بنفشه سامگيس
سازمان هواشناسي در هشدار جديدي از «احتمال جاري شدن روانآب و سيلابي شدن مسيلها و طغيان رودخانههاي فصلي و خسارت به محصولات زراعي و باغي» در استان سيستان و بلوچستان در روز پنجشنبه 13 ارديبهشت خبر داده. در شرايط عادي، مردم سيستان و بلوچستان اگر اين هشدار را ميشنيدند بايد نگران ميشدند كه «اگر سيل بيايد و اگر رودخانه طغيان كند و اگر باغ و مزارع خسارت ببيند و اگر و اگر...»
حالا اما نگران نيستند چون سيل اسفند، هر چه بود را شست و سيل فروردين، مثل لكهگيري نقاشي، هر چه که مانده بود را هم برد و ديگر چيزي براي روفتن نيست؛ جادهاي نمانده كه ويران شود، سربندها فرو ريخته، آوار ديوار و سقفها هنوز جلوي چشم مردمي است كه براي رفع تشنگي، آب گلآلود ميخورند و جيبشان خاليتر از هميشه است. تصاويري كه عكاسان در اين دو ماه از مناطق سيلزده بلوچستان ثبت كردهاند، قابي دور نگاههاي خيره مردان و زناني است مبهوت از اينكه چطور ظرف چند ساعت، بينواتر از آنچه بودند، شدند.
«محبوب» يكي از اهالي ايرانشهر كه قوم و خويشي در منطقه سيلزده «دشتياري» دارد، برايم تعريف ميكند كه با گذشت دو هفته از سيل فروردين، 30 پارچه آبادي حوزه «كاجو» هنوز راه رفت و آمد ندارد و مردم ماندهاند پشت سيلاب و اهالي 40 پارچه آبادي حوزه «سرباز» تا دشتياري هم اگر از درگاه خانهشان سرك بكشند يا چند قدمي دورتر بروند، خيز امواج سيلاب را ميبينند. محبوب ميگويد از ابتداي دشتياري تا 30 كيلومتر بعد از «راسك» و تا آخرين روستاي نزديك مرز پاكستان، هر چه جاده و راه بوده، همه را سيل برده و آدمها گم شدهاند و در بعضي روستاهاي سيلزده، مردم نان براي خوردن ندارند و از خويش و قومش شنيده كه چادرهاي امدادي به شرط و مشروط توزيع شده يعني اينكه در خيلي از روستاهاي سيلزده، دهيارها و اعضاي شوراي روستا، امضا و تعهد دادهاند كه چادرهاي امدادي امانت است و به ازاي هر چادر امدادي، كد ملي سرپرست خانواده را ثبت كردهاند و بعد از فرونشست سيلاب، بايد چادرها را به دولت پس بدهند. محبوب ميگويد سيلزدهها شنيدهاند قرار است وامي براي تعميرات و بازسازي خانههاي نم كشيده و فروريختهشان داده شود اما هيچ كدامشان از شنيدن اين خبر خوشحال نشدهاند چون نه ضامني دارند و نه اندوختهاي براي گرو گذاشتن در صندوق بانك.
چند روز قبل، نماينده مردم دشتياري در مجلس صداي اعتراضش بلند شده بود و گفته بود: «برخلاف ادعاهايي كه ميشود حجم ويرانيها بالاست و از تجهيزات پاكسازي راههاي روستايي خبري نيست و تعداد زيادي از روستاها هنوز پشت سيل و سيلاب ماندهاند و بندهاي كشاورزي مردم به طور كامل تخريب شده و خيلي از روستاها، آب براي خوردن ندارند و كمك هلالاحمر و مردم نيكوكار هم فقط جواب نيازهاي اوليه را ميداده و رفت و آمد وزير و استاندار به درد مردم سيلزده نميخورد و هنوز خانههاي تخريب شده و تخريب نشده مردم در خيلي از مناطق، لبالب از آب و سيلاب است و مردم حق دارند گله كنند و...»
حتي حرفهاي اين نماينده، تصوير واقعي از ويرانيهاي بعد از سيل نبود؛ تصوير واقعي سيل را آن مردمي ديدند كه سالشان با بوي لجن چسبيده به ديوار و كف خانه تحويل شد.
زرين، يكي از همين مردم است؛ زني از روستايي سيلزده در «باهوكلات» كه هنوز با يادآوري صحنههايي كه بعد از سيل ديد، بغض ميكند و بارها وسط جملهها و كلمههايش فاصله ميافتد كه هر بار فكر ميكنم باز آنتن تلفن همراهش رفت.
زرين، ساكن روستايي در 120 كيلومتري چابهار است در منطقه «درگس» جايي كه چند روستاي شانه به شانه، يك دهستان شدهاند و زرين از پنجره خانهاش ميتواند چراغ خانههاي روستاهاي دور و اطراف را ببيند. دو هفته از سيل فروردين گذشته اما بعضي از روستاهاي اين دهستان هنوز در محاصره سيلاب است. غروب شنبه، زرين روي بام خانهاش ايستاده بود تا تلفنش آنتن داشته باشد و بتواند با من حرف بزند. خانههاي روستا، روي تپهاي بلندتر از سطح دشت بود و زرين ميگفت سيلاب هنوز مثل مار دور خانهها ميپيچد و ميرود.
«ما در اين دو ماه، مدتهاي طولاني، گاهي چند شبانهروز يا حتي يك هفته، گرسنه بوديم چون چيزي براي خوردن نداشتيم. هنوز هم گرسنهايم چون هنوز هم چيزي براي خوردن نداريم. هنوز از آب گلآلود سيلاب ميخوريم چون شبكه آبرساني وصل نشده. هنوز هيچ راهي به روستاهاي همسايه يا شهر نداريم و در اين دو ماه، هر كدام از اهالي روستا مريض شده، نتوانسته به دكتر و درمان برسد چون جادههاي اطرافمان هنوز زير آب است.»
زرين ميگويد در اين دو ماه، هيچ مسوولي به «درگس» نيامده و هيچ كمكي هم به مردم روستاهاي اين منطقه نرسيده.
چادر يا بسته غذا هم برايتان نياوردند ؟
«چند هفته قبل، چند امدادگر هلالاحمر به روستاي ما امدند و پمپ آوردند كه آب را از خانههاي مردم تخليه كنند. اينها چند بسته آب معدني با خودشان آورده بودند. من هرگز صحنه تلخي كه ديدم را فراموش نميكنم؛ ما زنهاي روستا، بچه به بغل دور اين امدادگرها جمع شده بوديم و گريه ميكرديم و داد ميزديم و ميگفتيم ما گرسنهايم، ما چيزي براي خوردن نداريم، به ما غذا بدهيد، براي ما مواد غذايي و نان و آرد بياوريد. امدادگرها در جواب گريه و زاري ما از ما عكس گرفتند و رفتند.»
زرين ميگويد بچهها هر روز كاسه و كوزه ميبرند تا كناره سيلاب و ظرفهايشان را از آب گلآلود پر ميكنند و مادرها اين آب گلآلود را ميجوشانند تا مثلا تصفيه و تميز شود اما جوشاندن آب بيفايده بوده و كوچك و بزرگ و زن و مرد روستا، شكم درد و اسهال دارند از بس در اين دو ماه آب گلآلود و كثيف خوردهاند.
«كسي به ما هشدار سيل نداده بود؛ قبل از سيل، كمي آرد و گوجه و سيبزميني و حبوبات داشتم. وقتي بارندگي اسفند شروع شد و سيل آمد و راهها را بست، همين آذوقهاي كه داشتيم هم خورديم و تمام شد. حالا چند هفته است كه همه گرسنهايم. مردهاي روستا ناچارند به دل سيلاب بزنند و به روستاهاي اطراف بروند تا سيبزميني يا گوجهاي يا باميهاي بياورند. 5 نفر از مردهاي روستاي ما، سر همين به سيل زدن براي تهيه غذا، در سيلاب گم شدند و تا امروز جسدشان هم پيدا نشده.»
زرين ميگويد سيل از روستاهاي دور و اطراف هم قرباني گرفته؛ پيرزنهايي كه ميخواستند بز و گوسفندشان را از دل سيلاب نجات بدهند اما خودشان اسير سيل شدند.
«هر خانوادهاي، هر چه مردش به خانه مياورد را ميپزد و از همان چه پخته، يك بشقاب كوچك به يكي دو خانه همسايهاش ميدهد در حدي كه شكم بچهها نيمه سير شود و بزرگترها از گرسنگي نميرند. به ما سهميه آرد براي پخت نان ميدهند؛ هر ماه يك كيسه 40 يا 50 كيلويي براي هر خانواده. حالا هفتههاست كه آردمان تمام شده و حتي نميتوانيم نان بپزيم. غذا پختن هم در اين شرايط سخت است چون ما با كپسول گاز غذا ميپزيم و ولي كپسولها هم تمام شده و بايد با هيزم آتش درست كنيم كه همه هيزمها هم نم كشيده.»
روستاي زرين مدرسه دارد اما سيل اسفند، همه كلاسهاي مدرسه را خراب كرد جز يكي. زرين ميگويد در اين دو ماه، تنها معلم مدرسه كه ساكن همين روستاست، 70 تا بچه از پايههاي مختلف را در همان يك كلاس سالم جمع ميكند و بهشان درس ميدهد اما بقيه شاگردان مدرسه كه ساكن روستاهاي دور و اطراف بودهاند، در اين دو ماه كه جاده بين روستاها زير آب رفته، نتوانستهاند به مدرسه بيايند.
«از سيل اسفند ماه، سقف خانه همسايهمان ريخت. خانواده فقيري هستند و توان تعمير سقف خانه شان را ندارند و دو ماه است كه سقف بالاي سرشان نيست و اتاقشان با نور خورشيد و ماه روشن ميشود.»
وضع روستاي «چاهان» كمي بهتر است. روستاي چاهان 70 كيلومتر تا نيكشهر فاصله دارد و در اين روستا، خانههاي زيادي هست كه از سيل خسارتي نديدهاند. شريفالدين؛ يكي از ساكنان روستاي چاهان ميگويد 40 تا از خانههاي روستا، تخريب كم و زياد داشته و در همان روزهاي اول بعد از سيل اسفند، امدادگران هلالاحمر به روستا آمدند و به خانهها نگاه كردند و فقط به خانوادههايي سبد غذايي دادند كه سيلاب وارد خانهشان شده بود.
«دو، سه قوطي كنسرو لوبيا و ماهي، يك بسته شكر، يك روغن و كمي عدس و نخود؛ اين كل موجودي سبدهاي غذايي بود كه به روستاي ما آوردند. فكر ميكنم ارزش هر بسته هم بيشتر از 200 هزار تومان نميشد. اين روستا 300 خانوار دارد، يعني 300 خانه دارد اما هلال احمر حدود 100 بسته غذايي آورده بود و آن هم فقط بين خانوادههاي سيلزده توزيع شد. ما مردم بلوچ، عزتنفس داريم و اگر ضعيفتر از خودمان ببينيم، نان سفرهمان را به او ميدهيم اما چه براي فقير و چه براي غني، اين بستههاي غذايي، توهين به مردم است. مردم به دو تا قوطي كنسرو و يك بطري آب معدني نياز ندارند؛ دولت به جاي اين بستههاي غذايي، بايد سيلبندها را درست كند كه مردم، با آرامش زندگي كنند و با هر بار بارندگي سيل راه نيفتد و آن وقت بعد از سيل، يك بسته مواد غذايي دستشان بگيرند و دور روستاها راه بيفتند و فكر كنند كه كار مهمي انجام دادهاند. تا هفته قبل، جادههاي اطرافمان زير آب بود. مردم، ميتوانند رزقشان را يك جوري پيدا كنند. وظيفه دولت، درست كردن جاده و سيلبند است اما با توزيع دو تا قوطي كنسرو ميخواهد حواس مردم را پرت كند و مثلا بگويد كه وظيفهاش را انجام داده است! با اين سيل، تمام محصولات كشاورزيمان از بين رفته. الان فصل خرماست؛ مردم هر چه از نخلهايشان جمع كرده بودند به سردخانه روستا برده بودند ولي سردخانه دو هفته است كه از كار افتاده و خرماي مردم در حال فاسد شدن است و تا امروز يك نفر از دولت براي ارزيابي ضرر و زيان سيل اسفند و فروردين نيامده. مردم كلي خسارت ديدهاند اما دولت هيچ به روي خودش نياورده.»
فروردين 1399 وقتي سيل به دهستان چاهان رسيد، مردم روستاي چاهان گفتند: «به خاطر نبود سيلبند، خانه و زندگي ما در معرض سيل قرار دارد، كشاورزي و دامداري ما از بين رفته است. بارها به مسوولان گفتهايم و براي سيلبند درخواست دادهايم اما تا به حال، به اين درخواست توجهي نشده. با طغيان رودخانه، سيلاب تا يك قدمي خانهها ميرسد و مردم را ميترساند و بز و گوسفندها را ميكشد و تا امروز، هيچ مسوولي نيامده بابت خسارتها از مردم سوال كند.»
حالا 4 سال از سيل 1399 گذشته و روستا و دهستان چاهان، هنوز سيلبند ندارد و هنوز سيلاب تا يك قدمي خانهها ميرسد و مردم را ميترساند و بز و گوسفندها را ميكشد و هيچ مسوولي نميآيد بابت خسارتها از مردم سوال كند...
اهالي روستاي «ريمدان» ميگويند تنها باري كه «مسوولان» را ديدند روز انتخابات مجلس بود؛ چند روز بعد از سيل اسفند ماه.
«دور تا دور خانه و روستاي ما سيلاب بود؛ براي رفت و آمد بايد سوار قايق ميشديم. چند ساعت قبل از انتخابات، چند نفر از فرمانداري با قايق صندوق راي آوردند و بعد از رايگيري، صندوق را با قايق بردند و در اين دو ماه، اين تنها دفعهاي بود كه آدمهاي دولتي به روستاي ما آمدند.»
روستاي «ريمدان» 26 كيلومتر تا مرز پاكستان فاصله دارد و فضيله ميگويد در اين دو ماه، نه از هلالاحمر و نه از سپاه و نه از ارتش و نه از هيچ جاي ديگر، هيچ كمكي براي مردم ريمدان نيامده و تنها كمكي كه به مردم روستا رسيده، بستههاي لوازم بهداشتي و آب معدني و مواد غذايي بوده كه سوختبرها - همان مرداني كه با گازوييلكشي معاش خانوادهشان را تامين ميكنند و مرگ و زندگيشان به يك ترمز ناجور يا انحراف بيوقت در جادهاي ناهمواربند است - از جيب خودشان خريدهاند و براي مردم روستا آوردهاند.
«سوختبرها ميآمدند با گونيهاي پر از صابون و شامپو و پوشك و شيرخشك و پودر رختشويي، با گونيهاي پر از بسته حبوبات و روغن و چاي. از شهرهاي سرباز و بيشه و راسك و سراوان و ايرانشهر و زاهدان و ميرجاوه ميآمدند. سراغ هر خانواده كه ميرفتند، مرد و زن خانواده بهشان ميگفتند ما ميدانيم شما با چه زحمتي پول اين وسايل را جور كردهايد و ميدانيم كه چطور با جانتان بازي ميكنيد براي يك لقمه نان. اينها را ببريد براي ضعيفتر از ما و براي مردم روستاهايي كه زير آب رفتهاند.»
فضيله از اهالي خاش است و از 9 سال قبل تا حالا - به دليلي كه بايد ناگفته بماند - در روستاي ريمدان زندگي ميكند. فضيله، دوره كمكهاي اوليه را گذرانده و هر چند ماه يك بار، وقتي چند روزي به خاش و نزد پدر و مادرش ميرود، در هنگام بازگشت به ريمدان،از جیب خودش براي مردم روستا بسته بزرگي از انواع داروهاي مسكن و تب بر و تقويتي ميخرد و ميبرد. فضيله ميگويد بعد از سيل اسفند و فروردين، آنچه بيشتر از هر چيز پير و كودك و زن و مرد روستا را گرفتار كرد، تب و لرز مالاريا بود اما حال همه بيماران، با همان داروهايي كه فضيله با خودش آورده بود، خوب شد ولي اسهال و شكم درد، بيماري مزمن اهالي ريمدان است كه چارهاي هم ندارد چون در ريمدان، چيزي به اسم «آب بهداشتي و سالم» وجود ندارد و مردم ريمدان، در تمام ايام سال و در تمام عمرشان مجبورند تشنگيشان را با آب گلآلود و كثيف جمع شده در «هوتك» برطرف كنند و بعد از سيل اسفند و فروردين، آب هوتكهاي اطراف روستا آلودهتر هم شد چون هوتكها با سيلاب پر شده بود و مردم بايد سيلاب را ميجوشاندند تا گل و الودگيهايش، كمي كمتر شود ولي در نهايت فرقي نميكرد و آب، طبق معيارهاي معمول «آلوده و غير قابل شرب» بود ولي وقتي تا كيلومترها دورتر، جز همين چالههاي لبريز از آب و سيلاب، هيچ امكان ديگري براي سيراب شدن انسان و حيوان وجود ندارد، چطور بايد به مردم گفت كه آب هوتك آلوده است و غير قابل شرب است؟
«خاك اين منطقه، رُسي و سنگين است و زمين آب را جذب نميكند. وقتي باران ببارد، خاك اين منطقه چسبناك و ليز ميشود. وقتي سيل بيايد، كل منطقه مثل باتلاق ميشود يعني كه پا توي گل ميگذاري اما گِل، پاهايت را اسير ميكند. درست مثل وقتي كه توي باتلاق بروي و نتواني خودت را از درياي گِل بيرون بكشي.»
