• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5766 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت

درگذشت اسلام كاظميه 27 ساله شد

در رنجِ نويسندگي

مجيد بجنوردي

شاهرخ مسكوب در يادداشتي مربوط به روز ششم ماه مه ۱۹۹۷ (۱۶ ارديبهشت ۱۳۷۶) درباره مرگ اسلام كاظميه در غربت فرنگ نوشته است: «صبح امروز منوچهر تلفن كرد. گفت شاهرخ. گفتم صدات از ته چاه در ميايد. گفت آره. گفتم چي شده؟ -اين اسلام ديشب كار خودش را تمام كرد، احمق!
من گفتم نه! ديگر نه او توانست حرف بزند نه من. يك لحظه سكوت بود. پس از آن شكسته بسته اضافه كرد صبح كه در مغازه را باز كردم ديدم يادداشتي گذاشته براي خداحافظي، عذرخواهي از زحمت‌هايي كه داده و ... پرسيدم حالا چي؟ در چه وضعي است؟ گفت هرموز و يكي، دو نفر ديگر رفته‌اند به سراغ جنازه. گوشي را گذاشتيم. از فرط درماندگي و بيچارگي نسلي كه ماييم گريه‌ام گرفت. نادان، ناتوان و دست بسته، رها شده در اين جنگل مولا...» (۱) .
اسلام كاظميه يكي از نويسندگان تواناي سده گذشته ايران بود. با آثار مهمي همچون «قصه‌هاي كوچه دلبخواه»، «جاي پاي اسكندر»، «قصه‌هاي شهر خوشبختي». با زندگي سياسي و فكري او عجالتا كاري ندارم. آنچه سبب نوشتن اين يادداشت شده، فقر و گرفتاري مالي او است و يادداشت دوستش شاهرخ مسكوب درباره اين تعسرها و مضيقه‌ها كه در ادامه، دنباله‌اش را نقل خواهم كرد. شايد مرثيه‌اي باشد در نداري مالي او! نه فقط نداري او كه بيشتر كساني كه مي‌نويسند و قلم به دست مي‌گيرند در اين خاك.
مسكوب در ادامه همان يادداشت، درباره كاظميه و گرفتاري مالي او پس از انقلاب و مهاجرت به فرانسه آورده است: «اسلام كاظميه شاگرد يك مغازه فتوكپي شد. چند سالي هم به شاگردي گذشت و به پيسي و نداري و آبروداري تا اينكه به كمك يكي از دوستانش در كوچه mayet (پاريس ششم) مغازه فتوكپي مفلوك بدبخت فقير بيچاره‌اي باز كرد. اين كاره نبود و در همه كار و همه‌ چيزش درمانده بود. دو سكته قلبي و بيماري سخت، تنهايي، نداري و عزت نفس، گرفتاري مالي و اجراييه...» (۲) .
اين يادداشت مسكوب خيلي صريح و شفاف وضعيت مالي كاظميه را در فرنگ عيان مي‌كند. كاظميه خود سال‌ها پيش از اينكه مسكوب اين يادداشت را براي او بنويسد، به وضعيت اسفبار نويسندگي به لحاظ اقتصادي آگاهي داشت. چنانكه درباره غلامحسين ساعدي گفته بود: «دكتر ساعدي نمايشنامه‌نويس چيره‌دست ما كه آخرين نمايشنامه او «آي با كلاه و ‌آي بي‌كلاه» مورد استقبال كم نظيري واقع شد و چند بار مدت نمايش آن تمديد شد، حساب مي‌كرد كه در طول مدت نمايش، درآمد متصدي بوفه تئاتر متجاوز از سه برابر بيش از او بوده كه نويسنده نمايشنامه است و جوهر فكري خود را عرضه كرده است» (۳) . دست بر قضا سرنوشت ساعدي و كاظميه، مرگ در غربت و دفن در همان گورستان كذايي پاريس شد: گورستان پرلاشز؛ همان گورستاني كه صادق هدايت هم در آن به خاك سپرده شد، در همان غربت، با همان پيسي و نداري و با همان شيوه مرگ: خودكشي. نمي‌خواهم انتحار كاظميه را صرفا به دلايل اقتصادي تقليل دهم، زيرا كه خودكشي يك فرد مطمئنا دلايل بسياري مي‌تواند داشته باشد ولي آنچه مسكوب درباره او نوشته است، به ما نشان مي‌دهد كه يكي از مهم‌ترين دلايل اين انتحار، نداري و فقر شديدي بود كه پس از مهاجرت به فرانسه گريبانگيرش شد.
آنچه ذهن مرا به خود مشغول مي‌كند، اين است كه چرا يك نويسنده از سوي مردم خودش پشتيباني نمي‌شود كه به آن روز نيفتد؟ چرا آنقدري پس‌انداز ندارد كه با توفان حوادث سياسي به پيسي و نداري نيفتد؟ نمي‌شد كاظميه كتاب‌هايش را در همان فرنگ چاپ كند و با اعتبار خوانندگان ايراني و پول خريداران كتاب‌هايش ارتزاق كند؟ وضعيت نويسندگي در مملكت ما فلاكت‌بار‌تر از اين است كه بتوان به اين گزينه‌ها فكر كرد. اين توفان سياسي مرا ياد استاد بزرگوار، عبدالمجيد ارفعي و سرگذشت مشابه او مي‌اندازد. با اين توضيح كه بعد از سال ۱۳۵۸ كه ارفعي به جرم تحقيق روي فرمان كوروش بزرگ، مازاد تشخيص داده شد و از كار بركنار، براي تمشيت امور خود به پرورش ماهي آكواريومي پرداخت و بعد به پيتزافروشي! كه در همه اين كارها ناموفق بود. بايد هم ناكام مي‌ماند، چون كار او چيز ديگري بود و براي چيز ديگري رنج كشيده و خون دل‌ها خورده بود (۴) .
خلاصه اگر بخواهيم به اين مثال‌ها و موارد بپردازيم، حقيقتا خود تبديل به يك تحقيق و دفتر پر آب چشم و مفصلي خواهد شد و لابد بايد نام آن دفتر را «غم‌نامه» يا «رنج‌نامه» گذاشت؛ تعبيري كه دكتر احمد مهدوي‌دامغاني به نامه‌هاي علامه محمد قزويني به محمدعلي فروغي داده است. از بس كه آن مرحوم به واسطه همان اهل قلم بودن در تنگناي مالي قرار داشت و در نامه‌هايش به فروغي به كرات از آن تنگناها سخن گفته است (۵) .
ضمن اينكه اين وضعيت فلاكت‌بار، به سرزمين ما محدود نمي‌شود. در ممالك نسبتا پيشرفته‌تر كه مثل ما داراي ادبيات غني هستند نيز اين گرفتاري‌ها وجود دارد. نمونه‌اش روسيه. اين سخن پوشكين را به عنوان حسن ختام  نقل مي‌كنم: 
«نبايد درباره نويسندگان روس با استناد به معيار رايج در مورد نويسندگان خارجي قضاوت شود. آنان در آنجا براي كسب درآمد مي‌نويسند و در اينجا (به استثناي من) به خاطر غرور. آنان در آنجا با سرودن شعر زندگي خويش را اداره مي‌كنند و در اينجا كنت خووستوف كه به هزينه خود آثارش را منتشر مي‌كرد، با اين كار به خاك سياه نشست. در آنجا اگر چيزي براي خوردن نداشته باشيد، كتاب مي‌نويسيد، در اينجا اگر چيزي براي خوردن نداشته باشيد وارد خدمت دولت مي‌شويد و نوشتن را به دست فراموشي مي‌سپاريد» (۶). و چقدر اين سخنان پوشكين شبيه وضع نويسندگي در مملكت ماست.
منابع در دفتر روزنامه موجود است

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون