گزارش اختصاصي اعتماد از جشنواره كن ۲۰۲۴- 5
دنياي منحصر به فرد
لادن موسوی
بالاخره روزهاي بهتري در جشنواره آغاز شدند و فيلمهاي بهتري به نمايش در آمدند تا كمي حالمان بهتر شود.
«گونههاي مهرباني»، آخرين ساخته « يورگوس لانتيموس» كارگردان يوناني است كه فيلمهايي چون «خرچنگ» يا « موجودات بيچاره» را در كارنامه خود دارد. او اين روزها يكي از شناختهشدهترين كارگردانان جهان است كه با فيلمهاي عجيب و غريب خود كه در آنها دنياي كاملا متفاوتي را تجربه ميكنيم و روابط انساني پيچيده و غير معمول و متعارفند، موفق به جلبتوجه و علاقه همه شده است. فيلم «موجودات بيچاره» او پارسال در جشنواره ونيز به نمايش درآمد و جايزه بهترين فيلم را از آن خود كرد و اسكار بهترين بازيگر نقش اول زن را براي « اما استون» به همراه داشت. « خرچنگ» هم در سال ۲۰۱۵ در جشنواره كن حضور داشت و جايزه ويژه هيات داوران را از آن خود كرد. اينبار هم در اين فيلم سه اپيزودي، «لانتيموس» دنياي عجيب و غريب ديگري را خلق كرده است كه منحصر به فرد است.«گونههاي مهرباني» سه داستان را دنبال ميكند كه هر كدام كاملا از ديگري جدايند، اما در عين حال همگي به هم به گونهاي خاص مربوطند: اولين اپيزود مردي را نشان ميدهد كه هيچ گونه انتخابي در زندگي ندارد، اما سعي در به دست گرفتن دوباره سرنوشت خود دارد. در اپيزود دوم پليسي كه زنش را در دريا از دست داده، دوباره او را مييابد، اما انگار كه همسرش تغيير كرده و احساس ميكند كه او را نميشناسد. اپيزود آخر زني را نشان ميدهد كه بيشك و ترديد به دنبال شخصي خاص است كه نيرويي عجيب دارد و تقدير و سرنوشت او را براي امانت انتخاب كرده است...
كارگردان عجيب و غريب يوناني كه در ساخته قبلي خود كاملا در دنياي هاليوود غرق شده بود، براي سناريوي فيلم جديدش به همكاري دوباره با هموطنش«افتيميس فيليپو» روي آورده است. اين دو قبلا هم چندين سناريو از جمله «خرچنگ» و «كشتن آهوي مقدس» را با يكديگر نوشته بودند.«گونههاي مهرباني» هم در راستاي همين فيلمهاست و فضايش، فضاي غريب آن فيلمها را به ما يادآوري ميكند. فيلمي گيجكننده، سياه و تاريك كه به طرز عجيبي سرگرمكننده است و از داستانهايي به ظاهر نامرتبط توليد شده است. با اينكه با فيلمي تقريبا سه ساعته طرفيم، تماشاگر اما تا به آخر جذب فيلم مانده و چشم از پرده بر نميدارد. با وجود غير متعارف بودن شخصيتها و داستانها، اما چيزي در اين اثر وجود دارد كه با زمانه هماهنگ است. داستان هر سه اپيزود در نيواورلئان ميگذرد. در هر سه اپيزود نام يك شخصيت خاص در عنوان فيلم وجود دارد: RMF مرموز. در هر سه اين اپيزودها بازيگران همان بازيگرانند اما در نقشهاي متفاوتي ظاهر ميشوند كه اين هم خودش از جذابيتهاي فيلم است. «جسي پليمنز»، «ويليام دافو»، «اما استون»، «مارگارت كوالي» و «هنگ چاو» مهمترين و معروفترين اين گروه بازيگرانند. در اولين فصل، كه روز مرگ RMF نام دارد، «پليمنز» نقش «رابرت» را بازي ميكند، مردي كه زندگي، خانه، همسر (چاو) و كوچكترين كارهاي روال روزانه زندگياش بهطور كامل توسط رييسش، «ريموند» (دفو)، كنترل ميشود. وقتي رابرت از يكي از خواستههاي ريموند سرپيچي ميكند، زندگياش به هم ريخته و به مرز فروپاشي ميرود. در اين اپيزود يك شخصيت كليدي كه توسط «استون» بازي ميشود ديرتر و تقريبا در آخرفيلم وارد ميشود و نقش «كوالي» به تدريج اهميت پيدا ميكند. در فصل دوم، كه در آن«RMF ياد ميگيرد پرواز كند»، «پليمنز» نقش «دنيل»، پليسي كه همسرش «ليز» (استون) در يك ماموريت علمي گم شده است را بازي ميكند. او باور دارد كه «ليز» باز خواهد گشت، و اميدش را از دست نميدهد، اما وقتي اين اتفاق ميافتد، دچار ترديد شده و اين شك و ترديدهايش او را از پاي در ميآورند.
در قسمت آخر، كه RMF ساندويچ ميخورد، اوضاع پيچيدهتر، زشتتر و غيرواقعيتر ميشود. در اين قسمت «استون» و «پليمنز» در فرقهاي كه «دفو» و «چاو» رهبري ميكنند به دنبال شخصي با قدرتي خاصند. در اين قسمت كه طولانيترين و عجيبترين و ترسناكترين است «اما استون» ديوانهوار ميرقصد و «كوالي» دو نفر ميشود...
«گونههاي مهرباني» ريتم داخلي دارد كه گيجكننده است و ساختار فيلم را، با اينكه ساختاري سهپردهاي و كلاسيك است نا متعارف ميكند. «يورگوس لانتيموس» تصميم گرفته تا از نظر تكنيكي ساده پيش برود تا همهچيز فقط و فقط در اختيار سه داستان فيلم باشد. اين سادهسازي، از نظر فني و فيلمبرداري تماشاي اين فيلم را لذت بخش كرده است. هر چند در دل اين سادهسازي ميشود ديد كه تكتك صحنهها با ظرافت و دقت فيلمبرداري شدهاند. «لانتيموس» با اين آخرين ساخته خود، بار ديگر متفاوت بودن خود با بقيه را ثابت ميكند. او اينبار هم توانسته بازيهايي استثنايي از تكتك بازيگرانش بگيرد كه به عقيده من، بهترينشان «پليمنز» است كه در هر سه اين اپيزودها بينظير است و خوش درخشيده. «اما استون» مثل هميشه درست و دقيق بازي كرده و تاثيرگزار است و بقيه بازيگران هم، در هر سه اين اپيزودها در نقشهاي خود كه گاه بهشدت عجيب و نامتعارفند جا افتادهاند. راستش را بخواهيد نميدانم كه آيا «لانتيموس» با جايزه به خانه برميگردد يا نه، اما هر چه بشود، ميتواند خيالش راحت باشد كه شرط خود را برده و اينبار هم توانسته دنياي عجيب و غريب ذهني خود را به درستي خلق و پياده كرده و با ما تقسيم كند.
بعد از اين فيلم عجيب، از فيلم غريب ديگري برايتان مينويسم كه اين يكي هم كاملا متفاوت است. نكته اشتراكي كه در اين دو وجود دارد، دنياي منحصر به فرد كارگردانانشان است كه كاملا متمايزند. با ديدن فيلم هر كدام، حتي بدون دانستن اسم كارگردان، ميتوان حدس زد كه با فيلم او سر و كار داريم. هر دو اين كارگردانان امضاي خود و منحصر به فرد بودنشان را در تكتك فيلمهايشان نشان ميدهند كه آرزوي تمام كارگردانان جهان است. دومين اين كارگردانان « كيريل سربرنيكوف» كارگردان بزرگ روسي است كه امسال با «ليمونوف: ترانه ادي» به جشنواره آمده و از آشناهاي كن است. او كه دو سال پيش با فيلم «زن چايكوفسكي» در كن حضور داشت و دست خالي به خانه بازگشت، اينبار قصد كرده تا حتما يكي از جوايز اصلي كن را از آن خود كند كه به نظرم كاملا استحقاقش را دارد. او كه معمولا دنياي فيلمهايش خيلي خاصند و گاه دسترسي به آنها دشوار است اينبار به سراغ فيلمي بيوگرافيك رفته كه ارتباط با فيلم و فضايش را خيلي راحتتر ميكند. «ليمونوف» داستان زندگي «ادوارد ليمونوف» نويسنده و شاعر روسي را به تصوير ميكشد. كسي كه هم انقلابي بود و هم زنباره، هم دزد و هم خدمتكار، هم شاعر و هم داستاننويس و هم در فكر سياست. كسي كه هم در مسكو و هم در نيويورك و هم در پاريس و هم در سيبري زندگي كرد… «كيريل سربرنيكوف» از آن دسته سينماگراني است كه خوشامد دولت روسيه عمل نميكند. او در سال ۲۰۱۸ وقتي كه فيلمش «لتو» در جشنواره كن، در بخش مسابقه اصلي به نمايش درآمد، به علت حصر خانگي در روسيه، نتوانست به جشنواره كن بيايد. كارگرداني «ليمونوف» در ادامه «لتو» و در همان حال و هوا است. ميزانسني بهشدت پيچيده و مبسوط و تئاتري دارد. فيلمي كه به نظرم ساخته و پرداخته شدهترين و بينظيرترين ميزانسن و كارگرداني جشنواره را، با فاصله، تا به اينجا دارد. در بسياري از سكانسها كه فقط از يك پلان تشكيل شدهاند، دوربين به همراه شخصيت اصلي فيلم، از اين طرف به آن طرف ميرود و در حالي كه «بن ويشو» كه نقش «ادي» يا همان «ليمونوف» را بازي ميكند از خانه به خيابان ميرود، به مغازهاي وارد ميشود، با دهها نفر برخورد ميكند و حتي گاه از شهري به شهر ديگر يا از كشوري به كشور ديگر (كه در استوديو بازسازي شدهاند) ميرود، دوربين بدون قطع شدن يا حقههاي كارگرداني او را دنبال ميكند. گاهي آنقدر اتفاقهاي گوناگون در صحنه رخ ميدهند كه نميتوان حتي تمامشان را با چشم دنبال كرد. دوربين سريع و روان به دنبال «ادي» كه با شخصيت هزار رنگ و شلوغش در صحنه رفت و آمد ميكند ميرود و ما هم او را دنبال ميكنيم.
شگفتانگيزي اينگونه كارگرداني تنها به دليل كادربندي و حركت دوربين و ميزانسن هزارلايه «سربرنيكوف» نيست، بلكه حاصل هزاران هزار جزييات صحنه و نورپردازي است كه كارگردان با وسواسي عجيب در كنار هم چيده، تا حاصل اين پلان- سكانسهاي نفسگير و نفس بر باشند.
ميزانسن «ليمونوف» بهشدت تئاتري است و گاه ميتوان پشت صحنه را هم در فيلم ديد. اين نوع ميزانسن تئاتري و چيده شده از «كيريل سربرنيكوف» كه كارگرداني را از دنياي تئاتر شروع كرده اصلا عجيب و بعيد نيست. اينگونه ادغام فيلم و واقعيت با نشان دادن پشت صحنه و استوديو و دكور باعث دادن عمقي ديگر به فيلم ميشود. انگار كه خود «ادي» هم مجبور به فاصله گرفتن از خودش است، تا ديوانگيهايش او را از پا در نياورند. در عين حال اما، با اين كار، «سربرنيكوف» تماشاگر را هم مجبور به فاصله گرفتن از فيلم ميكند. «كيريل سربرنيكوف» با اندازههاي مختلف قاب دوربين هم بازي ميكند و از قابي مربع براي فيلمبرداري صحنههايي كه در روسيه ميگذرند استفاده كرده تا خفگي و چهارچوبهاي بسته زمان جماهير شوروي را بيشتر نمايان كند، در صورتي كه در تمام قسمتهاي فيلم كه در نيويورك يا پاريس ميگذرند قاب دوربين كاملا باز است و حدودا دوبرابر ميشود كه معني زيادي از جمله باز بودن فضا و آزادي در اين شهرها و كشورهاي دموكراتيك دارد. در آغاز فيلم حتي ميبينيم كه «ادي» دو طرف قاب دوربين را گرفته و با فشار باز ميكند و قاب را از مربع (نسبت۴/۳) به ۱.۸۵تبديل ميكند كه البته اين يك كار نوآوري براي كارگردان روس محسوب نميشود. «خاوير دولان» كارگردان جوان كانادايي 10سال پيش در فيلم «مالي»، اين كار را انجام داده بود كه، در آن هنگام حركتي انقلابي محسوب ميشد. به هر حال، اين بازي با نسبتهاي قاب دوربين هم يكي ديگر از ايدههاي كارگردان وسواسي روس است كه توانسته به خوبي در فيلم بنشيند. «كيريل سربرنيكوف» در آخر حتي با ديوار چهارم هم بازي كرده و «ادي» در صحنه آخر، هنگامي كه خبرنگاران از او ميخواهند تا ورودش را براي دوربينها تكرار كند، در حالي كه به عقب برميگردد، مستقيم به دوربين (به ما) نگاه ميكند. «ادي» ميداند كه ما در پشت دوربين حضور داريم و با ما ارتباط برقرار ميكند. «ليمونوف» كه در جدول منتقدين جشنواره، در كمال تعجب تا الان از نمره بالايي برخوردار نيست، براي من اما، تا به الان بهترين فيلم جشنواره است. فيلمي كاملا متفاوت كه وجودش در جشنوارهكن و در بخش مسابقه را وامدار هيچ كس و هيچ فاكتوري غير از لياقت سازندهاش نيست. فيلمي كه از نظر كارگرداني شاهكار است و حداقل حقش، گرفتن جايزه كارگرداني جشنواره كن است. اميدوارم كه امسال بالاخره جايزهاي نصيب اين كارگردان روس شود كه توانسته پختهترين و زيباترين اثرش را چه از نظر داستاني و چه كارگرداني بسازد.