• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5804 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۱۶ تير

نوذر (6)

علي نيكويي

سوي شاه تركان رسيد آگهي|كزان نامداران جهان شد تهي

خبر كشته ‌شدن پهلوانان توران به افراسياب رسيد؛ در دلش آتش كينه بپا خاست و فرياد زد تا نوذر شاه [كه در دست او اسير بود] را بياورند تا به كينه‌خواهي او را بكشد؛ پادشاه اسير ايران را سپاهيان افراسياب از خيمه‌اش بيرون كشيدند، بازوانش را با ‌بندي تنگ ببستند و بدون تاج، كشان‌كشان به سوي افراسياب آوردند. از دور افراسياب چون نوذر شاه را بديد زبان به ‌تندي باز كرد هر چه بر زبان مي‌آمد بر وي راند، پس به نوذر شاه گفت: اكنون هر بدي به تو كنم سزاوارش هستي و شمشير را بركشيد و گردن شاه ايران را زد؛ يادگار منوچهر شاه كشته شد و تخت و تاج ايران بدون شاه شد.

 سپس افراسياب نزديكان و بستگان شاه كشته شده كه به خواري در بند بودند را خواست كه از دم تيغ گذراند كه برادرش اغريرث [كه نيك‌مردي بود] از جاي خاست به سرعت به افراسياب رسيد و گفت: ‌اي برادر ديگر سر بي‌گناهان را نزن! آنها را در غاري زندان خواهم كرد و مردان هوشمندي براي مراقبت از ايشان خواهم گمارد. افراسياب سخنان برادر شنيد و از خون ايشان گذشت و آنها را به اغريرث سپرد و وي اسيران را دستور داد با غل‌وزنجير به سوي ساري برند؛ سپس افراسياب تاج كياني [تاج نوذر شاه] را بر سر گذاشت و به همگان دينار بخشي نمود سپس دستور حركت به سپاه داد و سپاهيان توران به سوي ري رفتند.

به فرزندان نوذر شاه [طوس و گستهم] خبر رسيد كه پدرشان را افراسياب در اسارت سر بريد، آن دو در حالي كه رويشان گريان بود به همراه شماري از بزرگان سوي زابلستان رفتند و بر آستان زال پهلوان درآمدند و فرياد زدند كه ‌اي زال زر، ‌اي بزرگ پهلوان ايران‌زمين؛ پدرمان، نگهبان ايران و شاه جهان؛ را سر بريدند، ‌اي زال، ما براي سوگواري و دادخواهي به سراي تو درآمده‌ايم؛ پس روي بر مردم كردند و فرياد زدند كه ‌اي مردم فراموش نكنيد كه نوذر شاه تنها يادگار فريدون بود كه چنان ستم بر او شد، پس بر شماست كه تيغ بركشيد و انتقام شاه‌تان را بگيريد. صداي ناله و گريه از تمام باشندگان آن انجمن برخاست. زال پهلوان چون احوال شاهزادگان و مردم را بديد سخن را چنين سر داد كه از امروز كه شمشيرم را براي كين‌خواهي نوذر شاه بيرون بكشم تا روز رستاخيز آن را در غلافش نخواهم كرد و تخت من زين اسبم خواهد بود؛ روان نوذر شاه درخشنده باد. اما شما شاهزادگان، دل آرام داريد و فراموش نكنيد روزي كه مادر ما را زاييد با ما مرگ‌مان نيز زاييده شد، پس گريزي از مرگ نيست؛ پس از آن زال پهلوان سپاه را بركشيد به سوي ساري؛ همان جايي كه بخشي از نزديكان و بستگان نوذر در اسارت اغريرث بودند.

چون خبر حركت لشكر ايران به بزرگ‌زادگان اسير رسيد خواب‌وخوراك از ايشان برفت، پيش اغريرث رفتند و گفتند: ما همگان زندگي‌مان را مديون بزرگي تو‌ايم، اما اكنون زال با تمام پهلوانان ايران‌زمين بدين سوي مي‌آيند تا ما را برهانند؛ ترس ما اين است پيش از رسيدن زال، افراسياب دستور دهد تمام ما را بكشند؛ پس شما ما را رها كن پيش از خشم افراسياب. اغريرث گفت: اين راه شما راهي درست نيست؛ زيرا اگر گفته شما را كنم برادرم مرا دشمن ‌خويش مي‌پندارد، من راه ديگري دارم؛ اگر زال لشكر به سوي ساري براي آزادي شما بياورد من سپاه خويش را در آمل مشغول خواهم كرد و به جنگ زال نمي‌رسم و زال شما را مي‌رهاند اين‌گونه ديگر ننگ‌نامي نيز براي من نخواهد ماند. بزرگان اسير بر بزرگ‌منشي اغريرث آفرين دادند و پيكي تيزپا آماده نمودند و او را به سوي زال پهلوان در سيستان فرستادند؛ پيك به سراي زال رسيد و پيام بستگان اسير نوذر را باز گفت. زال زر از ميان پهلوانان كشواد را براي اين مهم برگزيد؛ كشواد با سپاه به سوي ساري تاخت، چون خبر رسيدن كشواد و سپاهش به اغريرثِ نيك‌مرد رسيد از ساري به آمل و از آمل به سوي ري رفت و اسيران را در ساري رها نمود؛ كشواد پهلوان چون به ساري رسيد خويشان پادشاه مقتول را آزاد شده بديد و بر هر كدام اسبي مهيا كرد و ايشان را با احترام به سوي زابلستان نزد زال پهلوان فرستاد. چون بزرگان و بستگان به زابلستان رسيدند، زالِ پهلوان با ديدن ايشان به ياد نوذر شاه مقتول افتاد و زار بگريست پس آنها را نواخت و بر ايوان‌ها نشاندشان و احترام‌شان كرد آنچه نيازشان بود را مرتفع نمود.

 اغريرث از آمل به حضور برادرش افراسياب در ري درآمد. افراسياب كه از رها شدن بستگان نوذر شاه آگاه شده بود روي به اغريرث نمود و گفت: مگر روز اول به تو نگفتم ايشان را بكش كه ميدان جنگ جاي خردورزي نيست؟! براي مرد جنگجوي به چه‌كار آيد خرد و خردورزي و آبروداري؟! من مرد جنگ و كينه‌جويي‌ام، چه كسي ديده است خرد با كينه يكجا جمع گردد؟! اغريرث در پاسخ برادر گفت: كاش كمي شرم داشتي، ‌اي برادر اين تخت و تاج مانند تو بسيارها ديده و خواهد ديد! افراسياب از سخنان اغريرث برآشفت به جاي پاسخ شمشير كشيد و برادرش را بكشت.

 خبر كشته ‌شدن اغريرث به زال رسيد؛ جهان‌پهلوان ايران گفت: ديگر كار افراسياب تمام است، پس دستور آراستن سپاه سترگ و زيبايي را بداد و خويش سپهبدي لشكر را بگرفت و ناي و كرناي زدند و زال و سپاه ايران به سوي فارس تاختند و از سوي ديگر افراسياب نيز به فارس درآمد و لشكر مقابل لشكر ايستاد. جنگ طلايه‌داران دو سپاه ايران و توران آغاز شد و خون بود كه در ميدان جنگ بر زمين‌ گرم مي‌ريخت و رزم‌جو از هر دو طرف كشته مي‌شد.

مبارز بسي كشته شد بر دو روي | همه نامداران پرخاشجوي

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون