در نوميدي بسي اميد است
به همين ترتيب، برخورد با مطبوعات و روزنامهنگاري در نيمه دوم دهه ۷۰ چنان فرصتها را براي توسعه ايران بر باد داد كه هنوز داريم لطمههايش را ميخوريم. اگر مطبوعات راه خود را ادامه ميدادند و كمك ميكردند به تغييراتي كه ايران در شرف پا گذاشتن به دورهاي درخشان انتظارش را ميكشيد، ايبسا چهره ايران كاملا متفاوت ميبود با آنچه اكنون هست. حالا كه مطبوعات به ورطه اضمحلال سقوط كردهاند و اخبار از طريق اينترنت بين مردم ميچرخد، آيا ميتوانيم بگوييم توقيفهاي جمعي مطبوعات و آن برخوردهاي ناشايست و اقتدارگرايانه با روزنامهنگاران رسانههاي چاپي فايدهاي نداشت و مخالفان پيشرفت و توسعه ايران به مقصود نرسيدند و آب در هاون كوبيدند؟ به هيچوجه. اتفاقا آنها توانستند در آن مقطع زماني، رسانه اثرگذار زمانه را از كار بيندازند و مانع توسعه سياسي و اجتماعي و فرهنگي كشور شوند.
قضيه برخورد با ماهواره هم به همين منوال پيش رفت. به ياد بياوريم كه برخي ميخواستند شبكههاي ماهوارهاي خصوصي راه بيندازند، ولي جلوي آنها گرفته شد. اگر چنان ميشد، شايد شاهد انحصار فعلي در عرصه تلويزيون و انحرافهاي ناشي از اين انحصار نميبوديم. وانگهي، شبكههاي ماهوارهاي ميتوانستند دگرگونيهايي را در عرصه اجتماعي و فرهنگي پيش ببرند كه جلويش را در سياستهاي رسمي گرفتند و تغييرات به زير زمين رفت و بيست سال بعد، از جاي ديگري و با شدت سهمگيني سربرآورد و مثل سيل همه چيز را شست و برد و بازي را به كلي عوض كرد. اگر تغييرات به آرامي و در فضاي رسمي پيش ميرفت، اگر سايه تلويزيونهاي ماهوارهاي بر ساختار رسمي ميافتاد، شايد علاوه بر كاهش هزينههاي تغيير اجتماعي، شاهد ظهور متحجران و افراطيها در مناصب و مسووليتهاي امروز نميبوديم و دره بين نظام سياسي و نظام اجتماعي اينچنين عميق نميشد.
اكنون نيز همان مسير را پيش رو داريم. فيلترينگ اينترنت و انسداد مهمترين فناوريهاي ارتباطي روز باعث عقب ماندن ايران شده است. بله، البته مردم ايران به هر بدبختي كه هست به اينترنت آزاد وصل ميشوند، ولي ميشد با شكنجه و دردسر و هزينه بسيار كمتري اين اتصال رخ ميداد. به علاوه، بسياري از فقرا و گروههاي سني و تحصيلي از اين چرخه زجرآور كنار ميمانند. آيا ميتوانيم دلخوش باشيم به اينكه فيلترينگ اينترنت فايدهاي ندارد و در آيندهاي نامعلوم تيغش مثل تيغ انسداد ماهواره كند خواهد شد؟ زياد مهم نيست در آينده چه اتفاقي خواهد افتاد، مهمتر اين است كه اكنون كه ما براي توسعه ايران به اينترنت سالم و آزاد نياز داريم از آن محروم شدهايم، درست مثل مطبوعاتي كه در دهه ۱۳۷۰ از آن محروم شديم و عقب مانديم و همچنان ماندهايم.
اميدواري بيخودي و نفرين مسببان و انتظارِ معطوف به آينده گاهي ميتواند سمي مهلك باشد براي پيش رفتن يك جامعه. بايد در گام اول، تشخيص بدهيم كه وقتي يك رسانه ارتباطي مسدود ميشود و ساختارهاي رسمي با آن برخورد ميكنند، نميتوان دلخوش بود به اينكه ره به جايي نميبرند. اتفاقا خوب هم راه به اهدافي كه دنبال ميكنند، ميبرند. دلخوشي بيهوده ما را از كنش و عمل در زمان حال دور ميكند و انفعال به بار ميآورد. در گامهاي بعدي، بايد به فكر مقابله با انسدادها بود. در زمانه كنوني ما بايد به اين فكر باشيم كه چطور جلوي انسداد و اختلال اينترنت را بگيريم. بله، اكثر راههاي مقاومت بنبست است، اجازه كنشهاي جمعي داده نميشود، فعاليتهاي مدني زير فشارند، كنشگران هر يك به طريقي ساكت شدهاند، زيرساختها و سياستگذاريها در دست نهادهاي انتصابي و غيرپاسخگو است، افزون بر اينكه هر دقيقه كه اينترنت وضع فعلي داشته باشد ما از توسعه و پيشرفت عقبتر ميمانيم و به نقطه برگشتناپذير نزديكتر ميشويم. اما درك و پذيرش اين نااميدي و بنبست با گوشت و پوست و استخوان بسيار بهتر از اين است كه بيهوده اميدوار باشيم در آيندهاي «محتوم» انسدادها بيفايده خواهند شد و آن موقع ما برخواهيم گشت و از نو خواهيم ساخت. خير، ساختني در كار نخواهد بود و در ويرانههاي مستهلك شده زندگي مقدور نخواهد بود. وقتي از بطن وجود احساس نااميدي كنيم، شايد بتوانيم براي بقا راههايي نو و اضطراري بيابيم. اين تلاش براي بقاست كه اميد واقعي ميآفريند. اينجاست كه ميتوان به سخن نظامي توسل جست: «كاري كه نه زو اميد داري، باشد سبب اميدواري».
وآن می که در اینجاست حقیقت نه مجازست!
بله ایشان امام جمعه گرگان هستند، اما حاج آقا! تا این آقایان آخوندا با هم خوب نشوند، مملکت درست نمیشود! میپرسم: چرا؟
برای اینکه آقای نورمفیدی در اینجا نماز جمعه میخواند. با دست گل قالی را نشان میدهد، این طرف هم، درست چسبیده به گل، به نقطهای روی قالی اشاره میکند، نماز جماعت میخوانند. خوب مسلمان! مگر ایشان امام جمعه نیستند. از زمان امام که امام جمعه بودند، چرا کنار نماز جمعه، نماز جماعت میخوانید!
دوم: از لهجهشان پیداست، اهل کاشانند و روزگارشان خوب است! به فردی که کنار دستم نشسته و دعا میخواند. فرد دیگری که اندکی جوانتر است، پیداست هم کارواناند، میگوید: زود باش برویم!
ـ کجا برویم از اینجا بهتر!
به شام نمیرسیم!
خب، نرسیم. یک شام کمتر! سلام و علیک کردم. گفتم در قرآن مجید این آیه هست: «والّذِين آمنُوا أشدُّ حُبًّا لله!» انسان با ایمان با همین شدت عشق و دوستی زندگی میکند. از هر امر دیگری صرفنظر میکند. شام و ناهار مرسوم، به جای اینکه حال او را خوش کند، فضای ذهن و توجه او را غبارآلود یا خاکآلود میکند.
ای دریغا لقمهای دو خورده شد
چشمه حکمت از آن افسرده شد
گرم با من دست میدهد و دیدهبوسی، بخشی از آیه سوره بقره را که برایش خواندم، تکرار میکند.
حقیقت زندگی همین هموطنانی هستند که انگار هزاران بار صیقل خوردهاند، سادهترین لباسها را پوشیدهاند، با لهجههایی به رنگ هر گوشه و کناری از ایران حرف میزنند. نجف مثل دریای متلاطم است که لحظهای آرام نمیگیرد، صدای دعا و نیایش و برق اشک و زمزمههای عاشقانه و عارفانه همیشگی است. همان كوثر است! از کدام سرچشمه این چنین امواج انسان میجوشد و جام چشمان لبریز اشک میشود؟!