• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5752 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت

زندگي و هنر ذوالفقار بيتانه در گفت‌وگو با علي مرادزاده

ريزنوازِ دريادل

بيتانه كه مانند اغلب هنرمندان موسيقي نواحي با دشواري‌‌هايي از جمله قطع شدن بيمه روبه‌رو بود اعضاي بدنش بعد از مرگ او اهدا شد

سيمين سليماني

سرنوشت ذوالفقار بيتانه هم مانند بسياري ديگر از پيشكسوتان موسيقي نواحي بود. تو گويي اين سرنوشت غم‌انگيز آخرين نشانه‌اش را با مرگ او به‌جا گذاشت. وقتي فرشته مرگ درست روزي به سراغش آمد كه خلايق مي‌رفتند روز طبيعت را در دامن دشت و صحرا جشن بگيرند. گرچه خبر درگذشت او با اهداي اعضايش پيوند خورد اما او در زمان حيات مهجور بود و آن‌چنان كه شايسته بود جايگاه هنري‌اش قدر دانسته نشد. بيتانه در گفت‌وگويش كه سال 99 در خبرآنلاين منتشر شده، اشاره كرده بود كه «از بي‌‌توجهي به موسيقي نواحي و هنرمندان گلايه دارد.» او كه سال 98 نامش در فهرست «گنجينه زنده بشري» ثبت شده، عنوان كرده بود: «پس از آنكه يك‌سال پيش در كارگاه ساز‌سازي‌اش دچار حادثه شده، نتوانسته است هزينه عمل جراحي ترميمي انگشتان دستش را تامين كند.» همچنين درباره اينكه نامش در فهرست «گنجينه زنده بشري» ثبت شده، گفته بود: «سازمان ميراث فرهنگي اين كار را كرد كه ممنون‌شان هستم اما مثل بيشتر كارها فقط حرف است و روي كاغذ مي‌ماند.»

بيتانه از هنرمندان پيشكسوت موسيقي مقامي خراسان روز سيزدهم فروردين سال جاري، درگذشت؛ درباره هنر و زندگي‌اش با علي مرادزاده ميرزايي كه از شاگردان او بوده و در جمع‌آوري و آرشيو موسيقي نواحي خراسان كوشش مي‌كند، گفت‌وگو كرديم كه در ادامه مي‌خوانيد.

 

درگذشت آقاي بيتانه واكنش‌هاي زيادي را برانگيخت، به خصوص در منطقه؛ از شما مي‌خواهم درباره اهميت و جايگاه هنري اين هنرمند فقيد براي مخاطبان ما بگوييد.

براي پاسخ به اين سوال بهتر است، مقدمه‌اي درباره فرهنگ منطقه بگويم؛ خيلي‌ها در فردوس و بجستان موسيقي را بد مي‌دانستند؛ به خصوص در سال‌هاي پيشين و دهه‌هاي گذشته هركسي كه موسيقي كار مي‌كرد غالبا در خانه خودش ساز مي‌زد يا آواز مي‌خواند؛ حتي خودم كه حدود يك دهه پيش مي‌خواستم نوازندگي كار كنم، مي‌دانستم كه حتما يك‌سري واكنش‌هاي منفي دريافت خواهم كرد. اين مقدمه را گفتم تا مخاطبان شما درباره محيط زندگي استاد بيتانه بيشتر بدانند. حالا در همين منطقه، ايشان با وجود فشارهاي فراوان سازش را به صورت عمومي اجرا مي‌كرد يعني به مناطق مختلف مي‌رفت و در برنامه‌هاي مختلف بدون آنكه هراسي داشته باشد، ساز مي‌زد. شايد بتوان گفت علاوه‌بر ويژگي‌هاي هنري‌اي كه ايشان داشتند، مقاومت‌شان در برابر افرادي كه در منطقه موسيقي را بد مي‌دانستند، مورد توجه بايد قرار بگيرد. براي خودم جالب بود كه ايشان نسبت به بسياري نوازندگان منطقه آزادانه‌تر عمل مي‌كردند و در مقابل اين موضع‌گيري‌ها كار خودشان را انجام مي‌دادند و راستش گاهي متعجب مي‌شدم كه ايشان چگونه در چنين فضايي مصرانه نوازندگي و سازگري مي‌كردند و دوام آوردند و مكان زندگي خود را تغيير ندادند؛ در زادگاه‌شان ماندند و براي گسترش موسيقي از تلاش دست برنداشتند. حالا اوضاع نسبت به گذشته بهتر شده اما ده، پانزده سال پيش زماني كه خود من سازم را به تازگي تهيه كرده بودم، اگر مهمان يا كسي به خانه ما مي‌آمد، آن را پنهان مي‌كردم. شك ندارم كه يكي از عوامل اين تغيير رويكردها نسبت به موسيقي در منطقه، خود استاد بيتانه بودند. ايشان هنرشان را به مردم ارايه مي‌دادند و به آن افتخار مي‌كردند.

علاوه‌بر تلاش آقاي بيتانه براي زنده نگه داشتن موسيقي منطقه كه به آن اشاره فرموديد درباره ويژگي‌هاي نوازندگي ايشان هم صحبت كنيد، نوازندگي ايشان متاثر از چه كساني بود؟

استاد بيتانه ريزنوازي‌هاي منحصر به فردي داشتند. ايشان با استاد ذوالفقار عسگريان نسبت خويشاوندي داشتند و تحت تاثير هنر ايشان هم بودند. البته همين‌جا بگويم كه پدر استاد بيتانه هم ساز مي‌زدند و سازگري مي‌كردند و عموما بيتانه‌هاي بجستان و فردوس اهل موسيقي هستند. همان‌طور كه اشاره كردم استاد بيتانه ريزنوازي‌هاي خاص خودشان را داشتند و نوازنده‌هاي حرفه‌اي و كاربلد كاملا متوجه اين مساله مي‌شدند كه اين ويژگي در ايشان نمود زيادي دارد. تسلط ايشان زبانزد بود و پنجه‌اي كه در وسط ريزنوازي‌ها مي‌زدند كاري متفاوت و سخت به شمار مي‌آمد. اجرايي كردن چنين تكنيكي كار آساني نيست و نياز است كه سال‌هاي سال تمرين كنيد كه به اين مهارت برسيد. همان‌طور كه مي‌دانيد هنرمندان فولكلور به ويژه قديمي‌ترها استاد و معلم نداشتند و هنرشان را از پدر خود و به صورت سينه به سينه ياد مي‌گرفتند با توجه به رفت‌وآمدي كه با استاد ذوالفقار عسگريان داشتند از ايشان هم الهام گرفته‌اند و درنهايت به سبك و سياق خودشان رسيده‌اند.

ايشان شاگرد يا شاگرداني هم داشته‌اند؟

بله اما نه به آن صورت كه شاگردان ايشان از صفر تا صد نزد او كار كنند؛ خيلي‌ها در كلاس‌هاي ايشان شركت كردند ولي غالبا ممتد و ادامه‌دار نبوده است.

شنيده‌ام كه شما با آقاي بيتانه دوستي نزديكي داشتيد، به‌خصوص در سال‌هاي اخير؛ چه شد كه ارتباط شما صميمانه شد؟

يك دهه پيش، در ذهنم شكل گرفت كه استاد بيتانه باوجود مهارت و پنجه خوبي كه دارند بايد بيشتر از اينها ديده شوند، پيش خودم فكر مي‌كردم خيلي‌ها بايد بفهمند كه چنين استادي با چنين شرايطي زندگي مي‌كند. آن موقع دانشجو بودم؛ از تهران كه به زادگاهم مي‌رفتم به ايشان هم سر مي‌زدم. يك هندي‌كم داشتم كه روي سه‌پايه مي‌گذاشتم و از استاد فيلم مي‌گرفتم و ايشان به من آموزش مي‌داد كمي بعد، آموزش كمرنگ شد و من بيشتر قطعات ايشان را ضبط مي‌كردم. يادم هست در آن زمان استاد هندوانه مي‌فروخت و من با استاد و خانواده ايشان همنشين بودم، گفتم كه حيف است در اين دوران با وجود اينكه استاد هستيد، هندوانه بفروشيد؛ شما بايد به ديگران كه علاقه‌مند هستند، آموزش دهيد .

يعني آن موقع كار موسيقي نمي‌كردند؟

چرا ولي محدودتر؛ خب با آن شرايط، از موسيقي كه درآمدي نداشتند؛ كارگاهي جلوي خانه ايشان بود كه دسترسي خوبي به لحاظ آمد و شد، نداشت من به ايشان گفتم بايد كارگاه بزرگ‌تري داشته باشيد و از ميراث فرهنگي پيگير شديم كه بتوانيم غرفه‌اي براي ايشان بگيريم تا هنرشان را در آنجا ارائه دهند.

اين اتفاق افتاد؟

پيش‌تر ايشان يك غرفه بسيار كوچك داشتند كه گويا متاسفانه كاركنان آنجا دوتارشان را از غرفه خارج كرده و ساز شكسته ايشان را به اداره ارشاد تحويل داده بودند؛ من رفتم و ساز استاد را از اداره ارشاد گرفتم و ديدم كه ساز تكه‌تكه شده و دوباره به ميراث برگشتم و گفتم بايد براي استاد بيتانه غرفه بزرگي در نظر بگيريد نه اينكه سازشان را بيرون بيندازيد.

چرا اين كار را كرده بودند؟

بهانه آنها براي ندادن غرفه، اين بود كه استاد به آنجا نمي‌رفت.‌‌ من گفتم وقتي استاد به اينجا بيايد ولي كارگاهش در اينجا نباشد چه كار مي‌خواهد بكند؛ اينجا فضايي براي ساخت ساز و... نيست چگونه اينجا كار كنند؟ در نهايت با كلي پيگيري و... يك اتاق بزرگ براي ايشان در نظر گرفتند و زماني كه كار استاد هم گرفت و به نوعي شهرت بيشتري پيدا كردند، همه مي‌گفتند كه ميراث، حامي استاد است ولي در اصل، ميراث ايشان را بيرون كرده بود و سازشان را كه سالم بود، شكسته به ارشاد تحويل داده بودند. درست است كه بعدتر غرفه بزرگ‌تري به ايشان دادند آن هم بعد از آن همه پيگيري و... اما براي يك استاد بزرگ موسيقي كه در منطقه نظيرش نيست آن همه جنگ و دعوا لازم نبود، خودشان بايد پيگير مي‌شدند نه ما! يادم هست چند سال پيش رييس اداره ارشاد فردوس در كمال ناباوري گفته بود كه «اصلا خراسان جنوبي موسيقي ندارد»! من مي‌گفتم استاد بيتانه نبايد در جشنواره شركت كند بلكه بايد داور باشد ولي آنها به من بد و بيراه مي‌گفتند ولي حالا كه ايشان فوت كرده‌اند همين مسوولان نامه‌هاي عريض و طويل در وصف هنر و جايگاه هنري استاد نوشته و منتشر كرده‌اند. چرا بايد مسوولان ما اين همه درباره موسيقي‌دانان نواحي اهمال كنند و فقط پس از مرگ به آنها اهميت بدهند يا حتي مصادره‌شان كنند، نمي‌دانم!

ايشان اثر ثبت و ضبط شده‌اي هم دارند؟

راستش خيلي تلاش كردم كه آلبومي از ايشان ضبط كنيم حتي به تهران رفتيم با هزينه‌هايي كه شخصي بود و با حمايت محدودِ اداره‌هاي مختلف كه بخشي از هزينه‌ها را قبول كردند. بر اين اساس پيش رفتيم ولي آن چيزي كه مي‌خواستيم، اتفاق نيفتاد. فرد متخصصي در تهران بود ولي چون زمان ما كم بود و بودجه‌اي كه داشتيم بسيار محدود، دست خالي برگشتيم. در اصل بايد امكاناتي مي‌بود تا از سر حوصله اين قطعات ثبت و ضبط مي‌شدند اما نشد. من به صورت شخصي اين كار را تا حدودي انجام دادم اما با امكانات بسيار كم؛ ركوردر و همان دوربين كوچك خودم سعي كردم قطعاتي را از استاد ضبط كنم ولي خب كيفيت كافي نداشتند. به تازگي، يك استوديو در فردوس تاسيس كردم كه بنا بود كارهاي استاد را در آنجا ضبط كنيم. اولين قرار ما حوالي نوروز بود كه متاسفانه متوجه شدم كه يك‌ تنه‌درخت روي پاي‌شان افتاده و ايشان گفتند كه پايم زخمي شده و نمي‌توانم بيايم اين شد كه زمان ضبط آثار به تعويق افتاد و بعد هم كه آن سانحه اتفاق افتاد و ايشان فوت كردند و ديگر ضبط استوديويي انجام نشد.

بر اثر سانحه تصادف فوت كردند؟

ايشان با موتور به سمت كارگاه مي‌رفتند كه اين اتفاق افتاد اما دقيقا مشخص نيست كه آيا وسيله نقليه‌اي به ايشان زده يا خودشان از موتور افتاده‌اند چون هيچ دوربيني هم نبوده كه مشخص شود.

گويا اعضاي ايشان هم اهدا شد، درست است؟

بله. خانواده ايشان تصميم گرفتند كه اعضاي بدن ايشان اهدا شود.

متشكرم آقاي مرادزاده. به نظر مي‌خواهيد چيزي به گفت‌وگو اضافه كنيد.

مي‌خواستم اينجا بگويم كه نبايد همه‌چيز وابسته به شعار باشد، ما اساتيد زيادي در حوزه موسيقي نواحي از دست داديم؛ اساتيدي كه در شرايط نامساعد به‌سر مي‌بردند. گفتن از اينها ناراحت‌كننده و تكراري است ولي القاب ميراث زنده بشري و امثالهم بايد به يك دردي بخورد نه اينكه بي‌فايده كاغذبازي‌هاي اداري باشد. وقتي كه در خراسان جنوبي مي‌خواستيم بيمه استاد را درست كنيم، مي‌گفتند كه اصلا استاد بيتانه عكس شناسنامه ندارد يا نفرستاده است... البته كه ايشان شناسنامه داشتند و همه‌چيز مرتب بود مساله اين است كه خيلي از جوان‌ترهاي منطقه با سيستم اينترنت و... آشنايي كافي ندارند چه برسد به استاد؛ چگونه مي‌توانستند كارهاي عضويت و... را انجام دهند. مگر شبيه اين افراد چند نفر هستند؟ در اصل بايد افرادي باشند كه اين اساتيد را شناسايي كنند و مورد حمايت‌هاي دولتي قرار بگيرند نه اينكه خودشان به دنبال اين موضوعات باشند.

يعني بيمه هم نبودند؟

به زحمت كارهاي بيمه ايشان انجام شد ولي خب چند ماه حق بيمه پرداخت نكرده بودند به دليل مشكلات مختلف از جمله آشنا نبودن به روال اداري و... و بيمه ايشان قطع شده بود، مي‌دانم كه خانواده ايشان به دنبال اين موضوع هستند و اميدوارم لااقل مسوولان مربوطه اين يك موضوع كوچك را حل كنند وگرنه واقعا در حق خانواده ايشان هم ظلم مي‌شود. ناگفته نماند كه اين اولين‌باري نبود كه چنين مشكلاتي براي استاد پيش مي‌آمد. يك بار ديگر دست ايشان موقع ساختن ساز زير اره رفته بود، سر انگشتان‌شان دچار آسيب جدي شده بود، آنجا هم هيچ حمايتي نشدند و الان هم در مسير كارگاه اين اتفاق براي‌شان افتاد. درست است كه اين اتفاقات ممكن است براي هركسي بيفتد ولي خب اينها كه عنوان گنجينه زنده بشري مي‌گيرند بايد يك جايي يك حمايتي بشوند. يادم هست يك بار مسوولان كشوري هم آمدند و قول‌هاي زيادي دادند اما هيچ‌كدام عملي نشد و استاد كه فوت كرد همه براي‌شان پيام تسليت دادند، خب اين چه فايده‌اي دارد؟ استاد در آن شرايط و در آن محيط ماندند و وقتي كه كارگاه‌شان به مكان بهتري انتقال يافت، كلي شاگرد نزد ايشان آمدند حتي خانم‌ها آمدند و از ايشان آموزش ديدند اينكه مي‌گويم خانم‌ها باتوجه به محيطي است كه روزي براي بسياري ساز زدن در منطقه جا نيفتاده بود اما استاد با ماندن در زادگاه‌شان موسيقي را گسترش دادند؛ حالا مستحق اين نبودند كه خودشان و هنرشان حمايت شود؛ حالا كه از دست رفته‌اند، ارزش ندارد كه لااقل شرايط براي خانواده‌شان بهتر شود. متاسفم كه اساتيدي مثل استاد بيتانه را در اين شرايط از دست داديم.

 

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون