• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5795 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۴ تير

تمام نشانه‌هاي عشقش را بوسيده بود!

اميد مافي

زير پوست شهر، دلتنگي نگاه محزونِ زني مُنزه بود كه مردش در هرم گرماي آخر خرداد، سوار بر پرايد لكنته از خانه بيرون زد تا شب هنگام با نان حلال برگردد. مرد اما راه خانه‌اش را گم كرد، درست وقتي ادامه خود را در سياره ديگري يافت و ماشين خسته‌اش پيچيد، اما جاده نپيچيد! 
مرد مي‌خواست با پرايد هاچ بك مسافركشي كند و زير سايه خورشيد! پول درآورد تا شب با يك هندوانه رسيده و توسرخ، نيم كيلو شليل و دويست و پنجاه گرم توت‌فرنگي به خانه برگردد و دور از گراني و ويراني، سر بر شانه يار به آغاز فصلي گرم سلام دهد.  روزگار سر ناسازگاري داشت  . اين‌گونه شد كه مرد پشت فرمان به قسط‌هاي بي‌پايانِ سر ماه فكر كرد، به دو ماه اجاره پرداخت نشده خانه، به بلوز كهنه شريك زندگي‌اش و به موهاي برفي خودش در ساحت سي‌وشش سالگي. مرد آن‌قدر پشت رُل خودش را خورد و سبيل‌هاي چخماقي‌اش را جويد كه جاده رنج‌هايش را نگفته تمام كرد تا پيش از غروب آفتاب پليس خبر مرگش را از آن سوي خط به بانويي دهد كه در پي روزهاي جانسوز همچنان چشم به راه است و به اين فكر نمي‌كند كه راننده‌اي برنا با قامتي بلندتر از درخت تبريزي، سبيل چخماقي و آرزوهاي بكر چگونه مسافران بي‌نوبتش و خودش را در نوبت مرگ گذاشته و سوار بر ارابه سفيد قراضه به صخره كوبيد.بيوه‌اي بيست و هشت ساله با دردي ويرانگر در كمرگاهش، اصلا نمي‌داند براي پسري كه در راه است، چطور بايد توضيح دهد پدرش زير آوار مصايب زانو زد و در مرگي تلخ شناور شد؟! 
زير پوست شهر، دلتنگي نگاه محزون عليا مخدره‌اي است كه از ميان لباس‌هاي پهن كرده بر رخت  به دوردست زل زده و همچنان اميدوار است مردي شبيه باران صدايش را تا كند، كابوس‌هايش را پشت در جا بگذارد و با يك هندوانه رسيده توسرخ، نيم كيلو شليل و دويست و پنجاه گرم توت فرنگي به خانه برگردد.آن وقت زن سرشار از شادماني، از ييلاق قلبش به قشلاق قلب عشقش پل خواهد زد. 
خاتونِ پاكدامن لابد خبر ندارد، ديشب كه با مويه و ماتم يكه و تنها روي تختخواب دو نفره خوابيد، مردش با موهاي چتري كوتاه شده از بيراهه‌هاي برزخ، يك تُك پا به خانه برگشت، تمام نشانه‌هاي عشقي بر باد رفته را بوسيد، جاي پاهايش كوكب گذاشت، به سياق شب‌هاي پيش از تمام شدن شمعي در اتاق خواب روشن كرد، لختي كنار همسرش ماند و سرانجام پاورچين پاورچين به ابديت برگشت... 
آخرين تلاش‌هايم را
از زير ناخن‌هايم پاك كنيد
 سكوتم را ادامه دهيد
 آن قدر كه افتادن تار مويم را
چون سقوط درختي در جنگل بشنويد
چند دقيقه همان جا بنشينيد
و بعد 
 مرا در شكم مادرم خاك كنيد!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون