• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5791 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳۰ خرداد

مقاومت در برابر گريه‌هايش، از من يك مادر ساخت

غزل حضرتي

يادم هست زماني كه زمانش شده بود تا جاي خواب پسرم را جدا كنم، فكر مي‌كردم سخت‌ترين كار دنيا بر گردنم است. چطور يك بچه 8 ماهه را از خودم جدا كنم و در اتاق ديگري بخوابانم؟ اما زمانش رسيده بود و بايد اين كار را مي‌كردم. شب اول، سخت‌ترين شب بود. بچه را در تختش گذاشتم و به اتاقم برگشتم. خواب بود و فكر مي‌كردم تا صبح مي‌خوابد. آماده خوابيدن كه شدم، صدايش آمد. دوان‌دوان خودم را به اتاقش رساندم و بر اساس پيشنهاد مشاوره، نه حرفي زدم و نه سروصدايي كردم. آرام پشتش را نوازش كردم و كمي پيش‌پيش كردم تا خوابش ببرد. اما اين اتفاقي نبود كه افتاد. بچه بيدار شده بود و مي‌خواست از تخت بيرون بيايد. چاره‌اي نداشتم، بايد بغلش مي‌كردم و دوباره مي‌خواباندمش. كمي در آغوشم راه بردمش و برايش لالايي آرام خواندم. بدون اينكه چراغي روشن كنم، كارم را ادامه دادم. 10 دقيقه گذشت و بچه ديگر كاملا سرحال و بيدار شده بود. مستاصل شده بودم كه چه كنم. از طرفي نمي‌خواستم برخلاف حرف مشاورم جلو بروم، از طرفي راهكارها جواب نداده بود، شايد هم روال همين بود و بچه شب اول، با تعجب از جايش بلند شده بود و به تخت و اتاق جديد نگاه مي‌كرد كه اينجا كجاست و من كي هستم.

به هر سختي بود خواباندمش و آرام گذاشتمش توي تخت و پاورچين پاورچين خودم را به اتاقم رساندم. كمرم درد گرفته بود از راه بردن بچه و شيرجه زدم توي تخت كه بخوابم. تا چشمانم گرم شد، باز صدايش آمد، اين بار نه با تعجب كه با عصبانيت كه چجوري بگويم نمي‌خواهم اينجا بخوابم. 

باز سراسيمه به اتاقش رفتم و آرامش كردم، اما اين بار جز بغل چيزي نمي‌خواست و اصلا در تختش نمي‌ماند. بغلش كردم و راه بردم. آرام لالايي خواندم و نوازشش كردم. اما به اسباب‌بازي‌ها اشاره كرد كه مي‌خواهم بازي كنم. بي توجه به خواسته‌اش، كارم را كردم. ديگر صداي ستون فقراتم درآمده بود. بچه 8 ماهه خوش‌وزن من، داشت ستون فقراتم را از جا در مي‌آورد. تسليم شدم و نشستم. گذاشتمش روي پايم تا خوابش برد. براي اينكه خوابش عميق شود، مدتي بي‌حركت همانجا به ديوار تكيه دادم و خوابم برد. بعد از ربع ساعت از خواب پريدم. حالا وقتش بود او را دوباره در تختش بگذارم. با كلي نذر و نياز، آرام بلندش كردم و توي تخت خواباندم. هنوز پتو را رويش نكشيده بودم كه بيدار شد. 
حتما همه‌تان از اين فيلم‌ها در اينستاگرام ديده‌ايد كه مادر يك ساعت تلاش مي‌كند بچه را بخواباند، تا او را روي بالش مي‌گذارد و مي‌خواهد از در بيرون برود، بچه سرحال و هوشيار مي‌نشيند و به مادرش خيره مي‌شود. اين عين زندگي واقعي است. بچه من هم بلند شد و به چشمانم زل زد. مچم را گرفته بود و نمي‌گذاشت جم بخورم. ديگر كلافه شده بودم و از طرفي نمي‌خواستم شكست را هم بپذيرم. به چشمانش نگاه نكردم، آرام در گوشش گفتم «بخواب، من پيشتم»  و خواباندمش روي بالش. يك بالش برداشتم و زير تختش، روي زمين دراز كشيدم. او مرا از لاي نرده‌هاي تختش مي‌ديد. دستش را از همان لا گرفتم و آرام نوازش كردم. اول راضي نمي‌شد كه توي تخت بماند، اما وقتي ديد بي‌تفاوت دارم به نوازش دستش ادامه مي‌دهم، چشمانش سنگين شد و خوابيد. من هم تا صبح روي فرش اتاق بدون لحاف خوابيدم و صبح با بدن درد بيدار شدم. 

شب اول، سخت‌ترين شب بود، حالا هم استرس من كم شده بود و هم او فهميده بود اتفاق جديدي افتاده. چرت وسط روزش را هم بردم روي تخت. ديگر بايد به تختش  عادت مي‌كرد و  جاي جديد را مي‌پذيرفت. شب دوم متفاوت‌تر بود، من سنگدل‌تر شده بودم و او هوشيارتر. وقتي گذاشتمش توي تخت، خوابش برد، اولين بار و دومين بار كه بيدار شد، بدون هيچ حرفي فقط پشتش را ماساژ دادم و خوابيد، اما دايم دستش را باز مي‌كرد كه من را به تخت خودت ببر، من از اينجا بدم مي‌آيد. من اعتنايي نمي‌كردم و ادامه مي‌دادم. اينها البته به حرف آسان است و مقاومت جلوي التماس و گريه يك بچه 8 ماهه كاري بسيار طاقت‌فرساست، همين‌ها از من يك مادر ساخت. به هر ضرب و زوري كه بود، كار را جلو بردم. تا اينكه بعد از يك هفته، او فهميده بودكه هر كاري كند نمي‌تواند من را از تصميمم منصرف كند. 

حالا از آن روزها 5 سال مي‌گذرد. پسر من مدت‌هاي طولاني است كه در اتاق خودش مي‌خوابد. نيمه شب‌هاي زيادي به اتاق من مي‌آيد و دوباره به جايش برگردانده مي‌شود. شب‌هاي زيادي مريض بوده و پيش او خوابيدم. اما هميشه اين من بودم كه به اتاق او مي‌رفتم، او هيچ‌وقت اجازه ندارد در جاي من بخوابد مگر اينكه آنقدر  خوابم سنگين باشد كه بيايد و بخزد زير لحافم و نفهمم. اما اين عادت در ذهنش حك شده كه هر كسي بايد در جاي خودش بخوابد. اين يكي از سخت‌ترين كارهاي بچه‌داري است. اما اگر به وقت خودش انجام شود، بار سنگيني را زمين گذاشته‌ايد و بچه‌تان مستقل‌تر بار مي‌آيد. تا جايي كه مي‌توانيد روند   روتين دادن به بچه‌ها را  عقب نيندازيد تا به دردسر نيفتيد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون