يادداشتي بر «زني در حاشيه روزنامه» رمان شبنم بزرگي
تشخص در نوار سفيد روزنامههاي سياسي
اسماعيل سالاري
رمان كوتاه «زني در حاشيه روزنامه» آخرين اثر شبنم بزرگي كه از سوي نشر آگه منتشر شد، با زاويه ديد اول شخص نوشته شده و سرگذشت دختري 13 ساله را در دهههاي سي و چهل روايت ميكند. دختري به نام اكرم كه كودكيهايش را در خانه اربابي سپري كرده و در نوجواني تحولات بزرگي را تجربه ميكند. اين تحولات، دو سويه بيروني و دروني دارند؛ شخصي و اجتماعي. ميتوان آنها را به اشكال جسماني و غيرجسماني در متن جستوجو كرد.
بنا به تفكر غالب، قرار است راوي در خانه همسرش كه فاصله سني بسياري با او دارد بزرگ بشود، و بزرگ هم ميشود، اما تضاد انديشههاي بين همسر و پدر، جنبههاي ديگري از تحول و رشد را پيش ميكشد. پدر، يكهسوار خاندان اربابي، پايتختنشين نيست اما املاك و ثروت و جايگاه ممتازي در رشت دارد. شوهر اما اهل روزنامه و كتاب است و در خانهاي كوچكتر در پايتخت زندگي ميكند. اكرم - راوي 13 ساله قصه - در ازاي دوري از اصل و نسب و ثروت موروثي پدر، قرار است ادامه زندگياش را با مردي اهل مطالعه بگذراند. مردي كه كنشگر سياسي است. او كه تا به آن سن، خانه و زندگي بدون كلفت را تجربه نكرده، قرار است خانم خانه جديد خودش باشد.
از يكسو وحشتِ دوري از شرايط جديد و سخت زندگي و از سوي ديگر ترس از خشونت نهادينه شده در ارتباط با جنس مذكر، در قلب اكرم رخنه كرده است. از يك سو آشفتگي دروني دارد و از سوي ديگر در جغرافيايي زندگي ميكند كه حامل تحولات عميق سياسي و اجتماعي در دهه سي و چهل كشور است. از يك سو مرد اول زندگياش (پدر) خان و زميندار است و از سوي ديگر مرد دوم زندگياش (همسر) طرفدار حزب توده است، كه طبيعتا اعتقادي به مقوله مالكيت ندارد و تمام اين تضادهاي درونخانوادگي در زماني بر او رخ ميدهد كه لايحه اصلاحات ارضي در حال شكلگيري است.
اكرم كه از تمام دنيا، تنها خانه بزرگ اربابي را تجربه كرده، به جايي قدم ميگذارد كه قرار است حوادث دنيا، نه در قالب جغرافياي گسترده، بلكه به صورت وقايع انديشهورزانه، در خانه كوچك خودش، بر او رقم بخورد. ياد ميگيرد روزنامه بخواند و در حاشيه روزنامههاي سياسي، جملاتي عاشقانه بنويسد. نويسنده به ما ميآموزد كه عاشقانگي امري خارج از مكتوبات سياسي نيست و حتي حاشيهاي بر آن نيست. حاشيههاي خالي و باريك مكتوبات سطحي جاي رشد و نمو راوي قصه است.
راوي داستان ميآموزد در ازاي رفاه از دست رفته در خانواده مردسالار، روح تشنهاش را از روي ديگر سكه زندگي سيراب كند و بيجهت نيست كه اولين دوست زندگياش در خانه كوچك جديد، مش ممدآقاي سبزيفروش است كه با گاري كوچكي هر روز از جلوي خانهشان عبور ميكند و يا دكهاي كه اكرم هر روز از آنجا سهميه روزنامهشان را ميگيرد. تجربه زيستن و آگاهي به عنوان دو ركن از اركان تحول به شكل گاري و دكه با روزمرّگيهاي راوي كمسال و غريب در ارتباط هستند.
به اين ترتيب ميتوان راوي رمان «زني در حاشيه روزنامه» را نمونه شخصيتي جايگزين شده دانست. در انتهاي داستان، زني متفاوت در ابعاد جسماني و غيرجسماني، مادي و معنوي، در نوار سفيد حاشيه روزنامههاي سياسي، جاي دختر بازيگوش ابتداي داستان نشسته است.