حفاظت از محيط زيست براي محيط زيست يا براي آينده انسان؟
فرگشت خرد انسان از «آنتروپوسنتريسم»
به «بايوسنتريك» و «اكوسنتريك»
حنيف رضا گلزار
اين يادداشت را با اين پرسش آغاز ميكنم كه «پايهها و پارههاي سازنده محيط زيست و منابع طبيعي كه در برگيرنده جانوران، گياهان و همه نازيستمندان ديگر هستند را بايد بر چه بنياني ارزشگذاري كنيم؟»بر اين بنيان كه هستي و بودن آنها براي آسايش و آرامش يا پايداري و پايندگي زندگي ما انسانها كارآمد است يا بر بنيان ارزش سرشتي و نهادي كه هر يك از اين پارهها و پايههاي سازنده طبيعت دارند؟ پرسش را اينگونه واكاوي ميكنم كه براي نمونه يك توده جنگلي را براي توليد اكسيژن، پاكيزگي هوا، اندوختن آب شيرين و زيبايي و چشماندازي كه ميآفريند ميتوانيم يا بايد ارزش گذاري كنيم و در پي اين روش ارزشگذاري خود را وادار، ناچار و ناگريز از «صيانت و حفاظت» آن كنيم يا اينكه بايد در نگاهي فراتر، اين توده جنگلي را بر بنيان ارزش سرشتي، چيستي و هستي يا همان «حق وجود» پاس داريم؟ بيان اين پرسشها، خود بخشي از يك «انقلاب» است. انقلابي نه خونين و سرخ بلكه زيستي و سبز كه اگر به زودي رخ ندهد، به فروپاشي زمين خواهد انجاميد. از سوي ديگر پرداختن به چنين پرسمانها و گزارههايي خود بياني آشكار از روند فرگشت خرد گونهاي ويرانگر ولي به خود آمده و نگران از آنچه پيش روي دارد، است.
بسياري از مردمان كه در دايره كنشگري در محيط زيست و منابع طبيعي نيستند، همه زيستمندان را بر بنياد سود يا زياني كه براي انسان دارد ارزشگذاري و در پي آن ارج مينهند. به بيان آشكار، از ديد بيشتر مردمان، ارزش يك درخت يا يك رودخانه تنها بر مبناي سودي است كه براي انسان دارد. بنابراين از ديد بيشتر مردم، پشه و مگس زيستمنداني بي ارزش و زيانآور و بنابراين دادباخته به نابودي هستند يا براي نمونه، ارزش يك پايه راش از ارزش يك پايه توسكا يا صنوبر بيشتر است چرا كه چوب راش جايگاه اقتصادي و صنعتي بيشتري دارد. اين نگرش «انسان مدارانه» يا «انسان محور» است. جهان بيني انسان مداري يا همان «آنتروپوسنتريسم »، گونه انسان را سرچشمه همه ارزشها بر ميشمرد، چرا كه اين انسان بوده كه نخستين بار«ارزش»ها را آفريد. آنتروپوسنتريسم تنها از آن روي كه ساختار «طبيعت» و «زيست بوم» در فرمانبرداري و بندگي انسان است آن را ارج و ارزش مينهد. اين نگرش، انسان را «كانون هستي» ميداند و طبيعت و محيطزيست را تنها در بند خواستهها و نيازهاي انسان ارزش گذاري كرده و هيچ حقي براي طبيعت به خودي خود نميشناسد. دربرابر آنتروپوسنتريسم كه در دوران «پسا هولوسن»، دانسته يا نادانسته، شناخته شده يا ناشناخته، دستاويزي براي نابودي و چالشهاي بنيادين زمين از سوي گونهاي به نام انسان خردمند - خردمند شده، نگاهي ديگر بر بنيان «طبيعت محوري »سربرآورد و آن «انسان محوري» خودخواه را به چالش كشيد.
براي نخستين بار «اِپيكوروس » در يونان باستان و پس از او «ارداويراف» در ايران باستان، نه تلنگر بلكه لگدهايي پياپي بر كالبد انسان محوري زدند، پايههاي آن را سست و سپس ويران كردند و پس از آن نخستين سنگ بناي طبيعتگرايي يا زيستگرايي را اينگونه در دستگاه و انديشگاه فلسفي غرب و شرق بنيان نهادند كه «انسان، همه طبيعت نيست بلكه تنها و تنها يكي از پارههاي سازنده آن است».
در اردوگاه كنشگران محيط زيست و منابع طبيعي هم نگاه و نگرش آرماني و سازمان يافتهاي درباره اين پرسمان برقرار نيست. باشندگان اين اردوگاه را نيز ميتوان در دو گروه دسته بندي كرد. گروهي كه شمار بيشتري هم دارند، با نگاهي رويهاي و كم ژرفا و با دستاويز به اين آرنگ زياد شنيده شده كه ميگويد «ما زمين را از گذشتگان خود به ارث نبرده ايم بلكه از آيندگان به امانت گرفته ايم»، و با چنين نگرشي كه بايد در استفاده و بهرهگيري از منابع طبيعي به گونهاي رفتار كنيم كه سهم آيندگان را هم كنار بگذاريم، پرچم حفاظت از محيط زيست را به دوش ميكشند. نگاه اين گروه، ناهمگوني چنداني با نگاه توده مردم كه ارزش محيط زيست و پارهها و پايههاي سازنده آن را تنها بر بنيان سود آن براي انسان ارزيابي ميكنند ندارد. اين شيوه نگاه به محيط زيست، نگاهي تاخت و تازانه است چرا كه در اين نگاه، همه پايهها و پارههاي سازنده كره زمين «منابعي» شمرده ميشوند كه براي استفاده گونه والا و برتري به نام انسان آفريده شدهاند. با اين ناهمساني كه چون فرزندان ما هم حق برخورداري و بهره مندي از اين منابع را دارند، بنابراين بايد مردمان امروز در كاربرد و بهرهگيري از اين «منابع» كمي هوشيارتر و آينده نگرتر باشند. به بيان ديگر از محيط زيست «حفاظت» و «صيانت» ميكنيم چرا كه فرزندان و آيندگان ما هم حقِ بهرهبرداري از اين «منابع» را دارند. اين ديدگاه ارزش و جايگاهي براي سرشت سازندههاي زيستمند و نازيستمند زمين نميشناسد و رگههاي انسان برتر بيني در آن آشكارا ديده ميشود.
نگرشي ديگر از كنشگران محيط زيست، همه سازندهها، باشندگان و زيستمندان زمين را بر بنيان «حق وجود» و «حق حيات» ارزش گذاري ميكنند نه بر مبناي سودمندي آن. در اين نگرش، همه آنچه كه در كره زمين هست، با دستاويز به فلسفه «اخلاق محيط زيست» بر بنيان دو گزاره «حقِ وجود» و «حقِ حيات» نگريسته ميشوند. برگردان اين ديدگاه به آنچه كه در دستگاه «فلسفه غرب» بدان پرداخته ميشود، همان «بايوسنتريك» و «اكوسنتريك» است. «بايوسنتريك»، ديدگاه «اصالتدهنده به زيستمندان» و «اكوسنتريك» در گامي فراتر از آن، ديدگاه «اصالتدهنده به بوم سازگان» است. «كونينگهام » و همكارانش در كتابي با نام «دانش محيط زيست، يك نگراني جهاني » كه ويرايش هفتم آن در سال 2003 به چاپ رسيد، «بايوسنتريك» را نگرشي كه در آن «گونههاي مختلف گياهي و جانوري از جايگاه ويژهاي برخوردار هستند ميدانند. در نگاه «بايو سنتريك»، چيزي داراي ارزش است كه بتواند پايداري و زيبايي يك كلوني زنده را فراهم نمايد. به بيان ديگر، گزارههايي همچون «زيگونگي» بالاترين ارزش اخلاقي را در محيط زيست دارند». ارزشهايي همچون «حقوق حيوانات » يا پرهيز از گوشتخواري و پناه بر گياهخواري را ميتوان پيامدها و پيايندهايي از نگرش «بايوسنتريك» دانست. در ادامه، «كونينگهام» و همكارانش «بايوسنتريك»، را نيز اينگونه مينُمايانند؛ «در اين ديدگاه، همه پارهها و پايههاي زنده و نازنده اكوسيستم/زيست بوم مانند جهشها و چرخههاي بيوژئوشيميايي، دارنده جايگاه ويژه هستند و بايد برخوردار از «نگاه حرمت وجود» باشند».
شناخت و جايگزيني «بايوسنتريك» و درگامي فراتر «اكوسنتريك» موجب ميشود تا بهرهبرداري از طبيعت را خردمندانهتر انجام دهيم. بهكارگيري و پايبندي به اين ديدگاه موجب ميشود تا در ساخت بزرگراها، سوراخ كردن دل كوهها و ساخت تونلها يا بهرهگيري از كانسارها و... دست كم اندكي درنگ كنيم و از خود بپرسيم كه آيا ساخت اين آزادراه بايسته است؟ آيا مسيرهاي جايگزين وجود ندارد؟ آيا كانسار همانندي كه بهرهبرداري از آن ويرانگري كمتري در پي داشته باشد را نميتوان يافت؟ آيا به جاي بهرهبرداري از چوب جنگل براي توليد كتابخانه و مبلمان و ميز ناهارخوري، نميتوان جايگزين كم هزينهتري يافت؟ و سرانجام اينكه آيا اگر توليد و مصرف همهچيز را اندكي فروكاهيم بيشتر آسيب خواهيم ديد يا اينكه توليد و مصرف همهچيز را با همين شتاب روزافزون افزايش دهيم بيشتر دچار آسيب خواهيم شد؟ انسان خردمندِ «پسا هولوسن» كه با توان بخشي به نيروي آزمندي و مصرفگرايي، در كمتر از دويست سال گذشته زمين را وارد دور «آنتروپوسين» كرده و به گفته «اليزابت كلبرت»، با چشماني بسته و پرشتاب به سوي «انقراض ششم » ميتازد، اگر ميخواهد ادامه دهد، ناچار است و بايد به اين پرسشها پاسخ دهد. اين پرسش و پاسخها همان «انقلابِ سبز » برخاسته از انديشه و نگرش «بوم گرايانه» است.
كنشگر محيط زيست و منابع طبيعي