• ۱۴۰۳ جمعه ۱۵ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5758 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت

نگاهي به نمايش «امشب به صرف بورش و خون» به كارگرداني صابر ابر

غرور و وقار زني كه عزت نفسش لگدمال شده بود

نمايشنامه از وجه الهياتي جهان داستايوفسكي فاصله گرفته و به مناسبات اين روزها نزديك شده است

محمدحسن خدايي

بار ديگر يكي از آثار ماندگار داستايوفسكي، دستمايه يك اقتباس تازه براي صحنه تئاتر شده و ماحصل‌ كار، نمايشي است تحت عنوان «امشب به صرف بورش و خون» كه گويي دعوت به ضيافتي است پر از روايت كردن رنج و شادي، همچنين مواجهه‌اي است با خاطرات ويرانگر گذشته و تمناي بخشايش و صد البته اعتراف به نااميدي از رستگاري الهي. داستان بلند «نازنين» نوشته فئودور داستايوفسكي را كه به تازگي با ترجمه خوب و خواندني يلدا بيدختي‌نژاد در نشر چشمه چاپ شده، مهدي يزداني‌خُرم بدل به مونولوگي يك ساعته با نام «امشب به صرف بورش و خون»كرده كه اين شب‌ها با بازي و كارگرداني صابر ابر، در دو نوبت، پذيراي مخاطبان است؛ آن هم در سالن بلك‌باكس پرديس تئاتر و موسيقي باغ كتاب تهران. اين نمايش بنا به موقعيت منحصربه‌فرد سالن بلك‌باكس باغ كتاب، حسي از صميميت و راحتي را بين گروه اجرايي و تماشاگران برقرار كرده است. تجربه تماشاي نمايش‌هايي چون «سندروم روسمر» و «خبري از او نيست» اين مساله را تا حدودي تاييد مي‌كند و به تبع آن نمايش جديد صابر ابر هم نمي‌تواند فارغ از اين وضعيت باشد. ساختار تك‌گويي اين اجرا، به فضايي فشرده و صميمي احتياج دارد تا روايت مرموز و متزلزل مرد امانت‌فروش باورپذير جلوه كند. اين فضاي بي‌واسطه و صميمي ميان بازيگران و تماشاگران در مكاني چون آشپزخانه خلق مي‌شود. جالب آنكه تماشاگران با گوش‌سپردن به حرف‌هاي امانت‌فروش، شاهد آشپزي‌كردن او هم هستند؛ اما امانت‌فروش در خانه تنها نيست و يك زن مستخدم كه نقش او را فاطمه نقوي بازي مي‌كند حضوري مستمر داشته و حتي پذيرايي از مهمان‌ها يا همان تماشاگران نمايش بر عهده‌ او است. اجرا در تعامل با مخاطبان تا حدودي موفق عمل كرده و نسبتي كه گروه اجرايي با تماشاگراني در اين «فضا/مكان» برقرار مي‌كند، شكلي از «ميزباني» و «ميهماني» است. اين وضعيت بنا به ضرورت‌‌هاي روايي، مابين ميهمان و ميزبان نمايش، مدام برساخته و تخريب و به موقعيت فرادستي و فرودستي منتهي مي‌شود مابين مرد امانت‌فروش يا همان ميزبان نمايش با ميهمانان يا همان تماشاگراني كه به خانه‌اش قدم گذاشته‌اند. از اين منظر اجرا مدام وجه اخلاقي به خود گرفته و نسبت اجراگران با تماشاگران را از نو صورت‌بندي اخلاقي مي‌كند. گاهي حق به جانب مرد امانت‌فروش است و او در جايگاه فرادستي قرار گرفته و گاهي اين تماشاگران هستند كه مي‌توانند ميزبان خويش را مردي خطاكار و در جايگاه فرودستي از نظر اخلاقي فرض كنند.
خوانشي كه يزداني‌خُرم از داستان داستايوفسكي داشته، بر مدار روايتگري يك داستان قوام يافته و چندان كه بايد «امر تئاتريكاليته» را فرا نمي‌خواند. بدين منظور و براي عزيمت به سوي يك اجراي تئاتري و نه صرفا تن دادن به يك روايت داستاني، صابر ابر تلاش كرده با پرداختن به جزييات اجرا و مساله‌مند كردن زندگي اجتماعي اشيا، چه در خانه و چه در امانت‌فروشي، همچنين با ساختن يك وضعيت دراماتيك مابين خود و تماشاگراني كه به نوعي ميهمان خانه او هستند و البته استفاده از ژست‌هايي كه به هنگام تنش‌هاي رواني و تكانه‌هاي حسي، اغراق‌شده مي‌نمايند سويه اجرايي نمايش را تقويت كند. بدين منظور يك ميز بزرگ آشپزخانه در مركز صحنه تعبيه شده و بسياري از كلماتي كه از زبان مرد امانت‌فروش بيان مي‌شود در نسبت با طبخ غذا معنا مي‌يابد. از ياد نبريم كه تماشاگران اين اجرا، به مثابه دعوت‌شدگان يك ضيافت شبانه، انتظار دارند پذيرايي خوب و درخوري از آنان شود. بدين منظور ميزبان قرار است سوپ روسي «بُرش» يا همان بورش سرو كند و شبي خوش را براي آنان رقم بزند. طعامي از سرزمين روسيه كه رنگ قرمزش يادآور خون است و سرگذشت محنت‌بار دختر جوان نمايش كه به تازگي خودكشي كرده و قطراتي از خون قرمزش بر يك پارچه سفيد براي همسرش باقي مانده است. شباهتي كه رنگ قرمز سوپ بُرش با خون دارد همچون استعاره‌اي است از ضيافتي كه طعامش با خون دختر جواني تهيه شده كه پيش از اين ميزبان خانه بوده و حال به اختيار خود از دنيا رفته است. از پس اين مشابهت تراژيك مابين بُرش و خون است كه ميهمانان، لب به طعامي كه ميزبان براي‌شان در كاسه‌هاي چيني سرو مي‌كند، نمي‌زنند و با اندوهي فراوان اين خانه غمزده را براي هميشه ترك مي‌كنند. 
به لحاظ بن‌مايه فلسفي، نمايشنامه از وجه الهياتي جهان داستايوفسكي فاصله گرفته و بيش‌وكم به مناسبات اين روزها نزديك مي‌شود. بي‌جهت نيست كه گفتار آرام و ملال‌آور مرد امانت‌فروش با بازي صابر ابر به تناوب و البته نابهنگام دچار خشم و برافروختگي شده و تماشاگران را سرزنش‌آميز خطاب مي‌كند كه چرا در زندگي ديگران سرك مي‌كشند و براي آنان حرف درست كرده و بي‌جهت و مغرضانه قضاوت‌شان مي‌كنند. از اين منظر سياست اجرا مبتني است بر مواجهه اخلاقي با تماشاگران طبقه متوسطي اين نمايش و شكلي از فرآيند شرمسارسازي‌‌ در قبال موضعي كه در رابطه با زندگي ديگران مي‌گيرند. اين حس شرم دادن به تماشاگران گاهي بيش از اندازه است و عليه اجرا عمل مي‌كند، چراكه تماشاگران در مواجهه با زندگي تراژيك امانت‌فروش و همسر مرده‌اش، كار چنداني از دست‌شان برنمي‌آيد و تنها نظاره‌گراني خنثي هستند كه شايد بعد از تماشاي اين فاجعه، اندكي متاثر شده و تلاش كنند رنج اين مرد شكست‌خورده و معترض و همچنين همسر جوان بدبختش را درك كنند. اما كيست كه نداند از دشوارترين كنش‌هاي عاطفي انسان معاصر بي‌شك فهم درد و رنج «ديگري» است. ديگري همان موجودي كه با فاصله از ما ايستاده و اغلب دسترس‌ناپذير مي‌نمايد. البته اجرا سعي دارد اين واقعيت را آشكار كند كه حس‌پذير كردن رنج انساني اين روزها بيش از هر زماني دشوار شده و زيستن در دوراني اينچنين نابسامان، اخلاقي بودن ما مردمان عادي و معمولي را به غايت دشوار كرده است. به هر حال اين فرآيند شرمسارسازي در قبال درك نكردن رنج ديگري، به قسمتي از سياست اجرا بدل شده و گويي گريزي از آن نيست. نكته‌اي كه در جهان داستايوفسكي چندان نمود ندارد و مشاهده نمي‌شود مخاطبان داستان بلند «نازنين» مدام مورد خطاب راوي داستان قرار ‌گرفته و شماتت شوند كه چرا دست از زندگي او برنمي‌دارند و خلوتش را با فضولي‌هاي‌شان بدل به جهنمي تحمل‌ناپذير كرده‌اند. از اين منظر نمايش صابر ابر مي‌خواهد نشان دهد كه از روح زمانه‌اش به تنگ آمده و هشدار ‌دهد كه در اين مسير تباه‌كننده شايد نوبت بعدي از آن شما مردماني باشد كه مدام به زندگي ديگران هجوم برده و از افشا كردن رازهاي سربه‌مهرشان لذت‌هاي مشمئزكننده مي‌بريد. اما از يك منظر جامعه‌شناختي مي‌توان اين نكته را به اجرا متذكر شد كه بعد از فراگير شدن شبكه‌هاي اجتماعي بر تمامي حيات بشري، ديگر گريز چنداني از اين سرك‌كشيدن‌ها به زندگي خصوصي نيست و در آينده شاهد مصيبت‌هاي بيشتري در اين زمينه خواهيم بود و شرمسارسازي مخاطبان نمي‌تواند چندان اخلاقي باشد.
 در نهايت مي‌توان كارگرداني نمايش «امشب به صرف بورش و خون» را قدمي رو به جلو براي صابر ابر دانست. بعد از كارگرداني نمايش «همان چهار دقيقه» كه فضايي ذهني و اكسپرسيونيستي در دل ظلمات هولناك درياي سياه داشت و گاهي بيش از اندازه تفسيري و معناگريز مي‌شد و از نمايشنامه نغمه ثميني فاصله نالازم مي‌گرفت و صدالبته كارگرداني نمايش «پرتقال‌هاي كال» در سال 1395 كه قتل نويسندگان و روشنفكران ايراني در پاريس را به يك امر جنايي و بازيگوشانه تقليل مي‌داد، اين‌بار با اجرايي جمع‌وجورتر روبه‌رو هستيم كه چندان نمي‌خواهد جاه‌طلب باشد، اما در فضاي محدودي كه براي خودش از جهان داستايوفسكي‌ ساخته، تكليفش با تماشاگران روشن است و دوست دارد يك فضاي صميمي و اندكي انتقادي نسبت به اخلاقيات مردمان طبقه متوسطي بسازد كه اين شب‌ها بليت تهيه كرده و به سمت مجموعه باغ كتاب مي‌آيند. صابر ابر نشان داده بازيگر توانايي است، اما عرصه كارگرداني مختصات ديگري دارد و توانايي‌هاي بيشتري را طلب مي‌كند. بازي و كارگرداني توامان در اين پروژه تازه، چالشي است كه مي‌تواند جذاب اما مخاطره‌آميز باشد. همكاري با فاطمه نقوي كه بعد از مدت‌ها بار ديگر به صحنه بازگشته و در فقدان آتيلا پسياني و گروه تئاتر بازي، خاطرات خوب گذشته را زنده كرده، از نكات خوب و قابل اعتناي اين اجراست كه به ميانجي انتخاب درست صابر ابر ممكن شده. اميد است در آينده بيش از اين شاهد حضور فاطمه نقوي بر صحنه تئاتر باشيم كه وفاداري‌شان به هنر نمايش در اين سال‌ها انكارنشدني بوده است. حضوري كه در نمايش «امشب به صرف بورش و خون» با سكوت همراه بود و به وقت شكستن اين سكوت، نهيب زدني بود از براي بار ديگر انسان شدن مرد امانت‌فروش. همان كه در انتها لباس زنانه بر تن كرده و اغواگرايانه ما تماشاگران را به سخره گرفته و تهديد مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها