• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5745 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت

نقد نمايش «اسب قاتلين» به كارگرداني سيد محمدهادي هاشم‌زاده

چموش يا خموش؛ مساله اين است

آريو راقب‌ كياني

مكتب اكسپرسيونيسم در پي القاي حالت روحي و رواني و به‌طور كل هيجانات انساني به شكل تشديدشونده است. اين مكتب از زمان پيدايش خود، به دنبال بازنمايي عصيان و طغيان بشر عليه طبقات بورژوا و نظام حاكمه و همچنين تبعيض‌هاي حادث شده بوده و براي عينيت بخشيدن به اين موضوع، رهيافتي نمادين به همه‌ چيز داشته است تا عناصر تعريف ‌شده در آن با جنبه‌هاي چندگانه‌اي انعكاس يابند. اكسپرسيونيسم در تصويرسازي‌اش از ماوقع انزجارآميز و بي‌رحمش، از فرط جان بخشيدن اغراق‌آميز به حالات عاطفي‌اش، به هيولايي گرسنه و تشنه تبديل شده است كه مي‌خواهد همه ‌چيز را يكجا ببلعد حتي منشا ديگربودگي‌اش را! بنابراين در شرح و توصيف بدبيني‌اش به شرايط نابهنجار پيراموني، مبالغه و غلو را در دستور كار قرار مي‌دهد و متقابلا چاره را در تحريف واقعيت بيروني مي‌بيند و بازگويي آن ابژه‌اي را كه با چشمان سوژه آفريده شده است، دچار اختلال و با شك و شبهه همراه مي‌كند و از اين طريق به نوعي به ترجمان جديدي از فرم‌دهي به آن مي‌رسد. اين مكتب در تئاتر، همراه با اغراق در گريم و جلوه‌هاي ويژه، نورپردازي شده است تا پتانسيل آن را داشته باشد كه روند قصه‌گويي‌اش ماورايي جلوه كند. 
نمايش «اسب قاتلين» به نويسندگي رضا گشتاسب و كارگرداني سيد محمدهادي هاشم‌زاده تمامي مولفه‌هاي يك نمايش اكسپرسيوني را يدك مي‌كشد. از شكل بازي بازيگران كه در افراطي‌ترين حالت ممكن خود قرار دارد و بازيگران براي شخصيت‌پردازي كاراكترها، تماما به صورت اگزجره و فاقد جزييات رفتارهاي انساني ايفاي نقش مي‌كنند تا شيوه نورپردازي صحنه كه هم در خلق روشنايي و هم در گستره تاريكي اغراق دارد و صرفا بر موقعيت و حالات بازيگران متمركز است و تاكيد دارد و تركيب اين قالب بازيگري فيگوراتيو و طراحي نور موضعي مشدد شده، سبب‌ساز تصويرسازي تعمدا دفرمه و اعوجاج پيكرهاي كاراكترها شده است كه در كنار هم حس ترس و وحشت را به تماشاگر تلقين مي‌كند.
در اين نمايش كاراكتر كش -با بازي ايمان زارع- به گونه‌اي شخصيت‌پردازي شده كه در ظاهر و باطن امر در حال تقلا براي غلبه بر خويشتن در دو راهي تصميم‌گيري براي پايين انداختن طبقه حاكم يعني ارباب -با بازي امير خواجه ميركي‌پور- يا در كنار آن محفوظ داشتن ارزش‌هاي اخلاقي خويش است. محتواي غالب نمايش كه نگاه به نظام ارباب-رعيتي دارد، به ستيز ميان مالك زمين و خادم او يعني كاراكتر كش مي‌پردازد و قصد بر هم زدن نظام فئودال بين آنها را دارد و تعاملات اخلاقي بين اين دو كاراكتر را اين‌گونه تعريف مي‌كند كه چقدر تعهدات ارباب به خادم در توازن و تناسب با وفاداري خادم به ارباب قرار دارد و در واقع پيمان‌شكني، نخستين‌بار از كدام يك حادث شده است؟ از سوي ارباب مستبد و فاسق با آن تازيانه‌اش يا از سوي رعيت سركش و عاصي شده؟ نمايش به قدري زمان و مكان سلسله‌وار قصه‌اش را به هم مي‌ريزد و آنها را با ريتم بالا تكه‌تكه مي‌كند كه تماشاگر مجاب مي‌شود معماي پر رمز و راز صحنه‌ها را همراه با تفكيك واقعيت‌گويي و روياپردازي آنها، در ذهن خود آميخته و جمع كند. تماشاگر بايد اين مساله را در ذهن خود حلاجي كند كه در حال مشاهده كابوس‌هاي كاراكتر كش است يا روياپردازي‌هاي او و اساسا چه چيزي در مقابل ديدگان او در حال تحريف شدن و دستبري به واقعيت است. آيا كاراكتر كش تلاش دارد مرگ را بيرون از حلقه زندگي خود نگه دارد و سعي دارد با قصه‌گويي، مرگ‌پذيري و باور به مرگ را از خود دور بدارد يا او خود نيز قرباني يك راوي دروني شده، است و بايد براي رهايي از رنج‌هاي ذهني و بيداري معنوي‌اش، بين زنده بودن و مردن، بين بقا و عدم يكي را برگزيند؟ بنابراين تماشاگر بايد بين رخدادهايي كه با نورپردازي سايه‌دار در صحنه‌اي لامكان-لازمان شده، تبلور نظام اجتماعي-اقتصادي شكسته‌ شده‌اي است و آن چيزي كه در تاريكي و بازي سايه‌ها به معرض نمايش گذاشته نمي‌شود، يكي را انتخاب كند تا حقيقت عنوان ‌شده در خصوص چگونگي آفريش انگيزه‌ها و نيات سرپيچي و ياغي‌گري در برابر ارزش‌هاي ماترياليستي از سوي طبقه متوسط را در ذهن خويش گزينش كند. 
اما كاراكتر اسب در اين نمايش -با بازي عليرضا اصلاحي- سمبل شجاعت و عدم رام‌شدگي است كه اگرچه پير شده، نمي‌خواهد هويت خموش به خود بگيرد و حريف تمريني خموش سيبلي شود. اين كاراكتر در طول نمايش با اينكه نمادي از ابزاري براي راندن و مركب حمل افراد در سفر به زمان‌هاي مختلف و از هم گسسته است، نمي‌خواهد صرفا موجودي فرمانبردار و مطيع باشد كه سر تعظيم بر هر دستوري فرود آورد و دال و تصويري مي‌شود از كاراكتر «كش» كه در عين حال نمي‌تواند پيشاپيش قدرت هژمونيك ارباب را درك كند. بنابراين كاراكترهاي اسب و كش كه هر دو توامان افسارگسيخته شده‌اند، نمي‌خواهند اطاعت را چون گفتمان فرادست-فرودست و امري هبه شده به هويت‌شان پذيرا باشند و در تلاش هستند تا معماي ميل به چگونه بودن‌شان را با چيزي برخلاف خود اطلاقي (Self-Application) بروز دهند. به مرور كه هر دو كاراكتر بدلگام مي‌شوند، شموليت جهان پيراموني خويش را از منظري ضدذات‌باورانه مي‌نگرند.
كاراكتر كش در دنياي دو وجهي شده‌اش، هم رابطه حسنه‌اي با همسر خود يعني كاراكتر «لورا» -با بازي مريم شكري- دارد و هم به قدري در بازي‌هاي زماني و زباني متكثرشده غوطه‌ور است كه روايتش از «لورا» تجانسي با واقعيت ندارد و با رفتار نابكارانه او ناسازه است. اين كاراكتر برانداخته شده از اسب و اصل كه در ملغمه‌اي از خاطره‌ها، رويا‌ها، اوهام، فانتزي‌ها و واقعيت در حال دست و پا زدن است، اين‌‌هماني خويش را نمي‌تواند از دل موقعيت‌هاي گوناگون اعم از مواجه و منازعه‌ با همكارش يعني ماتي -با بازي محمدابراهيم جنتي- يا رويارويي با كشيش -با بازي فرزاد پريدار- بر سر قتل ارباب پيدا كند، زيرا كه نه خود را مرده بر تابوتي مي‌بيند و نه زنده در حال خدمت‌رساني به ارباب و در نتيجه جسمانيت ابژه‌شده‌اش را به صورت ملعبه‌اي مي‌بيند كه به دست سوژه‌هاي ذهني‌اش در حال آمد و شد است. در واقع اين قهرمان كه قرار است پايه‌هاي آرمانشهري را به بهانه حمله شورشي‌ها بناد نهد، وسيله‌اي بي‌اختيار و بي‌اراده شده كه آغاز دگرديسي‌اش، استعاره‌اي بر پايان او مي‌شود. اين قهرمانِ ضدقهرمان شده مجبور شده است تا توافق اطرافيانش بر سر حذف ارباب را پياده كند و بارها گزاره بازنمايي‌ شده عيني آنها با خود را در ذهن مرور ‌كند و با اين كار نه تنها ديگر كسي نيست كه ديگر حتي چيزي نيست كه گمان مي‌برد كه هست، بلكه كس- چيز ديگر شده است. او ديگر نه يك سوژه اظهار، بلكه يك سوژه اظهار شده كه ماموريت شده است و معذور. هر چند كه در واقعيت روزمره تجربي‌اش، دست‌هاي خونين ‌شده خود از قتل ارباب و خانم -با بازي ندا محمديان- را امري واقعي نپندارد و مدام در حالتي ماليخوليايي آن را كتمان و انكار كند. در واقع صداي راوي خلأ سوبژكتيوته اين انسان مدرن بي‌همه ‌چيز شده را پر مي‌كند؛ كش نمي‌انديشد، پس بهتر است كه نباشد! در واقع چرايي نمايش «اسب قاتلين» به اين گويه مي‌پردازد كه چيزي كه انديشه يافته تا چه اندازه قابليت ساختار يافتگي به خود مي‌گيرد و به‌طور كل اصالت عقل و انديشه تا كجا پيش مي‌رود. ضمن آنكه در طول نمايش صداي راوي، چشم سومي مي‌شود كه نه تنها خودش را مي‌بيند، بلكه به كمك آن، تماشاگر به موازات رويدادهاي ديگر مي‌تواند بخشي از واقعيت را كه به نوعي با كل ماجرا همبستگي دارد، دريافت كند؛ در صورتي كه در روشنايي‌هاي مقطعي حوادث، امكان رويت آنها وجود نداشت. 
نمايش اكسپرسيونيستي «اسب قاتلين» قصد دارد از محرك اوليه اقدام‌هاي انسان‌هاي جهان نمايشي‌اش براي مخاطب پرده‌برداري كند. اينكه چه چيزي باعث خودجنبدگي كاراكتر‌ها بالاخص «كش» ‌مي‌شود، به نحوي كه به شكلي قطعي اختيار شخص را مقدم بر تحريكات بيروني قلمداد كند و آنها را از شيء‌گشتگي مطلق برهاند. از سوي ديگر، نمايش ابراز مي‌دارد كه دانش هر شخص از موقعيت تا چه اندازه توان آن را دارد كه خود واقعيت را عيان ‌دارد و با سوالات طرح ‌شده از سوي كاراكتر كورا -با بازي نازنين ترنگ- در خصوص قتل خانواده‌اش و ترور به ظاهر انقلابي آنها بر هيچ‌بودگي و بي‌ارادگي آدم‌هاي پرسشگر خط بطلان بكشد. او مي‌خواهد بين مرده و زنده‌اش تمايز قائل شود و تابوت خويش را از پيش بر دوش نكشاند. امثال چنين شخصيت‌هايي هستند كه نمي‌خواهند در جامعه نوپايي كه رنگ سوسياليسم به خود گرفته، واقعيت‌هاي عرف شده اجتماعي را همان‌گونه كه پذيرفته شده هستند، دست نخورده باقي بگذارند. در واقع هر قدر كه سوژ‌ه‌ايي چون «كش» با فداكاري و قرباني كردن احمقانه خويشتن و سوار بر اسب خيال شدن، تلاش بر تازاندن داشتند و در واقع به ديگران سواري دادند، سوژه‌اي چون «كورا» به عنوان دختر ارباب، سوار بر مركب آگاهي مي‌شوند و نور بر تاريكي‌ها مي‌تابانند. هر چند دست جماعت كثيري در يك كاسه باشد. نمايش نشان داد كه هر كس-چيز كه سم مي‌كوبد، لزوما قصد جان صاحبخانه را ندارد و قاتلين واقعي، اسب انديشه خود را در جاي ديگر زين كرده‌اند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون