نميخواهد كامل باشيد، كافي باشيد كافي است
غزل حضرتي
در آرايشگاه نشسته بودم، اصولا وقتي در آرايشگاه مينشينم همهچيز در سكوت ميگذرد، مگر اينكه آرايشگر عزيزم بخواهد درباره سفرهايش يا اتفاقاتي كه افتاده حرف بزند. «ن» از دسته آدمهايي است كه حرف زدنش دلنشين است و من را كلافه نميكند كه البته جزو استثنائات صنعت آرايشگري است. خانم بسيار جواني كه فكر ميكنم سنش به 30 سال نميرسيد در حال گرفتن خدمات از آرايشگرش بود كه حرف بچه شد. ناخودآگاه گوشهايم تيز شد به حرفهايشان. «دوستم بچهدار شده، يك پرستار هم گرفته، بچه دايم پيش پرستار است و دوستم به كارهايش ميرسد.» ناخنكار محترم كه سني از او گذشته بود و بچههايش را بزرگ كرده بود، با گلهگزاري گفت: «آدم وقتي مادر ميشود ديگر مادر است، پرستار يعني چه؟ خب بچهدار نميشدي كه به كارت برسي.» خانم جوان ديگري كه او هم كودكي نوپا داشت با توجيه خود گفت:«من كه همان اول كه پسرم به دنيا آمد از بيمارستان آمدم بيرون و ديگر نرفتم.» مادر جوان با تاييد حرف هر دو نفر گفت: «اصلا فاز اينهايي كه بچه را ميسپرند به كسي ديگر را نميفهمم. يك دوستي داشتم بچهاش 3 ساله بود، گذاشت پيش شوهرش و رفت تركيه. يكي نيست بگويد خب ميگذاشتي 7 سالش بشود بعد سفر مجرديات را بروي. آن بچه چه گناهي كرده. آخه دكتر هلاكويي ميگويد بچه تا 7 سال نبايد حتي براي يك شب هم از مادرش دور باشد.» اين را كه گفت انگار كسي با مته روي اعصابم كشيده باشد. رو كردم به «ن» و گفتم اصلا حرفهاي اين خانمها را نميفهمم. چرا دست از سر مادرهاي بدبخت برنميدارند. كجاي دنيا مادر، بچه را تا 7 سالگي به خودش وصل ميكند و شبي او را تنها نميگذارد. پس اين همه مادر كه شيفت شب كار ميكنند چه؟ يعني زني كه مادر شده بايد به غلط كردن بيفتد كه حتي يك شب نميتواند دور از فرزندش باشد؟ اين چه استدلالي است كه دايم هم به اين و آن نسبتش ميدهند. اصلا كي گفته حرفهاي فلان دكتر وحي منزل است. از بدشانسي كلي هم طرفدار دارد.
مادر بچه را 9 ماه با خود حمل ميكند، او را ميزايد، تا روزها و ماهها كنارش است و از محبت و عشقاش او را سيراب ميكند. اما ديگر كاري نكنيد هيچكس دلش نخواهد مادر شود. مادرهاي ما 30 سال پيش همين چند ماه مرخصي زايمان را هم نداشتند، 45 روز بعد از به دنيا آوردن فرزندانشان بايد راهي محل كار ميشدند. همه از كار بيكار شوند، همه هرچه خواندهاند و جمع كردهاند و كار كردهاند را كنار بگذارند چون بچه نبايد ساعتي از مادرش دور باشد؟ به نظر خودتان اينها مزخرف نيست؟ در نهايت به اين نتيجه رسيدم كه همين زناناند كه با حساسيتهاي اغراقگونه درباره بچههايشان، باعث ميشوند بقيه زنان هم آسيب ببينند. با قضاوت كردنهايشان، با برچسب زدنهايشان، با انگ مادر بيمسووليت و مادر بد زدنهايشان، با پرتوقع كردن همسرانشان و همه كارهاي بچه از صفر تا صد را انجام دادنهايشان، با خود را ناديده گرفتنهايشان و هزاران بلاي ديگري كه سر خودشان و ما ميآورند. همه بايد نفس در سينه حبس كنند كه عدهاي ميخواهند بچههايشان را چسبيده به خود بزرگ كنند؟ همه بايد از كار بيكار شوند و خانهنشين شوند و تا 7 سالگي كودك را در دامن خود بزرگ كنند كه كودك كمبود مادر نداشته باشد؟ چرا برعكس فكر نميكنيد؟ چرا فكر نميكنيد اگر كودك بفهمد مادرش شاغل است، در جايي شغلي دارد، مسووليتي دارد، بايد به كارهايش برسد، در عين حال به او هم برسد، ذهنش بازتر ميشود. او ديگر مادر را يك آدم كت بسته در اختيار خودش نميبيند. بلكه مسووليتهاي ديگر او را هم ميبيند و ياد ميگيرد به آنها، به استقلال مادرش، به دغدغههاي مادرش احترام بگذارد. او ميفهمد مادر نيامده كه بشويد و بپزد و تميزكاري كند. او يكي از اعضاي خانواده است كه بايد ساعاتي هم در خدمت خانوادهاش باشد. او هم آدمي است مانند پدر كه نهتنها درون خانه كه بيرون از خانه نيز مسووليتهايي دارند و بايد انجامشان دهند.
اين كودك با كودكي كه صبح تا شب مادرش را ميبيند، فرق دارد. او مادرش را با كيفيت ميبيند. شايد كوتاهتر و كمتر با مادر وقت بگذراند، اما مادر در اين وقت كم سعي ميكند با كيفيت بالاتري در خدمت فرزندش باشد. اين همان quality time يا زمان ارزشمند و با كيفيتي است كه يك بچه از والدينش ميخواهد. نه 24 ساعته در خدمت او بودن. بياييد اين نگاههاي مادر كامل بودن را از خودمان دور كنيم. هيچ پدر و مادري هرگز نميتوانند كامل باشند. همين كه كافي باشند كافي است.