نوذر (4)
علي نيكويي
برآسود پس لشكر از هر دو روي | برفتند روز دوم جنگجوي
سپيده خورشيد چون برآمد، سپاهيان ايران و توران به ميدان جنگ برآمدند. سپاهي مردان ايرانزمين شكل رزمي بر خود گرفتند، افراسياب از آن سوي ميدان چون برآمدن ايرانيان را بديد، لشكر خويش را آراست و دستور داد تا بر كوس1 جنگ نواختند، دو سپاه بر يكديگر حمله كردند و گردان به گردان دو طرف به يكديگر ميتاختند و از اين درآميختن لشكريان با يكديگر كسي را ياراي تشخيص كوه و بيابان ميدان جنگ نبود، سپهبد قارن به چالاكي سپاه ايران را به هر سوي ميدان ميكشيد و دشمن از لب تيغ ميگذراند؛ افراسياب چون اين بديد به قلب سپاه ايران بتازيد؛ شاه ايران اسب به سوي افراسياب راند و هر دو بسان دو مار برهم پيچيدند و نيزه به نيزه انداختند؛ با رسيدن سياهي شب جنگ بس شد؛ اما سپاه ايران خستهتر بود و با درماندگي در كنار هامون آرميد. نوذر دو فرزند خود يعني طوس و گستهم را بخواست، پس روي به ايشان كرد و فرمود: شما بايد به سوي پارس برويد تا حرمسرا و زنان را جايي امن در زاوه كوه و البرز كوه بريد، اما هوشيار باشيد سپاهيان از رفتن شما باخبر نشوند؛ زيرا اگر بدانند شما از ميدان جنگ ميرويد دلشكسته و خستهتر ميشوند؛ نميدانم عمر اجازه ميدهد شما را باز ببينم يا نه؛ اما ما يكبار ديگر با تورانيان به جنگ خواهيم رفت شايد بار آخر باشد و فرجامش چه شود، نميدانم! اما شما دلنگران نباشيد كه هر چه شود تقدير روزگار است، گاهي شاه با تاج شاهياش شادمان است و گاهي در ميانه جنگ غمين؛ اگر در اين جنگ شما نيز همراه من كشته شويد از تخمه فريدون كسي زنده نماند پس شما دو فرزند از اين ميدان رويد تا ايران پس از من بدون شاه نماند.
دو روز لشكريان ايران و توران بياسودند تا خورشيد روز سوم عالمافروز شد؛ ايرانيان را توان جنگ نبود پس به بيچارگي نوذر سپاه را آراست؛ اما از آن سوي لشكر افراسياب مانند درياي خروشان بود؛ كوس شروع جنگ را بزدند و جنگجويان كلاه آهني خويش پوشيدند، ميدان رزم پر گشت از جوشنپوشان سپاه افراسياب با گرزهايي كشيده در دست؛ قارنِ سپهبد كه اوضاع را چنين ديد سپاه ايران را چنين آراست كه در ميانه سپاه بايد شهنشاه ايستد كه قلب سپاه است، چپ لشكر را به پهلوان تليمان سپرد و راست لشكر به شاپور خستگيناپذير. از صبح روز جنگ تا ميانه روز جنگ چنان سهمگين بود كه كوه و رود ميدان نبرد معلوم نبود، زمين ميدان جنگ زير سم اسبان شخم ميخورد تا نزديك غروب آرامآرام شكست در سپاه ايران نمودار شد و تورانيان چيرگي ميدان نبرد را در دست گرفتند؛ بسياري از جنگجويان سمت راست لشكر ايران كشته شدند و بسياري گريختند تا بدان جا كه شاپور خستگيناپذير به تيغ تركان كشته شد و بخت از سپاه ايران برگشت؛ تورانيان كه اين پيروزي بديدند، گستاخ شدند و به سوي دهستاني كه خيمه شاه ايران بود، حمله كردند و نوذر پشت حصارها در دفاع بود كه افراسياب پهلوان خود كروخان را بخواست و فرمود با لشكري به سوي پارس بتاز كه سپاه ايران ممكن است از آن سوي برايش كمك برسد؛ قارن وقتي شنيد افراسياب لشكري به سوي پارس گسيل كرده از روي غيرت قلبش فشرده شد و با چند پهلوان دگر روي به خيمهگاه نوذر آورد و به شاه گفت: ببينيد افراسياب ناجوانمرد چه كاري با پادشاه ايران ميكند! لشكري به پارس فرستاده تا به زنان ما دست يابد اگر اين اتفاق افتد بدون شك ما با اين ننگ زيستن نميتوانيم ما به دنبال كروخان توراني ميرويم و راه را برايشان خواهم بست؛ در اينجا سپاهي براي شماست پس نبايد در دل ترس راه دهيد كه ترس برازنده شما نيست. نوذر گفت: اين تصميم درستي نيست؛ زيرا من پيش از تو فرزندانم گستهم و طوس را براي آوردن بُنه به سوي پارس فرستادم، آنها زنان را به جايي امن خواهند برد.
قارن و پهلوانان به سوي خيمهگاه خويش بازآمد با دلي پرآشوب از دستيازي افراسياب بر زنان و دخترانشان، ميانشان سخنها رفت و دست آخر بر اين نظر رسيدند كه بايد نوذر شاه را رها كنند و به سوي پارس بشتابند؛ زيرا اگر زنان ايران اسير دست تورانيان گردند ديگر چه كسي در اين ميدان نيزه به دست خواهد گرفت! چون شب از نيمه گذشت شيدوش و كشواد و قارن از سپاه ايران جدا شدند تا سوي پارس روند، چون از سپاه ايران جدا شدند بارمان و لشكر تورانيان راه را بر ايشان بستند، قارن كه قاتل برادر خودش را ديده بود؛ چون شير بر بارمان حمله كرد و وي را بكشت و لشكريان بارمان پراكنده شد و سه پهلوان راه پارس را گرفتند.
چون خبر رفتن سپهبد قارن به نوذر رسيد، شهنشاه برهم ريخت و از ترس به سرعت راه گريز به دنبال سپهبدش را گرفت، شاه ميتاخت تا از روز بد بگريزد تا مگر جانش را از اين مهلكه نجات دهد. آري چرخ گيتي چنين است! از بزرگي اگر سرت به ابر نيز برسد باز انساني و شكار مرگ خواهي شد.
افراسياب چون خبر فرار نوذر از ميدان جنگ را شنيد با سپاهيانش در پي شكار شاه تاخت؛ نوذر در اين جنگوگريز روزگارش تنگ شد؛ آخرالامر شاه ايران، نوذر با هزار و دويست نفر از بزرگان و سوارانش اسير دست افراسياب شد. پس از آن افراسياب بفرمود تا از ميان سپاه اسير گشته ايران قارن پهلوان را بيابند! اما به او خبر دادند كه او پيش از اين از سپاه ايران جدا شده و براي نگاهباني از حرمسراي رو به سوي پارس نهاده، افراسياب از رهايي قارن برافروخت و به سپهبد خود ويسه دستور داد لشكري پر هنر بيارايد و به دنبال قارن رود و او را بكشد تا آخرين اميد ايرانيان نااميد گردد و هم انتقام نياي افراسياب، تور گرفته شود.
ترا رفت بايد ببسته كمر | يكي لشكري ساخته پرهنر
1. طبل بزرگ