نتيجه دشمني با علوم اجتماعي
خوب اين مادربزرگ دوستداشتني كار چنداني نميتواند انجام بدهد، ولي حكومتها و صاحبان قدرت كه نتوانند اين تحولات را هضم و درك كنند و بخواهند مانع از تغييرات شوند يا حتي تغييراتي را برخلاف خواست عمومي ايجاد كنند، دچار شكستهاي فاحش ميشوند، در حالي كه دانش جامعهشناسي ميتواند آنان را از اين خبطهاي سياستي دور دارد.
يكي از جالبترين نمونههاي آن اقدامات رضاشاه در مخالفت با حجاب و برداشتن آن از سر زنان بود. او به خيال يا ادعاي خود ميخواست جامعه را پيشرفته كند، لذا محصول تحولات جامعه مدرن كه مشاركت زنان بود را با ريشه آن - كه تحولات اقتصادي و اجتماعي است - اشتباه گرفت و جابهجا كرده و در سال 1314، اقدام به كشف حجاب اجباري كرد. در شرايطي كه ايران هنوز در دوره اربابرعيتي و خانخاني بود. غالب اقتصاد آن معيشتي و كشاورزي بود، طوايف هنوز يكهتاز بودند. بيسوادي بالاي 80 درصد بود. بيسوادي زنان احتمالا بالاي 95 درصد بود، اشتغال صنعتي و اداري در حداقلهاي قابل تصور بود، شهرنشيني زير 25 درصد بود، نرخ زاد و ولد و نيز مرگ و مير بسيار بالا بود و هيچ نشانهاي از شاخصهاي جامعه مدرن در حد متعارف ديده نميشد. او در چنين شرايطي مدعي آزاد كردن زنان بود! در حالي كه مردانش آزاد نبودند و در همان زمان نزديكترين همراهان سياسي خود را يكي پس از ديگري در زندان ميكشت يا بيرون از زندان مجبور به خودكشي ميشدند. اين سياست به نحو ديگري نيز در حكومت محمدرضا پهلوي نيز ادامه يافت و نتيجه همه اينها را در جريان انقلاب ديدند و جالب اينكه در هر دو مورد سياستمداران فهميدهاي بودند كه آنها را از اين رفتارها منع ميكردند.
اكنون نيز با مشكل مشابهي مواجه شدهايم؛ قانون فرزندآوري رويه ديگري از همين بيتوجهي و دشمني با علوم اجتماعي است. قانوني كه با صرف هزينههاي سرسامآور نهتنها به اهداف تعيين شده، نرسيد كه نتايج آن كاملا هم معكوس بوده كه در يادداشت جداگانهاي با ريز جزييات اشاره كردهام.
مورد مهمتر كه هزينههاي مادي، رواني، اجتماعي و سياسي آن بسيار بيشتر است، نحوه مواجهه با مساله پوشش زنان است. تا حالا چند بار دست در اين حفره كرده و گزيده شدهاند و همچنان هم در حال تكرار آن هستند. توجه ندارند كه نتايج منفي اين سياستها بسيار زيانبار است. ميخواهيد بدانيد كه نتيجه چه خواهد شد؟ توماس پيكتي در كتاب «تاريخ كوتاه برابري» با تحليلي دقيق از بيتوجهي بلشويكها در تقديس روابط قدرت و يقين آنان به دانستن حقيقت؛ سرنوشت اين حكومت را كه مهد سوسياليسم و منع مالكيت خصوصي و مظهر برابري بود را در پايان عمر ۷۳ سالهاش چنين ترسيم ميكند: «روسيه در سده بيستم به كشوري بدل شد كه مالكيت خصوصي را كاملا لغو كرده بود، [ولي] در آغاز سده بيست و يكم به پايتخت جهاني اليگارشيها و نبود شفافيت مالي و بهشتهاي مالياتي تبديل شد.» اگر در سال 1920 و يا حتي 1945 پس از تبديل شدن اتحاد جماهير شوروي به يكي از دو قطب جهان، كسي ميگفت كه فقط 45 سال ديگر لازم است تا جامعهاي به نسبت مذهبي، همراه با سرمايهداري لجامگسيخته را در مناطق شوروي شاهد باشيم، اصحاب قدرت مسخره ميكردند؛ ولي بودند كساني كه ادامه آن روند رسمي حكومت كمونيستي را غيرممكن ميدانستند. امروز نه فقط يك اليگارشي فاسد سرمايهداري در آنجا هست، بلكه افراطيترين مذهبيهاي جهان نيز در گوشه و كنار آن امپراتوري عجيب ريشه دوانده و حتي خودشان را هم از تبعات فاجعهبار اين افراطگري بينصيب نگذاشتهاند.
كشورهاي كمونيستي ميخواستند جامعهاي بسازند كه همه انسانها مطابق با قاعدهاي كه حكومت ميگويد فكر و تحليل كنند، غذا بخورند، لباس بپوشند، يكسان ببينند و... حتي براي اينكه چه كسي با چه كسي ازدواج كند از حزب كمونيست مجوز بگيرند. اسلاونكا دراكوليچ نويسنده و متفكر كروات در كتاب «كمونيسم رفت و ما مانديم و حتي خنديديم» مينويسد: «اگر زني لباس زيبا ميپوشيد عنصر مشكوكي به حساب ميآمد كه گاهي حتي لازم بود دربارهاش تحقيق شود. اعضاي حزب كمونيست در يوگسلاوي تا سالها بعد از جنگ هم اگر ميخواستند با زني ازدواج كنند كه ظاهر مشكوكش به وضوح بر اصل و نسب «بورژوايي» او دلالت ميكرد، ميبايست رسما از حزب درخواست مجوز ميكردند». (ص 49)
امروز نه از يوگسلاوي نشاني مانده و نه از آن حزب كمونيست صادركننده مجوز ازدواج؛ چنان كه از شوروي و حزب كمونيستش هم نشاني نمانده، اما جامعهاي بسيار متفاوت به جا مانده است. البته يك چيز ديگر هم به جا مانده و آن قضاوتي است كه درباره آن سياستها ابراز ميشود. قضاوتي همراه با خوارشماري و نفرتي كه در مورد اين رفتارها و آن ايدهها وجود دارد.
بيتوجهي به رويكردهای جامعهشناسانه هزينه سنگيني است كه پرداخت خواهد شد. فريب كلاهبرداران گندمنماي جو فروش را نخوريد.