• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5826 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۴ مرداد

درباره فیلم «ساعت 6صبح» به کارگردانی مهران مدیری

فیلمی که می‌خواهد خیلی چیزها باشد!

آیا فیلم «ساعت 6 صبح» مجبور شده پایان‌بندی خود را قبل از اکران تغییر دهد؟

فاطمه کریم‌خان

دختری که قرار است پنج، شش ساعت دیگر در فرودگاه باشد تا برای دو، سه سال یا شاید سه، چهار سال آینده در تورنتو دکترای فلسفه بخواند، به یک مهمانی خداحافظی پیش‌بینی نشده دعوت می‌شود. داستان فیلم ساعت 6 صبح که بعد از فیلم «ساعت 5 عصر» دومین فیلم سینمایی مهران مدیری در مقام کارگردان است، با همین یک خط ساده آغاز می‌شود و هر چند تیزر فیلم آنقدری جاذبه دارد که باعث کنجکاوی‌تان شود، خود فیلم ممکن است انتظارات‌تان را برآورده نکند.

مهران مدیری در فیلم «ساعت 6 صبح» هم نویسنده است هم کارگردان، هم طراح صحنه است و هم بازیگر، فیلمی كه از نمایشنامه «شایعات» نیل سایمون شروع می‌کند و به «بعدازظهر سگی» سیدنی لومت می‌رسد، تلاش می‌کند که همه چیز باشد! هم خانوادگی، هم حادثه‌ای، هم معمایی و هم اجتماعی و اتفاقا از همه چیز هم اندک بهره‌ای دارد. اشاره‌ای به مهاجرت، ناخنکی به فقر، دو تا گوشه و کنایه به عشق‌های شکست خورده، اندکی اعتراض، یک نوک قاشق شب روی سنگفرش خیس، یک ناخنک از شب بی‌پایانی که به شب یلدا شبیه است و... تصاویر و داستان‌هایی که هر کدام‌شان به تنهایی می‌توانست یک فیلم مستقل باشد، ولی کنار هم بیشتر به آشوبی با ریتم کند و سوالاتی بی‌پاسخ ختم شده است.

ساعت 6 صبح را می‌شود به سه قسمت تقسیم کرد: قبل از مهمانی، مهمانی و بعد از مهمانی. احتمالا این مساله هم بحران و هم قوت فیلم است. مثل مهمانی که با عوض شدن ساعت سبک لباس‌هایش هم عوض می‌شود، ساعت 6 صبح با تغییر ساعت پوست می‌اندازد. در آغاز یک وضعیت دراماتیک خانوادگی است، بعد یک داستان عشقی نیمه کاره وسط می‌آید، بعد یک مهمانی به صرف موسیقی‌های ناهمخوان است که باعث می‌شود از خودتان بپرسید چه چیزی را از دست داده‌اید که متوجه منظور صوت و تصویر صحنه نمی‌شوید؟ بعد مقداری دیالوگ هست که انتظار دارید به جایی برود ولی نمی‌رود و آن وقت فیلم دوباره لباس عوض می‌کند و حادثه‌ای می‌شود! و... در دو قسمت اول آنقدر اطلاعات و شخصیت در داستان هست که با خودتان می‌گویید شاید واقعا فیلم سه ساعت است و اشتباهی نوشته‌اند یک ساعت و نیم، از نیمه شب که می‌گذرد البته روشن می‌شود اشتباهی در کار نبوده، آن همه شخصیتی که بدون معرفی و بدون ایجاد تغییر محسوس یا لااقل کمک به فضاسازی و پیشبرد داستان فیلم وارد صحنه شده بودند بعد از مقداری موسیقی نامتناسب و شوخی‌های بی‌معنی و هی کف زدن و فریاد «بچه‌ها توجه کنید» یک‌باره با جارو به بیرون از فیلم هدایت می‌شوند!

شاید فکر کنید پس فضا برای نزدیک شدن به چند شخصیت کلیدی داستان باز خواهد شد که البته از این خبر‌ها هم نیست. در لت سوم داستان هم یکسری شخصیت دیگر وارد می‌شوند که آنها هم به تناسب وضعیت کم‌کم در پس‌زمینه تار و بعد از مدتی با دیوار یکی می‌شوند. بالاخره می‌ماند دختری که گریه می‌کند، پسری که به سرش زده است و یک افسر ویژه که قرار است «اوضاع را درست کند» ولی حضورش آنقدری پررنگ نیست که بار باقی فیلم را به دوش بکشد.

به‌‌رغم اینکه داستان فیلم براساس یک داستان واقعی نوشته شده و به‌‌رغم اینکه بسیاری از مردم ایران شاهد، شنونده یا درگیر موقعیت‌های مشابه داستان فیلم بودند، فیلم به خصوص در بخش بسیار کش آمده اولش چندان قوتی در همراه کردن بیننده ندارد، گم شدن شخصیت اصلی در میان چهره‌های ناآشنا و مقدار بسیار زیادی موسیقی کند و بی‌ربط به داستان باعث می‌شود «محدودیت زمانی» که داستان قرار است براساس آن در تعلیق بیشتری باشد را فراموش کنید. با تمام شدن فیلم بار دیگر از خودتان می‌پرسید این همه آدم و ماجرایی که وارد قصه شدند کجا رفتند؟ و جوابی برای این سوال وجود ندارد. همچنین ممکن است از خودتان بپرسید مشکل فیلم کجا بود؟ که سوال سختی است برای پاسخ دادن، به خصوص به خاطر اینکه دقایق پایانی فیلم که صحنه در تصرف نویسنده، کارگردان و بازیگر است، جذابیت‌هایی دارد که از فیلم‌های معمول پلیسی ایرانی انتظار ندارید، هر چند از شخصیت مهران مدیری دور نیست، اما این دقایق آخر از پس حل و فصل چالش‌های مهم فیلم از آن جمله شخصیت‌پردازی‌های ناقص، خرده داستان‌های رهاشده، منطق داستانی ضعیف و شلوغی بی‌معنی صحنه بر نمی‌آید.

طراحی صحنه فیلم که آن‌هم به عهده مهران مدیری بوده است، چیزهایی زیادی در مورد خود فیلم به ما می‌گوید. تقریبا تمام داستان در یک آپارتمان هفتاد و پنج متری روایت می‌شود که غیر از سالن پذیرایی، آشپزخانه و یک نما از انبار و دستشویی باقی آن دیده نمی‌شود. با این حال، در همین فضای بسیار کوچک، از در کهنه و خمره گرفته تا تصویر بزرگی از مدونا و مجموعه‌ای از نقاشی‌های مشهور و بازاری را می‌توانید روی دیوار ببینید. علاوه بر این، یک ویولن به دیوار وصل شده و یک پیانو گوشه خانه افتاده است که بعد از صحنه‌های مربوط به مهمانی به کلی فراموش می‌شود. شمع‌هایی که در خانه است به شکل معجزه‌آسایی حدود هشت ساعت می‌سوزد و آخر سر دم صبح به دست کاراکتر افسر ارشدی که وارد خانه شده است خاموش می‌شود. بازی‌هایی که با نور و نماهای بسته از صورت بازیگران فیلم شده است هم جذابیت‌هایی دارد، اما همچنان این سوال را باقی می‌گذارد که این همه نشانه قرار است بیننده را به چه سمتی هدایت کند و چرا به هیچ جای مشخصی ختم نمی‌شود؟ همان سوالی که در مورد خرده‌داستان‌ها، در مورد شخصیت‌های مهمانی و همین‌طور در مورد خانواده دو شخصیت اصلی داستان هم وجود دارد.

مثل اکثر داستان‌های دیگری که در سینمای ایران می‌توان سراغ گرفت، منطق و پس‌زمینه عمل اکثر شخصیت‌های فیلم برای بیننده روشن نمی‌شود. به‌‌رغم حضور پرتعداد زنان در تصاویر فیلم، تمام شخصیت‌های زن داستان منفعل و مغلوب وضعیت و شخصیت‌های مرد داستان هستند و این سوال را پیش روی بیننده قرار می‌دهد که آیا در این همه تاکید بر تصویر «زن ترسیده» عمد و نیت و تجربه زیسته‌ای در کار بوده یا این تنها «منطق داستان» است که این همه انفعال را تجويز و توجیه می‌کند؟

کار فیلم البته اینجا تمام نمی‌شود. فیلم به وضوح از یک سندروم شایع در سینمای پلیسی ایران پیروی می‌کند که شاید بتوان آن را «سندروم فیلمی با دو پایان» نامید. به نظر می‌رسد فیلم «ساعت 6 صبح» هم مثل فیلم «بیگناهان» مجبور شده ‌ پایان‌بندی خود را قبل از اکران تغییر دهد. بیگناهان چند سال پیش در جشنواره با یک پایان‌بندی اکران شد و وقتی برای پخش عمومی دچار مشکل شد، سازندگان یک پایان‌بندی دیگر برای آن ضبط و به ته فیلم متصلش کردند تا اتهاماتی که به پلیس وارد می‌شد برطرف شود و اجازه پخش پیدا کند آن‌هم درحالی که سکانس پایانی تمام داستان فیلم را زیر سوال می‌برد! به نظر می‌آید در فیلم مهران مدیری هم همین اتفاق افتاده است. درحالی که پایان‌بندی فیلم با یک دیالوگ مناسب و یک نمای قابل قبول، به سر تا پای فیلم برازنده است، دوربین از خانه بیرون می‌رود و چند ثانیه تصویر جدید به فیلم اضافه می‌شود. سکانس پایانی احتمالا با چسب نواری کاغذی به فیلم چسبانده شده است و شأن نزول آخرین سوالی است که نه تنها در برابر ساعت 6 صبح، بلکه در برابر تمام سینمای ایران قرار دارد و آن اینکه فیلمسازان ایرانی تا کی قرار است اختیار پایان‌بندی فیلم‌های پلیسی را به دیگران واگذار کنند؟ 


*دقایق پایانی فیلم که صحنه در تصرف نویسنده، کارگردان و بازیگر است، جذابیت‌هایی دارد که از فیلم‌های معمول پلیسی ایرانی انتظار ندارید، هر چند از شخصیت مهران مدیری دور نیست، اما این دقایق آخر از پس حل و فصل چالش‌های مهم فیلم از آن جمله شخصیت‌پردازی‌های ناقص، خرده‌داستان‌های رها شده، منطق داستانی ضعیف و شلوغی بی‌معنی صحنه بر نمی‌آید. 
*یک ویولن به دیوار وصل شده و یک پیانو گوشه خانه افتاده است که بعد از صحنه‌های مربوط به مهمانی به کلی فراموش می‌شود. شمع‌هایی که در خانه است به شکل معجزه‌آسایی حدود هشت ساعت می‌سوزد و آخر سر دم صبح به دست کاراکتر افسر ارشدی که وارد خانه شده، خاموش می‌شود. بازی‌هایی که با نور و نماهای بسته از صورت بازیگران فیلم شده است هم جذابیت‌هایی دارد، اما همچنان این سوال را باقی می‌گذارد که این همه نشانه قرار است بیننده را به چه سمتی هدایت کند و چرا به هیچ جای مشخصی ختم نمی‌شود؟ همان سوالی که در مورد خرده‌داستان‌ها، در مورد شخصیت‌های مهمانی و همین‌طور در مورد خانواده دو شخصیت اصلی داستان هم وجود دارد. 
*مثل اکثر داستان‌های دیگری که در سینمای ایران می‌توان سراغ گرفت، منطق و پس‌زمینه عمل اکثر شخصیت‌های فیلم برای بیننده روشن نمی‌شود. به‌‌رغم حضور پرتعداد زنان در تصاویر فیلم، تمام شخصیت‌های زن داستان منفعل و مغلوب وضعیت و شخصیت‌های مرد داستان هستند و این سوال را پیش روی بیننده قرار می‌دهد که آیا در این همه تاکید بر تصویر «زن ترسیده» عمد و نیت و تجربه زیسته‌ای در کار بوده یا این تنها «منطق داستان» است که این همه انفعال را تجويز و توجیه می‌کند؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون