• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5805 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۷ تير

نگاهی به آرای متفاوت مستشرقان درباره شخصیت امام علی (ع) و جایگاه ایشان

خط علوی و دشمنانش در نگاه مستشرقان

عظیم محمودآبادی

به مناسبت فرا رسیدن ایام محرم و صفر بنا دارم در سلسله مقالاتی، نگاه غیر شیعیان -اعم از مستشرقان یا نویسندگان و روشنفکران معاصر اهل سنت- را به حادثه عاشورا؛ ریشه‌ها و پیامدهای آن بنویسم تا خوانندگان محترم از زاویه نگاه دیگری نیز بتوانند با این بزرگ‌ترین حادثه تاریخ تشیع آشنا شوند.

البته در این میان طبیعتا شبهات و پرسش‌هایی نیز مطرح می‌شود که پاسخ‌های آن گاه از ذهن و ضمیر نویسنده تراوش می‌کند و گاه لازم است از جانب متفکر یا نویسنده‌ای به آن پرسش پاسخ داده شود. حال آن نویسنده یا متفکر گاه از میان مستشرقان، گاه از میان اهل سنت و گاه هم در شمار نویسندگان و متفکران شیعی است.

 

ریشه عاشورا 

چنان‌که بسیاری گفته‌اند ریشه عاشورا به حوادثی برمی‌گردد که پس از رحلت رسول خدا(ص) رقم خورد. طبیعی است که در آن حوادث، یک طرف امام علی (ع)، خانواده‌شان و معدودی از یاران ایشان قرار داشتند و در طرف دیگر باقی امت. این تفاوت دو جریان -که یکی در اکثریت و دیگری در اقلیت محض بود- کماکان حفظ شد تا به واقعه عاشورا رسید. لذا طبیعی است که نظر هر تحلیلگر تاریخی در مورد واقعه عاشورا و حرکت امام حسین (ع) ریشه در همان خط تمایزی داشته باشد که میان امت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان -‌با محوریت شخصیت امام علی (ع)- کشیده شده بود و مستشرقان نیز از این قاعده مستثنا نیستند. آنها هم وقتی می‌خواهند به داوری عاشورا بنشینند، رد قضاوت‌شان را می‌توان تا پنجاه سال قبل‌تر و آنچه در سقیفه بنی‌ساعده رقم خورد، دنبال کرد.

لذا پیش از آنکه به نگاه مستشرقین درباره عاشورا و حرکت امام حسین (ع) بپردازیم، لازم است بدانیم نگاه آنها به شخصیت امام علی (ع) و کسانی که در جبهه مقابل ایشان قرار داشتند، چیست؟

 

نگاه مستشرقان درباره امام علی (ع)

امیرالمومنین (ع) محوری‌ترین شخصیت اسلامی پس از رسول خداست، لذا ایشان نه فقط در میان شیعیان و نه تنها در میان مسلمانان بلکه نزد عموم محققان و پژوهشگران اسلامی در سایر امت‌ها نیز مشهور است و در مورد عملکرد ایشان و فرزندان‌شان
-امام حسن و امام حسین (علیهمالسلام)‌- بحث کرده و به داوری نشسته‌اند؛ داوری‌هایی که گاه تفاوتش از زمین تا آسمان است.

به‌طور کلی امیرالمومنین (ع) شخصیتی است که به تعبیر مرحوم شهید مطهری در حد اعلای خود هم جاذبه دارد و هم دافعه؛ هم عده بسیاری هستند که او را دشمن می‌دارند و از وی بیزارند و هم عده بسیار بیشتری هستند که او را دوست می‌دارند و در برابر این مجسمه فضیلت سر تعظیم فرو می‌آورند و فاضل‌ترین مرد امت بعد از خاتم پیامبران (ص) می‌دانندش.

لذا دوستداران علی (ع) و دشمنانش تنها به شیعیان و مسلمانان منحصر نیست و هر کسی از هر جای جهان در هر کیش و آیینی که بوده و هر دوره تاریخی را که زیسته -همین که اندک آشنایی با تاریخ صدر اسلام پیدا کند- نسبت به این شخصیت استثنایی نمی‌تواند بی‌اعتنا باشد و در هر حال له یا علیه ایشان موضعی را ابراز داشته است.

 

امام علی (ع) و فرزندانش در نگاه مستشرقان

در بین مستشرقان -‌یا به‌طور کلی اسلام‌شناسان غیرمسلمان- نیز دقیقا همین صورت‌بندی وجود دارد و برخی وی را الگوی غایی انسان معرفی کرده‌اند و برخی دیگر صفات ناشایستی را به حضرتش نسبت داده‌اند.

در میان کسانی که به دیده تخفیف به این شخصیت استثنایی و وجود مبارک پرداخته‌اند شاید از همه تندتر هنری لامنس باشد.

هنری لامنس (‌۱۹۳۷-‌۱۸۶۲) خاورشناس بلژیکی و روحانی بسیار متعصب مسیحی بود. او در مطالعات اسلامی در دوره خود فرد مهمی به شمار می‌رفت تا جایی که می‌توان گفت مستشرقان بعدی همه به نوعی از آثار او الهام گرفتند هرچند برخی از ایشان بعدها به منتقدان جدی‌اش تبدیل شدند.

لامنس تالیف «فرهنگ لغت عربی» را نیز در کارنامه خود دارد و استاد دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه سنت جوزف بود. او تنها بغض و کینه امیرالمومنین، امام حسن و امام حسین -‌علیهم صلوات‌الله اجمعین- را به دل نداشت، بلکه از دشمنان ایشان نیز تعریف و تمجیدهای به غایت شگفتی کرده که در راس آنها معاویه بن ابوسفیان قرار دارد.

لامنس بعدها البته تمام اعتبار علمی خود را به واسطه مواضع غیرعلمی و سوگیری‌های متعصبانه‌اش ازدست داد تا جایی که مقالات وی از نشریات معتبر علمی در جهان در حوزه اسلام شناسی حذف شد.

 

هنری لامنس؛ مسیحیِ ناصبی

لامنس، معاویه را فرزند «شیخ بزرگوار مکه»
-‌منظورش ابوسفیان بود‌- می‌خواند که به‌طور خانوادگی اهل شعر و ادب بودند و ... او حتی در فضایلی که برای معاویه بر می‌شمرد، بی‌شرمانه تربیت فرزندی چون یزید را نیز احصاء می‌کند که به گفته او دارای شخصیتی حلیم، بردبار و زیرک بوده است!!

 

مقاله مثلث قدرت لامنس

لامنس در مورد آغاز خلافت و ماجرای شکل‌گیری سقیفه پس از رسول خدا (ص) مقاله‌‌ای نوشت با عنوان «مثلث قدرت؛ ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح» و معتقد است این سه تن بودند که با پیوستن به یکدیگر توانستند اوضاع امت اسلام پس از رحلت [حضرت] محمد [ص] را تحت نظر خود در بیاورند.

 

مهم‌ترین ضلع مثلث قدرت لامنس

او در تحلیل خود کلیدی‌ترین ضلع این مثلث را خلیفه دوم می‌داند که توانست با صحنه‌گردانی، کار را به سمت و سویی بکشاند که خودش در نظر داشت. از نظر لامنس -‌‌و بعدها نیز لئون کائتانی سیاستمدار، شاهزاده و اسلام‌شناس ایتالیایی‌- علت مخالفت بنی‌هاشم‌- و در راس آنها [امام] علی‌بن ابیطالب[ع] - نیز جز «کینه‌خواهی و برتری‌جویی» نبود!!

باید توجه داشت که در میان مستشرقان -‌به ویژه در دوران ما بر‌خلاف گذشته‌- کسانی هستند که به نظر می‌رسد داوری‌های‌شان هم برآمده و هم ملتزم به یافته‌های پژوهشی‌شان است، اما از‌سوی دیگر بوده و هستند مستشرقانی که گویی در امتداد خط استعماری‌ای مشغول خدمت‌اند که دولت‌های‌شان، ایشان را به کار گرفته‌اند. این چیزی است که گاه آنها -‌به عنوان پژوهشگران عرصه شرق‌پژوهی و اسلام‌شناسی‌- خودشان را با بیان جمله‌ای یا نوشتن عبارتی لو داده‌اند.

 

معاویه در نگاه لامنس

برای نمونه همین هنری لامنس با اشاره به شخصیت معاویه‌بن ابوسفیان و اقدامات وی می‌نویسد: «ما مسیحیان باید تندیس معاویه را از طلا بسازیم.»

حال معلوم است وقتی کشیش متعصبی چون لامنس -‌که نه فقط ستایشگر بنی‌امیه و چهره‌های شاخص آن نظیر معاویه، یزید، مروان و‌... بلکه تمجید‌کننده ابوسفیان، ابولهب، ابوجهل و‌...- بود و نه فقط مخالف با یک قرائت از اسلام بلکه با تمامیت آن دشمنی بورزد و بعد بگوید «ما مسیحیان باید تندیس معاویه را از طلا بسازیم»، این سخن وی از چه خاستگاهی برآمده است. همچنان که نفرت او از شخصیتی چون امیرالمومنین (ع) نیز معلوم می‌نمایاند که از کدام خاستگاه برخاسته است. شاید بتوان لامنس را در شمار ناصبی‌ها به شمار آورد! آری شاید بتوان لامنس را «یک مسیحی ناصبی» نامید!!

اتهامات لامنس به حسنین (علیهم‌السلام)

لامنس در مورد امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام نیز کم‌وبیش همان باوری را دارد که در مورد شخصیت امیرالمومنین (ع) گفته است.

او در آثار خود دايما تاکید می‌کند که علی[ع] و فرزندانش از هوش و ذکاوت کافی در عرصه سیاسی برخوردار نبودند و ایشان را به بی‌تدبیری و ضعف اراده متهم می‌کند.

حال آنکه امیرالمومنین (ع) بالاترین زیرکی را تقوا و پست‌ترین و حقیرترین حماقت‌ها و بلاهت‌ها را همانا بی‌تقوایی می‌دانست و سوگند یاد می‌کرد که معاویه زیرک‌تر از من نیست: «و‌الله ما مُعاوِيهُ بِأدْهى مِنِّي و لكِنّهُ يغْدِرُ و يفْجُرُ، و لوْ لا كراهِيهُ الْغدْرِ لكُنْتُ مِنْ أدْهى النّاسِ و لكِنْ كُلُّ غُدرهٍ فُجرهٌ و كُلُّ فُجرهٍ كُفرهٌ و لِكُلِّ غادِرٍ لِواءٌ يُعْرفُ بِهِ يوْم الْقِيامهِ؛ و‌الله ما أُسْتغْفلُ بِالْمكِيدهِ و لا أُسْتغْمزُ بِالشّدِيده؛ سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدارتر نيست، اما معاويه حيله‌گر و جنايتكار است، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيرك‌ترين افراد بودم، ولي هر نيرنگي گناه و هر گناهي نوعي كفر و انكار است، روز رستاخيز در دست هر حيله‌گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود. به خدا سوگند، من با فريب كاري غافلگير نمي شوم و با سختگيري ناتوان نخواهم شد.» (نهج‌البلاغه، خطبه200)

البته سخنان لامنس بی‌جواب نماند و حتی نه صرفا از میان شیعیان -یا حتی مسلمانان- بلکه از میان هم‌کیشان خود وی نیز صداهایی بلند شد و پاسخ‌هایی به کینه‌توزی‌های خصمانه وی داده شد. شاید یکی از این رساترین صداها را باید در میان نوشته‌های جرج جرداق یافت.

 

پاسخ جرج جرداق به لامنس

جورج سمْعان جُرْداق (۱۹۲۶-۲۰۱۴م)، مشهور به جورج (جرج) جرداق، نویسنده و شاعر مسیحی (ارتدوکس) لبنانی و نویسنده کتاب مشهور «الامام علی صوت العداله الانسانیه» (امام علی صدای عدالت انسانی) است. وی در نوجوانی به واسطه بردارش -فواد جرداق- با کتاب شریف «نهج‌البلاغه» و سخنان امام‌علی (ع) آشنا می‌شود و از همان زمان علاقه وافری به شخصیت امام علی (ع) و سخنان او پیدا می‌کند.

انصاف جرداق درباره دانش لامنس

جرداق در واکنش نسبت به اظهارات لامنس ابتدا سعی می‌کند جایگاه علمی او را به رسمیت بشناسد. او منصفانه با اشاره به وسعت معلومات هنری لامنس می‌گوید وی به لحاظ شناخت مدارک و شمول دانش، دائره‌المعارفي کم‌نظیر بود اما در عین حال معتقد است که غرض‌ورزی‌های لامنس، دانش فراوان وي را به تباهي کشید! جرج جرداق تصریح می‌کند که لامنس علم خود را در خدمت حقیقت قرار نداد و به وسعت دانش خود خیانت کرد.

از نظر او اساسا لامنس امام علي (ع) را فقط به این منظور یاد مي کند که دستاویزي برضد او پیدا کند.

نسبت علی (ع) با فضیلت، مثل نسبت حرارت است به آتش.

به گفته جرداق، هنری لامنس با اسلوبي نیرنگ‌آمیز، شجاعت و سلحشوري علي (ع) را مورد تمسخر قرار می‌دهد و بلافاصله می‌افزاید که جدا کردن علي (ع) از بلاغت، شاعري و سلحشوري مثل جدا کردن حرارت از آتش است.

او تصریح می‌کند لامنس فضایلی از علی (ع) را انکار می‌کند که حتي معاویه و عمروعاص هم آنها را انکار نکرده بودند.

جرج جرداق نهایتا نتیجه می‌گیرد که با روش لامنس نه تنها می‌شود منکر فضایل شخصیت‌های بزرگ تاریخ و چهره‌هایی نظیر محمد (ص)، مسیح (ع)، سقراط، شکسپیر و... شد، بلکه حتی می‌توان اصل وجود خارجي ایشان را نیز انکار کرد.

 

نظر مادلونگ درباره مساله جانشینی پیامبر (ص)

اما گذشته از جرج جرداق، شرق‌شناس مشهور و برجسته دیگری نیز هست که نظر سراسر متفاوتی با لامنس دارد که اینجا به اختصار به آن اشاره می‌کنم و آن اسلام‌شناس بزرگ دوران ما ویلفرد مادلونگ آلمانی بود. البته لازم به ذکر است که تفاوت نگاه مادلونگ (2023-1923) با لامنس یا کائتانی صرفا برخاسته از تحلیل تاریخی وی است و نه اینکه از داوری اخلاقی او ناشی شود، لذا مادلونگ هرچند نظرات لامنس و کائتانی را رد می‌کند اما با کسی چون جرج جرداق نیز چندان هم‌زبان نیست.

 

نظر مادلونگ درباره تحلیل لامنس

او می‌گوید این ابوبکر بود که از سال‌ها پیش از رحلت پیامبر، رفتار ایشان را کاملا زیرنظر گرفته بود و تمام جوانب پیامدهای رحلت ایشان را سنجیده و برایش برنامه‌ریزی کرده بود.

مادلونگ معتقد است تعارفی که خلیفه اول در اجتماع سقیفه به عمر و ابوعبیده جراح در مورد پذیرش خلافت کرد، بازی‌ای بیش نبود و او بهتر از هر کسی می‌دانست که آنها از هیچ امکانی برای قرار گرفتن در آن جایگاه برخوردار نبودند. (ویلفرد مادلونگ، جانشینی حضرت محمد (ص)، ترجمه احمد نمایی، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم؛ 1385، ص75)

مادلونگ درباره ابوعبیده معتقد است که هرچند وی از صحابه بود اما هیچ کس وی را در این جایگاه نمی‌شناخت و او از کمترین اعتباری برای آنکه در مقام خلافت پیامبر (ص) بنشیند برخوردار نبود.

از نظر مادلونگ عمر البته وضعیت متفاوتی داشت و نسبتا از جایگاهی برخوردار بود که بتواند این پیشنهاد در مورد وی مطرح شود، اما با کاری که بلافاصله بعد از پیچیده شدن خبر رحلت پیامبر (ص) کرد، به موقعیت خود در آن شرایط حساس، به‌شدت آسیب زد، چراکه پس از انتشار خبر رحلت پیامبر (ص) عمر شدیدا این خبر را تکذیب کرد و گفت پیامبر نمرده بلکه مانند موسی (ع) غیبتی موقت کرده است و بازمی‌گردد! او همچنین تهدید کرد که هر کس بگوید پیامبر از دنیا رفته و وفات یافته است با وی برخورد سختی خواهد کرد! خلیفه دوم همچنان بر سر موضع خود بود تا اینکه ابوبکر رسید و آن آیه قرآن مبنی بر امکان وفات
پیامبر (ص) -إِنك ميِّتٌ وإِنهُمْ ميِّتُون (زمر، 30)‌- را خواند و او نیز از گفته خود دست کشید!

هرچند در مورد رفتار عجیب خلیفه دوم بعد از رحلت پیامبر(ص) و انکار وفات ایشان تحلیل‌های مختلفی وجود دارد و شاید یکی از مهم‌ترین آنها این باشد که وی در هماهنگی کامل با خلیفه اول و دوست دیگرش ابوعبیده جراح، در حال خرید زمان برای رتق و فتق امور بود اما مادلونگ هیچ اشاره‌ای به این نوع از تحلیل‌ها نمی‌کند.

او رفتار خلیفه دوم را ناشی از علاقه شدید وی به پیامبر اسلام (ص) می‌داند که اساسا برای چنین لحظه‌ای خودش را آماده نکرده بود و حتی چندان به آن نیندیشده بود. مادلونگ می‌گوید عمر طرفدار سرسخت اسلام بود که هیچ‌گاه حاضر نبود به اینکه بالاخره روزی پیامبر وفات خواهد کرد، فکر کند! (همان، ص75)

مادلونگ معتقد است اما ابوبکر از سال‌ها پیش به این موضوع فکر کرده بود و کاملا شرایط را زیر نظر داشت و برای چنین روز از آمادگی لازم برخوردار بود.

هرچه بود اما نتیجه همان به قدرت رسیدن خلیفه اول بود و بعد هم خلیفه دوم توانست به همان منصبی برسد که با کمک بی‌دریغ او برای دوستش ابوبکر مهیا شد. او همچنین تاکید می‌کند اینکه عمر اجازه نداد در آخرین روزهای حیات خود وصیتش را بنویسد ناشی از عزمی بود که مثلث قدرت برای گرفتن خلافت و ریاست امت رسول خدا جزم کرده بود.

مادلونگ تاکید می‌کند که امیرالمومنین (ع) و عموم بنی‌هاشم -‌برخلاف روایت جعلی سیف‌بن عمر- تا 6 ماه از بیعت با خلیفه اول خودداری کردند.

بعد از آنها هم خلیفه سوم به قدرت رسید که از بنی‌امیه بود و با خلافت وی دشمنان دیرین پیامبر بر امت ایشان مسلط شدند، لذا ریشه‌های عاشورای سال 61 هجری را باید در تحولات پایان ماه صفر سال 11 هجری جست‌وجو کرد. در مقالات بعدی سعی می‌کنم این خط تاریخی را ان‌شاءالله تا عاشورا از نگاه مستشرقان و تحلیلگران غیر شیعی نشان دهم. 


   هنری لامنس، خاورشناس بلژیکی و روحانی بسیار متعصب مسیحی بود. او در مطالعات اسلامی در دوره خود فرد مهمی به شمار می‌رفت تا جایی که می‌توان گفت مستشرقان بعدی همه به نوعی از آثار او الهام گرفتند هر چند برخی از ایشان بعدها به منتقدان جدی اش تبدیل شدند. 
   لامنس، معاویه را فرزند «شیخ بزرگوار مکه» -‌منظورش ابوسفیان بود‌- می‌خواند که به‌ طور خانوادگی اهل شعر و ادب بودند و... او حتی در فضایلی که برای معاویه برمی‌شمرد، بی‌شرمانه تربیت فرزندی چون یزید را نیز احصاء می‌کند که به گفته او دارای شخصیتی حلیم، بردبار و زیرک بوده است!!
   هنری لامنس با اشاره به شخصیت معاویه‌بن ابوسفیان و اقدامات وی می‌نویسد: «ما مسیحیان باید تندیس معاویه را از طلا بسازیم.»
   لامنس بعدها البته تمام اعتبار علمی خود را به واسطه مواضع غیرعلمی و سوگیری‌های متعصبانه‌اش از دست داد تا جایی که مقالات وی از نشریات معتبر علمی در جهان در حوزه اسلام‌شناسی حذف شد. 
   لامنس در مورد آغاز خلافت و ماجرای شکل‌گیری سقیفه پس از رسول خدا(ص) مقاله‌ای نوشت با عنوان «مثلث قدرت؛ ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح» و معتقد است این سه تن بودند که با پیوستن به یکدیگر توانستند اوضاع امت اسلام پس از رحلت [حضرت] محمد [ص] را تحت‌نظر خود در بیاورند.
   جرج جرداق معتقد است که غرض‌ورزی‌های لامنس، دانش فراوان وي را به تباهي کشید! جرج جرداق تصریح می‌کند که لامنس علم خود را در خدمت حقیقت قرار نداد و به وسعت دانش خود خیانت کرد. 
   جرداق تصریح می‌کند لامنس فضایلی از علی (ع) را انکار می‌کند که حتي معاویه و عمروعاص هم آنها را انکار نکرده بودند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون