همواره اسطورهها کنایه از امور مرموز و رمزگشایینشده و سربسته هستند که نیاز به رمزگشایی دارند؛ مثلا اسطوره مادر (زن) کنایه از سرزمین است که محل رشد گیاه است و مادر نیز در دامان خود نطفه میپرورد و فرزند میزاید. اما درحقیقت، سرزمین همگن آغوش مادر است که بشر در آن قرار میگیرد. آیا هر انسانی به سرزمینش تعلق ذاتی دارد؟ آیا سرزمین در حدّتام منطقی انسان به مثابه حیوان ناطق نهفته است؟ سوال مهمی است. به خصوص وقتی بخواهیم از فرقهای و قومی حرف بزنیم که خود را برگزیده و ناجی کلّ تاریخ بداند.
مساله یهودیت
یهودیان قومی محترم و پرهیزكار همچون دیگر اقوام دینی هستند، اما همانگونه که در دینهای دیگر نیز ایدئولوژی و سیاستزدگی وارد شده، یهود نیز قومی است که در زیر لوای ایدهآلهایی خاص همواره به وسیله بزرگانش اداره شده و در طول تاریخ هرگز به صورت یک حکومت مستقل درنیامده، اما سازمانش همیشه دسیسه کرده تا در لوای یک هویت مستقل و ذاتی و یک انجمن واحد و بزرگ خود را به نظام جهانی تحمیل کند. سران و خاندانهای بزرگ یهودی یا همان «رش گلوتا» (شاه داوودی) که داوود را پادشاه بزرگ یهود میدانستند همواره به دنبال یک هویت ثابت و لایتغیر برای قوم یهود بودهاند تا این هویت ثابت و مجعول بتواند همه یهودیان را در ذیل یک وحدت دینامیک و مستقل و ترقیخواه در تاریخ حفظ کند؛ رویایی که سران رند و زراندوز یهودی که از نسل کاهنانشان بودند، برای تحقق آن از هیچ حیله و ستمی دریغ نکردند و همواره ثروت و نفوذ آنها بوده که در این امر یاری شان داده است.
تئوری مارکس و دنیای یهودی شده
تفکر آنها (یهودیان) در دنیایی که به تعبیر کارل مارکس یهودی، «یهودی شده» است، یعنی دنیایی که در آن پول حرف اول را میزند، تا حد زیاد برنده بوده است (عبدالوهاب المسیری، دایرهالمعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ج2) و هر شِکِل (واحد پول) اسرايیلی به قیمت پیشرفتهای کلان و البته خونریزیهای بسیار توسعه داشته است. بنابراین و باتوجه به علاقه سران یهود و صهیونیستهای کنونی به جعل هویتی ثابت و تاریخی برای قوم یهود که بتواند چونان پشتوانهای برای نفوذ در دولتهای مناطق سکونت آنها در گذشته باشد و امروزه به تشکیل دولت جعلی اسرايیل منجر شده، سخن گفتن از خود یهود و یهودیان سخت است، زیرا آنها همواره در ذیل سیطره شاه داوودیها و خاندانهای بزرگ و ثروتمند یهود تعریف شدهاند و این خاندانهای متنفذ، یهودیان را که متشکل از گروههای مختلف بسیاری هستند راحت نگذاشته و اغلب در پرتو فراروایتهای ساختگی خود تعریف کردهاند تا بتوانند از رویای سرزمین موعود به بالاترین میزان سود و نفوذ و استقلال از همه دولتهای موجود در جهان و از سازمانهای بینالمللی برسند و با رویاهای خود حکومت کنند. فراروایتهای آنها همواره یهودیان را افرادی منزوی و رباخوار و مرموز و نابغه و توسعهگرا معرفی کرده و مایل بوده تا با مهیب نشان دادن یهودیان، توجه به ضرورت استقلال آنها از دیگران را گوشزد کند. این درحالی است که احتمالا بسیاری از یهودیان هرگز تمایلی به ذوب شدن در این فراروایتها نداشتهاند و ندارند و این میزان از خاص بودن و متفاوت بودن و مهیب بودن را مغایر با اصل مذهب و عقل و اخلاق دانستهاند.
پراکندگی جمعیت یهودیان در طول تاریخ
بر این اساس ایده ماهیت خالص یهود که بر سرشت خالص و ثابت یهود تاکید داشته، حربه جریان فرقهگرایِ قرن نوزدهمیِ «صهیونیسم» (Zionism) بود تا به وسیله آن یهودیان سراسر جهان را به ارض موعود یا سرزمین یهود در شرق مدیترانه عودت کند و نهایتا حکومت یهود شکل بگیرد. در اینجا، توجه به این نکته مهم است که یهودیان همواره در ذیل یک دولت-ملت یهودی حیات تاریخی خود را تداوم بخشیدهاند و درحالی که از مختصات یک ملت واحد برخوردار بودهاند اما به لحاظ جغرافیایی محدوده مشخصی نداشتند تا اینکه سران آنها با تاسیس هلاخه (شرع) و سازمان سیاسی یهود تلاش کردند تا از پراکندگی نجات یابند. بنابراین جامعه یهودی اغلب به صورت دولتهای کوچک مستقل در میان کشورهای محل سکونتشان (دولت در دولت) بودهاند (عبدالله شهبازی، اسطورهها و بنیانهای اندیشه سیاسی یهود) و همین سبک زیستن به قدر کافی میتوانسته سران آنها را به سوی رویای تشکیل یک دولت مستقل و بزرگ هدایت کند و آنها تلاش کنند با قدرت اقتصادی قویای که دارند این رویا را به تحقق برسانند. در این نوشته آنچه عطف توجه است دولت یهود است که با انگیزه سرزمین موعود، اسطورههایی برای سرزمین یهودی خلق کرد که بتواند با قدرت زر و زور و تزویر به یک جغرافیای واحد برسد و به خصوص در قرون اخیر با ارائه تصویر اغراقآمیز از مظلومیت ملت یهود که از قضا توسط سرمایهداران و زراندوزان بزرگ یهودی ترسیم و حمایت شده بود توانست قدرتهای بزرگ استعماری را به تشکیل دولت یهودی مستقل در سرزمینهای اشغالی سوق دهد و هزینه حفظ این اشغالگری را با ریختن خون هزاران انسان بیگناه جبران کند. آنچه در تاریخ قوم یهود مشهود است این است که همواره به شکل یک دولت مستقل و واحد قوی (دولت در دولت) در میان دولتهای دیگر زیستهاند و با نفوذ اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی خود موقعیتهای کلان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در سطح جهانی کسب کردهاند.
روانکاوی تفکر صهیونیسم
روانکاوی تفکر صهیونیسم در ایده ماهیت ثابت برای یهود میتواند شامل این نکته باشد که از نظر آنها ملت یهود یک ایدهآلِ فراسوی خیر و شر است که در یک جامعه کمونی و عینی بدون هیچ ارتباط ارگانیک با دیگری زیست میکند و ارزشهای او ثابت و پایدار است و قابل قضاوت نیست و کار خود را میکند و از دیگری متاثر نمیشود و قوانین و چارچوبهای خودش را دارد و هرگز از آنها خارج نمیشود و چنین انتظاری هم از او شرمآور است، زیرا یهودی، یهودی است؛ قوم یهود از زمان خروج از مصر تا امروز یهودی مانده است؛ زیرا روح الهی یا شخینا در او حلول کرده و آنها را به ملتی مقدس تبدیل کرده است و از سوی دیگر دشمنی دیگر ملتها با یهود حاکی از جوهره واحد یهود و وحدت و تقدس آنها است و رباخواری و دلالی و تجارت به مثابه پوششی برای آنها در تقابل با این دشمنی بوده است. اینها تفاسیر صهیونیستهایی است که به دنبال تحقق حکومت واحد یهود بودهاند (المسیری، همان). از نتایج چنین تفکر رادیکال و انحصارطلبانهای که مختص صهیونیسم است میتواند این باشد که فقط یهودی حق دارد از یهود بگوید و آرمانهای یهودی لایتغیر است و یهود قوم و نژاد برتر است و یکتنه به خاطر آرمان خود در برابر همه میایستد و ستیزه میکند و دشمن برای او به اندازه سرزمینش مقدس و با اهمیت است، زیرا خوراک ایدئولوژی او را از پیش فراهم میسازد. همچنین از تبعات این خلوص آرمانی و نژادی و قومی و فکری این میتواند باشد که یهودی فقط باید یهودی باشد و آرمانگرا و نه هرگز باید چیز دیگری باشد اعم از لیبرال یا سوسیالیست یا مخالف یا اصلاحطلب یا هیچ چیز دیگر و فقط باید طبق آنچه رش گلوتا و یا تئوری صهیونیسم پایهریزی کرده موجودیت داشته باشد. البته این آرمان تمامیتخواه در عمل و واقعیت لاجرم مجبور بوده به هزاران جرم و جنایت و فعالیتهای پراگماتیستی و منفعتطلبانه و حتی شاید ضد-یهود دست یازد تا بتواند موجودیت جدید یهود را به تمامه حفظ کند و حتی واقعیت و اصل خود دین یهود را دور بزند تا یهودیِ جدید (یهودی صهیونیست) را به اوج شکوفایی برساند.
تلمود و تورات مکتوب
بیشک هسته اصلی تعالیم یهود تلمود یا تورات شفاهی است که ماحصل تلاش میدراش (مدارس یهودی) ها از سال هفتاد میلادی بود که میراث یهود از حدود ششصد سال قبل از میلاد مسیح و ماجرای تخریب معبد اول سلیمان در اورشلیم توسط بختونصر و اسارت آنها به شهر بابل تا آزادیشان توسط کورش و مهاجرت برخی آنها به امپراتوری پارس و بازگشتشان به اورشلیم و ترمیم شهر و سپس تخریب معبد دوم در سال هفتاد میلادی توسط امپراتوری روم و پراکندگی آنها در نقاط مختلف را جمعآوری کرد و تخریب معبد دوم اورشلیم، یهود را پس از پراکندگی بزرگشان به تدوین آن واداشت و ماحصل آن در سال دویست میلادی به تدوین میشنا یا بخش اول تلمود منجر شد و بخش دوم یا گمارا نیز که تفسیری بر میشنا بود در پانصد میلادی به منصه ظهور رسید. تلمود منبع اصلی یهودیت حاخامی یا ربانی یا فریسیان بوده و توسط شورای عالی یهود یا سنهدرین به رسمیت شناخته شده بود ولی بعدها در حدود قرون هفتم و هشتم میلادی جنبش قرائیم توسط عنان بن داوود در بغداد شکل گرفت که تلمود را بیاعتبار و فقط تنخ یا کتاب مقدس عبرانی که شامل تورات مکتوب بود را به رسمیت میشناخت و چندین قرن هم گسترش یافت. نکته جالب این است که یهودیان حاخامی یا یهودیت فراگیر یا ارتدوکس، فرقه قرائین را به مثابه خوانشی غیررسمی از یهود یهودی نمیدانند و حتی ازدواج یا معامله یا همسکونتی با آنها را نیز منع نمودهاند (جعفر الهادی، «کنکاشی درباره فرقههای غیررسمی یهودی در اسرايیل: یهودیهای غیررسمی»، پگاه حوزه، 1386، شماره 218) و این مساله با توجه به آنچه پیشتر گفته شد و در دکترین یهودیت حاخامی که قطعا پشتوانه تئوری صهیونیسم بوده وجود دارد، امری طبیعی است، زیرا با ایده خلوص یهودیت یعنی یهودیتی که روایت رسمی حاخامی تدوین کرده فاصله عمیق داشته است و این فاصله قطعا ضربه مهمی در جهت رسیدن به هدف بزرگ سرزمین موعود بوده است.
تاریخ یهود تاریخ پیچیدهای است که با توجه به تاخر زمانی تلمود نسبت به پیشینه تاریخی آنها در حدود هزار سال قبل از میلاد مسیح که فرزندان افرائیم پسر یوسف پیامبر و فرزندان برادرش یهودا دو دولت یهودی در شمال و جنوب سرزمین بنیاسرايیل تاسیس کرده بودند (و دولت شمالی یا به وسیله فرزندان یهودا یا دیگر اقوام از بین رفته و بازماندگانش در دولت یهودا هضم شدند) تا سقوط آن توسط آشوریان و بابلیان و تخریب معبد اول در حدود ششصد قبل از میلاد توسط بختونصر، قطعا با روایتهای انسانی و ایدئولوژیک فراوانی درآمیخته و همین مساله خود باعث عدم پذیرش آن از سوی برخی فرقههای یهودی همچون قرائین یا صدوقیان شده بود.
از مهمترین نقاط مبهم در تاریخ یهود
بنابراین تاکید به بازگشت به اورشلیم با روایت تلمودی یکی از نقاط مبهم یهودیت است که بین خوانشهای مختلف از آن فاصله انداخته و حتی آن را تبدیل به یک فراروایت سیاسی کرد تا از پس آن گروههای جدیدتر یهودی با الهام از اتفاقات مختلفی که در کشورهای مختلف محل سکونتشان رخ داد مثلا استقلال کشورهای مختلف اروپایی از مرکزیت فرهنگ و تفکر لاتین در عصر روشنگری (قرون 17 و 18) و تبدیل شدنشان به یک ملیت واحد با زبان رسمی مختص خود مثلا ایتالیا یا آلمان و نیز پیدایش ایسمهای فکری و فرهنگی در اروپا در ذیل روشنگری و مدرنیته اعم از اومانیسم، سکولاریسم، رمانتیسم یا مانند آن، برخی متفکران یهود را به سمت ایده کشور واحد یهودی سوق داد که در راس آنها موشه هس (1875-1812) قرار داشت که تلاش کرد با خلق ایده نژاد خاص و خالص یهود، جنبش ملیگرایی یهودی را مطرح کند و بعد از او تئودور هرتسل (1904-1860) که یک روزنامهنگار یهودی بود که دادگاه دریفوس را مستقیما پیگیری میکرد با پی گرفتن نظریه هس نظریه صهیونیسم را طرحریزی کرد که تاسیس کشور مستقل یهود را مورد تاکید قرار داد. کشور یهود! عبارت جالبی است که از اسطوره سرزمین موعود سر برآورد اما نظریه هرتسل کاملا سکولار و مبتنی بر ملیگرایی مدرنیستی بود. تلفیق یک اسطوره مذهبی با ایسمهای مدرن حرکتی عجیب بود که فقط با حمایت الیگارشیهای یهود و همکاری دولتهای قوی ممکن بود وگرنه بسیاری از یهودیان مذهبی با آن موافق نبودند و در هر حال سازمان جهانی صهیونیسم ماحصل تفکرات هرتسل بود.
خلوص نژادی صهیونیسم!
بنابراین تحولات دنیای جدید یهودیت رسمی را متاثر ساخت و آنها از هر ابزار ممکن از جمله علوم جدید برای رسیدن به یک کشور واحد سود جستند. موشه هس و هرتسل تلاش میکردند تا با کمک علم زیستشناسی تعریف خاصی از نژاد یهود ارائه دهند و خلوص آن را از زمان موسی تا حال ثابت کنند (المسیری، همان). لذا برای تکمیل دکترین صهیونیسم لازم بود تا مدتها مساله نژاد یهود مورد کاوش قرار گیرد و اصالت و خلوصش به کمک علم زیستشناسی اثبات شود. بنابراین پژوهشها در این زمینه میگفت که یهودی در هر سرزمینی زاده شود فقط یهودی است و نه مثلا انگلیسی یا فرانسوی یا آرژانتینی یا هیچ ملیت دیگری نمیشود. از این رو بود که بعدا در اعلامیه بالفور در اواخر جنگ جهانی اول در سال 1917 که توسط دولت بریتانیا و شخص آرتور بالفور وزیر خارجه آن مطرح شد، با الهام از صهیونیسم هرتسل به تشکیل خانه ملی برای نژاد یهود تاکید شده بود هرچند تعریف دقیق این نژاد همچنان مبهم بود؛ زیرا مثلا شامل سفیدپوست، سیاهپوست، زردپوست و... بهطور توأمان میشد. این نکته قابلتوجه است که یهودیان صهیونیست برای اینکه اروپاییها را به تشکیل دولت یهود راضی کنند باید روی یک نژاد واحد صحه میگذاشتند، مثلا فرانسویها، آلمانها، ایتالیاییها، اسپانیاییها همگی از نژادهای مشخصی پدید آمده بودند و اکنون صهیونیسم به دنبال ابداع چیزی نژادطور بود؛ یهودیها! و یهودیان سراسر جهان را به فلسطین فرامیخواند. در هر حال بیانیه بالفور خطاب به الیگارشی بزرگ یهود در بریتانیا یعنی روچیلدها بود و با توجه به شکست امپراتوری عثمانی از بریتانیا و بحث تجزیه آن که شامل سرزمین فلسطین نیز بود که اکثر ساکنان آن اعراب مسلمان و بخشی نیز یهودیان بودند، این اعلامیه بدون حضور نمایندگان شهروندان عرب فلسطینی به نظرخواهی گذاشته شده بود.
چرخش از «نژاد» به «قوم»
البته این نکته هم حائز اهمیت است که در آغاز جنگ جهانی اول در 1914 و جنگ بریتانیا و عثمانی و مساله آینده فلسطین به عنوان بخشی از عثمانی، اعضای صهیونیست کابینه دولت بریتانیا، با هدف جلب حمایت یهودیان جهان از بریتانیا، روی ایده تاسیس کشور مستقل برای یهود طمع ورزیده و بریتانیا را به تدوین طرحی در این زمینه تشویق کردند که نتیجهاش بعدا اعلامیه بالفور شد. تقدیر چنین بود که در اوان قرن بیستم فلسطین به قیمومت بریتانیا درآمد و الیگارشی یهود با الهام از نظریه صهیونیسم و کمک بریتانیا سرانجام به تاسیس کشور مستقل یهودی در سرزمین فلسطین موفق شد و این ننگ برای بریتانیا ماند که در اعلامیه کذایی هرگز روی حقوق سیاسی اعراب ساکن فلسطین تاکید نکرد و همین مساله تا به امروز به رسمیت شناختن دو دولت -که حتی متحدان جهانی رژیم صهیونیستی آن حمایت میکنند- مستقل در یک سرزمین را به تعویق انداخته و بدتر اینکه باعث ریخته شدن خون هزاران انسان بیگناه از جمله هزاران کودک معصوم فلسطینی شده است. این نکته را نیز اضافه کنیم که بعدها که در اروپای بعد از جنگ جهانی دوم جنبشهای مختلفی رخ داد و از جمله مساله نژادپرستی تقبیح شد، صهیونیستها از عنصر نژاد به عنصر قوم روی آوردند و روی قوم یهود تاکید کردند (المسیری، همان).
جنگ یهودیان با امپراتوری روم
در تاریخ آمده که بعد از فتح بابل توسط کورش که پس از تخریب معبد اول اورشلیم توسط بختونصر رخ داده بود و مجوز بازگشت یهودیان به اورشلیم توسط کورش، بسیاری از آنها تمایلی به بازگشت نداشتند و شاید برای آنها بهرهگیری از صلح و آرامش و ادامه زندگی در سایه امنیت امپراتوری کافی بوده تا بتوانند به دین خود نیز با آسودگی بپردازند و تا قرنها نیز تا حدود زیاد با آرامش و بدون چالش زیستند تا اینکه در سال هفتاد میلادی اولین جنگ یهودیان با امپراتوری روم شکل گرفت که شهرهایشان توسط تیتوس از بین رفت و معبدشان تخریب شد و با محدودیتهای بسیاری مواجه شدند و بعد از آن دو جنگ دیگر نیز بین آنها شکل گرفت که آخرین آن شورش شمعون بارکوخبا بود که در سال 136 میلادی به شکست سخت یهود انجامید و طبق روایات تلمودی حدود ششصد هزار نفر از آنها کشته و مابقی به جاهای دیگر تبعید شدند. پس از این جنگ امپراتور هادریان که در فکر نابودی کامل یهود یا قوم شورشی بود بسیار بر آنها سخت گرفت و ورود یهودیان را به اورشلیم به جز یک روز خاص ممنوع کرد و تا چند قرن بعد درگیری بین یهودیان و رومیان ادامه داشت تا در قرن هفتم که اورشلیم توسط مسلمانان فتح شد، یهودیان مسلمان شده اجازه عبادت در اورشلیم را یافتند. یهودیان بعدها در دوران جدید اروپا نیز چالشهایی با اروپاییان داشتند ولی توانستند با استفاده از فضای جدید اروپا ایده سرزمین خود را محقق سازند.
یهودی و غیریهودی
تئوریسینهای حاخامی و بعدها صهیونیستها از پراکندگیها و تبعیدهای قوم یهود در طول تاریخ که به دیاسپورا نیز مشهور است، همواره اسطورهای در جهت مظلومیت و آوارگی قوم یهود و ضرورت تشکیل دولت مستقل یهودی ساختهاند و این قطعا ملهم از تعالیم تلمود است. اما آنها هرگز از این نگفتهاند که چرا قوم یهود در تاریخ اغلب مورد غضب بوده و چه عملکرد منفی داشته که هرگز خوشنام نبوده و چرا نام یهود فارغ از یهودیان سلیم و درستکار، با ربا و نزولخواری و دسیسه و انزواطلبی همراه بوده است! چرا یهود را دین مادیباور میدانند و چرا آنها را اقوام مرموز و مخفی تلقی میکنند! شاید یک پاسخ همین اصرار الیگارشها و شاهداوودیهای یهود و سپس صهیونیستها برای تمایز جامعه یهود از دیگران و تنفرشان از «دیگری» بوده است و اینکه یهودی نباید با غیر یهود درآمیزد و حتی حاخامهای یهودی آمیزش یهود با یهودیت غیررسمی را نیز تحریم کردهاند و حتی یهود اصلاحگرای نوین که حاخام بودن زنان را میپذیرد را نیز از جرگه یهود خارج میدانند (الهادی، همان).
اعلامیه بالفور؛ متنی که با خون نوشته شد
بنابراین این سوال را همواره با خود تکرار میکنم که اگر قدرت استعمارگران و ثروت الیگارشهای صهیونیستی نبود آیا ایده سرزمین واحد یهودیان تنها با تکیه بر داستانهای تلمود و اسطورههای دیاسپورا یا هولوکاست (که البته حدود سی سال بعد از اعلامیه بالفور رخ داد) میتوانست به تنهایی این همه نسلکشی و کودککشی در سرزمینهای اشغالی و غزه را توجیه کند یا خیر؟ آیا همانطور که هادریان تصمیم داشت یهود را از ریشه نابود کند، اسطوره سرزمین موعود یهود تا آنجا پیش خواهد رفت که به جز یهود و اعوان سرمایهدار و بازوهای قدرت او، دیگر انسانها را بهطور کامل ریشه کن کند تا در آخرالزمان فقط یهود بماند؟! و او قرنهاست که به جای پرداختن به دین ساده خدا که عبادت و تقوا و انسانیت است، در سودای معبد سلیمان و تابوت جالوت خونهای زیادی را ریخته و خواهد ریخت تا رویاهای رش گلوتا و کاهنان را تحقق بخشد و به جای قربانی کردن فرزندان یهود در معابد کاهنان که امروزه به جایش فدیه میدهند، فرزندان فلسطین و غزه را قربانی کند تا کاهنان زراندوز را راضی کند؟! آیا اسطوره سرزمین یهود برای آبیاری اورشلیم به خون غیریهود نیاز دارد؟! تا خون یهود را در رگهای نژاد خالص خود حفظ نماید؟! همین کافی است که تاکید کنیم اعلامیه بالفور با خون نوشته شد و برای حفظ این معاهده، صهیونیسم به خون بیشتر نیاز دارد و باید دید تا کجا میتواند بیشرمانه خون بریزد و نهادهای بینالملل که وابسته الیگارشی اویند از خونریزی ددمنشانه او حمایت کنند و همزمان بیم آن داشته باشند که خونریزی بیمحابای صهیونیستها و سرکشی آنها نسبت به تمام قواعد انسانی و اخلاقی و دینی و بینالمللی، روزی دامن آنها را هم بگیرد؟! آیا رسیدن به سرزمین موعود برای یهودیان صهیونیسم ارزش ریخته شدن این همه خون را دارد؟!
یهودیان قومی محترم و پرهیزکار همچون دیگر اقوام دینی هستند، اما همانگونه که در دینهای دیگر نیز ایدئولوژی و سیاستزدگی وارد شده، یهود نیز قومی است که در زیر لوای ایدهآلهایی خاص همواره به وسیله بزرگانش اداره شده و در طول تاریخ هرگز به صورت یک حکومت مستقل درنیامده، اما سازمانش همیشه دسیسه کرده تا در لوای یک هویت مستقل و ذاتی و یک انجمن واحد و بزرگ خود را به نظام جهانی تحمیل کند.
تفکر یهودیان در دنیایی که به تعبیر کارل مارکس یهودی، «یهودی شده» است، یعنی دنیایی که در آن پول حرف اول را میزند، تا حد زیاد برنده بوده است (عبدالوهاب المسیری، دایرهالمعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ج2) و هر شِکِل (واحد پول) اسرايیلی به قیمت پیشرفتهای کلان و البته خونریزیهای بسیار توسعه داشته است.
یهودیان همواره در ذیل یک دولت ـ ملت یهودی حیات تاریخی خود را تداوم بخشیدهاند و درحالی که از مختصات یک ملت واحد برخوردار بودهاند اما به لحاظ جغرافیایی محدوده مشخصی نداشتند تا اینکه سران آنها با تاسیس هلاخه (شرع) و سازمان سیاسی یهود تلاش کردند تا از پراکندگی نجات یابند. بنابراین جامعه یهودی اغلب به صورت دولتهای کوچک مستقل در میان کشورهای محل سکونتشان (دولت در دولت) بودهاند و همین سبک زیستن به قدر کافی میتوانسته سران آنها را به سوی رویای تشکیل یک دولت مستقل و بزرگ هدایت کند و آنها تلاش کنند با قدرت اقتصادی قویای که دارند این رویا را به تحقق برسانند.
قوم یهود از زمان خروج از مصر تا امروز یهودی مانده است؛ زیرا روح الهی یا شخینا در او حلول کرده و آنها را به ملتی مقدس تبدیل کرده است و ازسوی دیگر دشمنی دیگر ملتها با یهود حاکی از جوهره واحد یهود و وحدت و تقدس آنها است و رباخواری و دلالی و تجارت به مثابه پوششی برای آنها در تقابل با این دشمنی بوده است.
از تبعات خلوص آرمانی، نژادی، قومی و فکری یهودیان این نکته میتواند باشد که یهودی فقط باید یهودی باشد و آرمانگرا و نه هرگز باید چیز دیگری باشد اعم از لیبرال یا سوسیالیست یا مخالف یا اصلاحطلب یا هیچ چیز دیگر و فقط باید طبق آنچه رش گلوتا و یا تئوری صهیونیسم پایهریزی کرده موجودیت داشته باشد.
تاکید به بازگشت به اورشلیم با روایت تلمودی یکی از نقاط مبهم یهودیت است که بین خوانشهای مختلف از آن فاصله انداخته و حتی آن را تبدیل به یک فراروایت سیاسی کرد تا از پس آن گروههای جدیدتر یهودی با الهام از اتفاقات مختلفی که در کشورهای مختلف محل سکونتشان رخ داد مثلا استقلال کشورهای مختلف اروپایی از مرکزیت فرهنگ و تفکر لاتین در عصر روشنگری (قرون 17 و 18) و تبدیل شدنشان به یک ملیت واحد با زبان رسمی مختص خود مثلا ایتالیا یا آلمان و نیز پیدایش ایسمهای فکری و فرهنگی در اروپا در ذیل روشنگری و مدرنیته اعم از اومانیسم، سکولاریسم، رمانتیسم یا مانند آن، برخی متفکران یهود را به سمت ایده کشور واحد یهودی سوق داد که در راس آنها موشه هس (1875-1812) قرار داشت که تلاش کرد با خلق ایده نژاد خاص و خالص یهود، جنبش ملیگرایی یهودی را مطرح کند.
تلمود منبع اصلی یهودیت حاخامی یا ربانی یا فریسیان بوده و توسط شورای عالی یهود یا سنهدرین به رسمیت شناخته شده بود ولی بعدها در حدود قرون هفتم و هشتم میلادی جنبش قرائیم توسط عنان بن داوود در بغداد شکل گرفت که تلمود را بیاعتبار و فقط تنخ یا کتاب مقدس عبرانی که شامل تورات مکتوب بود را به رسمیت میشناخت و چندین قرن هم گسترش یافت.