فضيله ميگويد در همين روزهاي اخير 4 تا از بچههاي روستا، وقتي رفته بودند كنار هوتك بازي كنند، داخل گودال گل و آب افتادهاند و مردهاند. در ريمدان از حداقلهاي زندگي خبري نيست و اين وضع و حال همه روستاهاي مرزي است. فضيله ميگويد همه مردان اين روستا با مزد گازوييل فروشي در مرز پاكستان، زندگي خانوادهشان را اداره ميكنند اما اين مزد هم فقط براي سير ماندن كفاف ميدهد چون همه خانوادهها، پرجمعيتند و يك مرد بايد به تنهايي خرج زنده ماندن حداقل 10 يا 15 نفر؛ والدينش و خانواده خودش و گاهي خانواده برادرش را هم تامين كند.
«فقر در اين روستا، تصوير عجيبي دارد. اگر به اين روستا بياييد فكر ميكنيد زمان در اين روستا حداقل 60 يا 70 سال قبل متوقف شده. همه خانههاي روستا، از گل و كاهگل است. لابهلاي اين همه خانه فرسوده، يك يا دو خانه با سيمان يا بلوك ساخته شده ولي تصوير غالب روستا، كهنگي ناشي از فقر است . به همين دليل هم، در سيل اسفند و فروردين، خيلي از خانههاي گلي و كاهگلي خراب شدند. در روستاي ما برخلاف بقيه روستاها، انتظار براي فرونشست سيل يا خشك شدن زمين بيهوده است چون نزديك رودخانهايم و هواي روستا مرطوب است و هفتهها طول ميكشد تا سيلاب بخار شود. تا دو هفته قبل، ارتفاع سيلاب در روستا و جادههاي اطرافمان به اندازهاي بود كه وقتي ميخواستيم براي خريد آذوقه به روستاي نوبنديان و تا 50 كيلومتر دورتر برويم، بايد سوار قايق ميشديم اما الان به سختي دو هفته قبل نيست و پژو و پرايد ميتوانند تا يكي، دو روستا دورتر بروند و برگردند اما هنوز كف حياط تنها مدرسه روستا، پر از آب است و بچهها با ترس به مدرسه ميروند.»
پيامكهاي جديد تلفنم را باز ميكنم؛ تبليغ كنسرت يك خواننده پاپ در هتل «اسپيناس پالاس» شامگاه چهارشنبه 12 ارديبهشت، قيمت بليت از 105 هزار تا 835 هزار تومان، تبليغ كنسرت دو خواننده پاپ در برج ميلاد شامگاه 28 ارديبهشت، قيمت بليتها از 250 هزار تا 895 هزار تومان، تبليغ تور تفليس 8 ميليون تومان، تبليغ تور آنتاليا 13 ميليون تومان ...
در منطقه سيلزده دشتياري، چادرهاي امدادي به شرط و مشروط توزيع شده. در خيلي از روستاهاي سيلزده، دهيارها و اعضاي شوراي روستا، امضا و تعهد دادهاند كه چادرهاي امدادي امانت است و به ازاي هر چادر امدادي، كد ملي سرپرست خانواده را ثبت كردهاند و بعد از فرونشست سيلاب، بايد چادرها را به دولت پس بدهند.
دور امدادگرها جمع شده بوديم و گريه ميكرديم و داد ميزديم و ميگفتيم ما گرسنهايم، ما چيزي براي خوردن نداريم، به ما غذا بدهيد، براي ما مواد غذايي و نان و آرد بياوريد. امدادگرها در جواب گريه و زاري ما از ما عكس گرفتند و رفتند.
دو، سه قوطي كنسرو لوبيا و ماهي، يك بسته شكر، يك روغن و كمي عدس و نخود؛ اين كل موجودي سبدهاي غذايي بود كه آوردند. ارزش هر بسته هم بيشتر از 200 هزار تومان نميشد. اين روستا 300 خانوار دارد، يعني 300 خانه دارد اما هلال احمر حدود 100 بسته غذايي آورده بود و آن هم فقط بين خانوادههاي سيلزده توزيع شد.
در اين دو ماه، تنها كمكي كه به مردم روستا رسيده، بستههاي لوازم بهداشتي و آب معدني و مواد غذايي بوده كه سوختبرها از جيب خودشان خريدهاند و براي مردم روستا آوردهاند.