• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5794 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۳ تير

پابندي زيادشم خوب نيست 

محمد خيرآبادي

كيف ابزار را گذاشت زمين. گوشي‌اش را از جيب عقب شلوار بيرون آورد و گذاشت روي اوپن. دو زانو نشست جلوي ماشين لباسشويي و آرام‌آرام كشيدش جلو. پيچ گوشتي دسته بلند زرد رنگي از توي كيف ابزار برداشت و شروع كرد به بازكردن پيچ‌ها.

- خونه‌تون خيلي قديميه. نه؟ 

- آره ولي محكمه. 

- زياد گولشو نخور. هيچ چيز محكمي وجود نداره. 

به قيافه‌اش نمي‌خورد بخواهد حرف فلسفي بزند يا جمله حكمت‌آميز بگويد. 

- يعني چي كه هيچ چيز محكمي وجود نداره؟ 

- اگه لوله‌هاي توكار نشتي داشته باشه، اون‌وقت آب قطره‌قطره هم كه در بره، خرابي به بار مياره، يه جوري كه اصلا فكرشم نميكني. 

- آها از اون لحاظ... نه حواسم هست. يه ذره نم و رطوبت بزنه سريع رسيدگي مي‌كنم. 

- خيلي وقت‌ها نشون نميده اصلا. 

- يعني بدون هيچ علامتي؟ مگه ميشه؟ 

- آره چرا نميشه! اگه آب نم‌نم بره زير پي ساختمون تو مگه مي‌بيني؟ 

- نه. 

- خدا پدرتو بيامرزه. 

رفتم توي فكر. 

- اگه بفروشيش به صلاحته. 

- آخه فروش نميره به اين راحتي، تازه بخرن هم با پولش كجا ميتونم خونه بگيرم؟ 

همان‌طور كه توي كيف ابزارش دنبال قطعه‌اي، چيزي مي‌گشت، گفت:

- با وام و قرض و قوله بايد يه چيزي بذاري روش ديگه. 

- واي تو رو خدا از وام نگو كه دلم خونه. 

- چاره چيه؟ زندگي همينه... تنهايي؟ 

- آره. 

- زن و بچه؟ 

- زنم يك ماهه گذاشته رفته. 

- عجب... آقا! پابندي‌ها كم شده. 

- شما تعميرات لوله و شيرآلاتم انجام ميدي؟ 

- آره. 

- پس بي‌زحمت قبل رفتن يه نگاهي به شير دستشويي هم بنداز، چكه ميكنه. 

- بذار ببينم. 

از پاي ماشين لباسشويي بلند شد و رفت سمت دستشويي. به در و ديوار و ترك‌هاي سقف نگاه كرد و گفت:

- ببين اين خونه خيلي فرسوده شده. مراقب باش. 

- نه بابا مشكل آن‌چناني نداره. 

- بفروشش بره. 

شير آب را دو بار باز و بسته كرد. 

- از مغزيشه. درستش مي‌كنم. 

داشت از دستشويي مي‌آمد بيرون، يك پا داخل يك پا بيرون، كه از توي ديوار صداي شرشر آب شنيده شد. 

- اين صداي چيه؟ 

- نميدونم. 

- تا حالا اين صدا رو نداشتي؟ 

- نه والا. 

- ببين از من گفتن... يهو مي‌ريزه‌ها. 

چيزي نگفتم. برگشت سر كار ماشين لباسشويي. صداي شرشر آب قطع شد. كارش را تمام كرد و چند دقيقه‌اي روي حالت خشك‌كن تست كرد و گفت: بفرما اين از اين. تشكر كردم و شماره كارتش را گرفتم تا دستمزدش را با موبايل‌بانك پرداخت كنم. جلوي در موقع پوشيدن كفش‌ها گفت:

- نذار خونه پابندت كنه... پابندي زيادشم خوب نيست. 

خداحافظي كرد و رفت. در را بستم. صداي شرشر آب از توي ديوار مي‌آمد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون