نگاهی به کتاب امپراتوری مغول: بین افسانه و واقعیت
شکستن کلیشهها
محسن آزموده
از وظایف اصلی تاریخنگاری انتقادی شکستن کلیشهها و رویارویی با آنهاست. البته با این خودآگاهی که این کلیشهها بیخود و بیجهت شکل نمیگیرند، کارکرد داشته یا دارند و اهداف خاصی را دنبال میکردند. «مغولهای بیرحم و خونخوار» یکی از کلیشههای تاریخنگاری مدرن ایرانی است. این به آن معنا نیست که مغولها در سرزمینگشاییها و حملات خود خشونت به خرج نمیدادند. در سدههای پیشین (و ای بسا در روزگار ما، اسرايیلیها یا داعش را ببینید) همه این کار را میکردند. نکته اینجاست که امروزه با مسلط شدن گفتمان حقوق بشر، این شکل از قلمروگشایی مذموم تلقی میشود و مدعیان حقوق بشر - مثلا اسرايیلیها- سعی میکنند این حرکات خود را پنهان یا توجیه کنند، اما مغولها و بسیاری از کشورگشایان در گذشته و داعش در روزگار ما، نه فقط از این بابت پنهانکاری نمیکنند، بلکه مطابق حکم «النصر بالرعب» میکوشند پیاز داغ ماجرا را زیاد کنند و از کاه کوه بسازند. اما تا جایی که به اصل تاریخنگاری انتقادی، یعنی نوعی از تاریخنگاری تا سر حد امکان مستقل، مستند و مستدل بازمیگردد، ارزیابی و سنجش تاثیرات امپراتوری مغول در سرزمینهای تحت سیطره ایشان باید مورد بازنگری اساسی قرار بگیرد. علت هم روشن است: شکلگیری کلیشه نامربوط مذکور از مغولها. آن کلیشه چنانکه اشاره شد، به علل و عواملی قابل حدس شکل گرفت. مورخان و تحلیلگران مدرن تاریخ ایران برای ناکامیها و شکستها دنبال مقصر میگشتند، یک بز عزازیل که همه گناهان را گردن او بیندازند و چه گناهکاری بهتر از مغولان؟ تقریبا همه مورخان مدرن ایرانی، با گرایشهای مختلف در اینکه مغولها ما را بدبخت کردند، اتفاقنظر داشتند. اما این کلیشه چقدر با واقعیت منطبق است؟ ممکن است بپرسید که اصلا واقعیت چیست و چه کسی میتواند مدعی شود که به واقعیت دسترسی دارد؟ درست است. ما صرفا با یکسری روایت و مستندات و شواهد مواجه هستیم. اما همین روایتها و مستندات و شواهد نشان میدهند که مغولها چیزی نبودند که مدرنها با گزینشگری از منابع سعی داشتند به ما نشان بدهند: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.» (جهانگشای جوینی). متنی که این جمله از آن جدا شده، خود یکی از منابع عمده و اصلی تاریخنگاری مغولهاست که از قضا در زمان سیطره آنها نوشته شده و از دل آن صداها و نواهای دیگری هم در میآید. برای شنیدن این صداها و نواها، باید عینکهای پیشین را کنار گذاشت و با رویکردها و رهیافتهای تازه به سراغ منابع رفت.
خوشبختانه در دهههای اخیر، آثاری که میکوشند کلیشه «مغولهای وحشی» را مورد بازبینی قرار دهند، زیاد شدهاند. یکی از این آثار که ترجمه فارسی آن به تازگی منتشر شده، کتاب «امپراتوری مغول: بین افسانه و واقعیت» نوشته پروفسور دنیس آگل است که عبدالله پورمحمد آن را به فارسی ترجمه کرده و انتشارات نگارستان اندیشه آن را منتشر کرده است. نویسنده این کتاب، متخصص تاریخ مغول و تاریخ تصوف در ایران در فرانسه است و تاکنون مقالات و کتابهای فراوانی در این زمینه منتشر کرده است.
او در کتاب حاضر نشان میدهد که فتوحات مغولان موقعیت بیسابقهای در ایران به وجود آوردند، زیرا جامعهای که براساس احکام و آداب رسوم اسلامی سازمان یافته بود، ناگهان در دست اقوامی افتاد که جهانبینی و آداب و رسوم کاملا متفاوتی داشتند. خانم اگل در این کتاب با مراجعه به منابع دست اول مدعی میشود که شاید عامل فوری حملات مغولان و شوکهای مخرب ناشی از آن در گسست اجتماعی در تاریخ ایران موثر باشد، اما ریشه این تغییرات به مدتها قبل از دوره مغولان بازمیگردد. زوال فرهنگی و اقتصادی منطقه ناشی از دههها آشفتگی و بههم ریختگی بود. به نظر او «طی حکومت طولانی اباقا خان بود که فرهنگ ایران دوباره شکوفا شد» این را جوینی نویسنده گزیده مذکور هم تایید میکند. تاریخ ایران در دوره ایلخانان در کل شاهد بیشترین آزادی برای مجامع مذهبی کشور بود. دولت مغول نه فقط منجر به زوال فرهنگی نشد، بلکه برعکس در این دوره تبادل فرهنگی فراوانی صورت گرفت. بسیاری از عناصر چینی در طیف وسیعی از زمینههای تاریخنگاری، نقشهکشی، کشاورزی، پزشکی، ستارهشناسی و فرهنگ مادی در فرهنگ ایرانی ادغام شد. مختصر حاضر فرصت بسط هر یک از این ادعاها نیست و خواننده میتواند برای تفصیل بحث و استنادات به خود کتاب مراجعه کند. کتاب همچنین نشان میدهد که چگونه تصویر مغولها و فرمانروایان بزرگ آنها به ویژه چنگیزخان و تیمور لنگ در طول سدهها دستخوش تحولات اساسی شد. اگر مایل به تماشای تصویر دقیقتری از مغولان هستید، کتاب حاضر و آثار مشابه را از دست ندهید.