اسرار قتلی که توسط یک جوان فاش شد
مردی که یک سال قبل دوستش را در جریان یک درگیری به قتل رسانده بود، وقتی به یک جشن تولد دعوت شد و مشروبات الکلی مصرف کرد، برای خودنمایی به تعریف کردن جنایتی پرداخت که مرتکب شده بود و همین خاطره اسرار جنایت را فاش کرد.
یکی از روزهای اردیبهشت سال گذشته مردی نزد ماموران پلیس پایتخت رفت و خبر از ناپدید شدن پسر ۲۰سالهاش داد. او گفت: «پسرم نادر آخرینبار برای دیدن دوستش از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت. در این مدت همه جا را دنبال او گشتیم، اما هیچ ردی از او به دست نیاوردیم و حدس میزدیم اتفاق شومی برایش رخ داده است.» با اظهارات این مرد تحقیقات پلیس برای یافتن ردی از جوان گمشده آغاز شد، اما هیچ خبری از او نبود. پرونده گم شدن نادر در اداره چهارم پلیس آگاهی تهران و زیرنظر قاضی عظیم سهرابی، بازپرس جنایی تحت بررسی بود تا اینکه چند روز قبل یکی از دوستان جوان گمشده با پدر تماس گرفت و مدعی شد که نادر به قتل رسیده و قاتل او فردی به نام سهیل است. او توضیح داد: «در جشن تولد یکی از دوستانم شرکت کرده بودم که جوانی به نام سهیل پس از مصرف مشروبات الکلی شروع به خاطرهگویی کرد. او مدعی شد که یک سال قبل جوانی به نام نادر را از ارتفاعات اشتهارد به پایین پرت کرده و کشته است. من و نادر دوست بودیم و میدانستم که از یک سال پیش ناپدید شده است. وقتی حرفهای سهیل را شنیدم، فهمیدم که او به قتل رسیده است.» پدر نادر همه آنچه شنیده بود را نزد پلیس تعریف کرد و به این ترتیب دستور بازداشت سهیل صادر شد. او در ابتدا مدعی شد که بیگناه است و همه حرفهایش دروغ بوده، اما درنهایت به پرت کردن نادر از کوه اعتراف کرد و تیمی از ماموران راهی اشتهارد شدهاند تا شاید ردی از جسد جوان گمشده پیدا کنند.
سهیل میگوید از وقتی دوستش را به قتل رسانده عذاب وجدان دارد و هرگز قصد کشتن او را نداشته است. او به سوالاتی در مورد پروندهاش جواب میدهد.
انگیزهات از قتل چه بود؟
عصبانیت. ای کاش خشمم را کنترل میکردم. اشتباه بزرگی کردم.
چرا عصبانی بودی؟
از دست نادر. او از دوستان من بود، اما چند وقتی میشد که با افراد ناباب معاشرت میکرد. او اصرار میکرد که من هم وارد گعده آنها شوم، اما نمیخواستم. راستش همه آنهایی را که دور نادر بودند را میشناختم. سارق و خلافکار بودند و من نمیخواستم در زندگیام مرتکب خلاف شوم. این را به نادر هم گفته بودم، اما نادر بیخیال نمیشد. روز حادثه هم سر این موضوع با هم درگیر شدیم که آن حادثه رخ داد.
چه شد که او را به قتل رساندی؟
آن روز با موتور رفتیم به سمت اشتهارد کرج. دوباره حرفهایش را تکرار کرد و وقتی گفتم نمیخواهم وارد گعده دوستانش شوم، مرا مسخره کرد. حرفهایش بدجوری عصبانیام کرد. سر همین با هم درگیر شدیم و او چاقویی از جیبش بیرون آورد و به سمتم گرفت. من هم از شدت عصبانیت او را از کوه به پایین هل دادم.
چرا خودت را معرفی نکردی؟
از مجازات میترسیدم، اما باور کنید در همه این مدت بهشدت ناراحت بودم و عذاب وجدان داشتم. خیلی از شبها کابوسهای وحشتناک میدیدم و سراسیمه از خواب میپریدم. مدام نادر را در خوابهایم میدیدم اما جرات نداشتم به کسی حرفی بزنم تا اینکه آن شب به جشن تولد یکی از دوستانم دعوت شدم و به خاطر مصرف زیاد مشروبات الکلی کنترل حرفهایم را از دست دادم.