر آوری / سرت گردد آسوده از داوری». البته برخی شارحان برای این بیت معنای دیگری هم متصور شدهاند که آن را فلسفیتر و لذا اهمیتش را دوچندان میکند. چنانکه گفتهاند مقصود فردوسی در بیت فوق این بوده که اگر تو در برابر خشونت نرمی نشان دهی، قدرت داوری را از دست میدهی، چراکه نیک و بد برایت یکی و در واقع برابر شده است! (8)
جایی که تعلل روا نیست
علاوه بر اینها فردوسی سرعت عمل در وقت حمله و پرهیز از هر نوع معطلی و مرددی را از مهمترین الزامات هر نوع رویارویی میداند. البته چنانکه اشاره شد این سخن به معنای نادیده گرفتن ضرورت محاسبات خردورزانه نیست. اما وقتی زمان آن رسید دیگر بیهوده امروز و فردا کردن شرط خردورزی نیست و چنانکه فرمودهاند: «و فی التأخیر آفاتٌ». لذا فریدون وقتی میخواهد آخرین توصیهها را به فرزندش ایرج کند تا هرچه زودتر برای رویارویی با برادرانش آماده شود، میگوید: «تو گر چاشت را دست یازی به جام / وُ گرنی خورند ای پُسر بر تو شام». (9)
در واقع فریدون به ایرج میگوید که ای پسر تو باید بامداد بر دشمن بتازی و در جنگ پیشتاز و پیشگام شوی و به پیروزی دست یابی وگرنه شب هنگام دشمن بر تو شبیخون خواهد زد و شامِ عزای تو را خواهد خورد. (10) خلاصه اینکه جنگ و صلح به خودی خود متضمن هیچ فضیلتی نیست! بلکه باید دید هر یک از آنها در چه شرایطی محقق شدهاند. تن دادن به هر شرایطی - هرچند ظالمانه و غیرانسانی- برای دوام صلح، نه تنها خردمندانه نیست، بلکه انسانی هم نیست و مهمتر اینکه پایدار هم نخواهد بود و خلاصه شکسته شدن دیوار چنین صلحی شاید تاخیر داشته باشد اما تعلیق نه!
ضرورت آمادهباشی
لذا هر حاکمیت و نظام سیاسی باید همیشه آماده باشد که در وقت ضرورت لباس رزم را بر تن کند و شجاعت رویارویی با تهدیدات را داشته باشد. بر همین اساس است که فردوسی معتقد است «که از شهر یاران دلیری سزد». (11)
آنچه در پایان باید به آن اشاره کنم اینکه شاید میان زمان ما با زمانه فردوسی بزرگ بسیاری چیزها تغییر کرده باشد، اما واقعیت این است که ذات جهان و ساختار آن همچنان همان است که بود و از این نظر چیزی تغییر نکرده است و به قول لارس اسونسن، جهان با همه پیشرفتی که داشته، اما مشکلات اصلی انسان، کمافیالسابق در جای خود باقی است و هیچ تغییری نکرده است!
بنابراین همانطور که فردوسی حکمت و حکیمانههای خود را در قالب داستانهایی که مربوط به زمانه چند هزار سال پیش از او بودند، بیان میکند ما نیز مجازیم، بلکه مفتخر و مبتهجیم آموزههای او را برای امروزمان نیز نیک بیابیم و آگاهانه به کار بندیم و خلاصه از ترس مرگ نمیریم و از وحشت جنگ، پیام ترس به دشمن ندهیم و طمعاش را تشدید نکنیم.
فهرست ارجاعات
1-شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، پیرایش جلال خالقیمطلق، انتشارات سخن، چاپ سوم؛ 1398، جلد اول، ص61، بیت 258.
2-شاهنامه فردوسی، مهری بهفر، انتشارات نشرنو، چاپ اول؛ 1394، دفتر یکم، ص462.
3-شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، پیرایش جلال خالقیمطلق، انتشارات سخن، چاپ سوم؛ 1398، جلد اول، ص61، بیت263.
4-همان، بیت 255.
5-همان، ص95، بیت هفتم، مصرع دوم.
6-الفتح، 29.
7-شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، پیرایش جلال خالقیمطلق، انتشارات سخن، چاپ سوم؛ 1398، جلد اول، ص67، بیت406.
8-شاهنامه فردوسی، مهری بهفر، انتشارات نشرنو، چاپ اول؛ 1394، دفتر یکم، ص505.
9-شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، پیرایش جلال خالقیمطلق، انتشارات سخن، چاپ سوم؛ 1398، جلد اول، ص67، بیت409.
10-شاهنامه فردوسی، مهری بهفر، انتشارات نشرنو، چاپ اول؛ 1394، دفتر یکم، ص507.
11-شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، پیرایش جلال خالقیمطلق، انتشارات سخن، چاپ سوم؛ 1398، جلد اول، ص170، بیت291.