درباره كتاب موسيقي هزارساله: تاريخ جديد سنتهاي موسيقايي ايران
مقام در برابر دستگاه
جاناي. بولِك
دانشگاه شيكاگو
تحول اساسي سياسي و اجتماعي در سراسر جهان، طي ساليان گذشته، نه فقط موضوعيت مداوم «تاريخ» را در دنياي مدرن، بلكه بايستگي وارسي شيوههاي بازپرداخت و بازتفسير مستمر تاريخ را نيز در پرتو شرايط معاصر كاملا هويدا كرده است. رشد همزمان مطالعات استعمارزدايانه و بومي در دهههاي اخير (از جمله به طرز بارزي در چارچوب مطالعات موسيقي) در عين حال تلاشهايي را تقويت كرده براي بازنگري و بازآرايي روايتهاي منتظم تاريخي، به مجرد اينكه محققان آنها را در پرتو خوانشهاي موضعيتري از تاريخ مطرح كردهاند كه عليه روايات سلطهآميز يا استعماري خاصي، از جمله روايات ريشهدار نظام حاكم موثر واقع ميشوند. موسيقي هزارساله: تاريخ جديد سنتهاي موسيقايي ايران، اثر ان لوكاس، اين راه را پي ميگيرد، در روايت فرهنگ يكه و جاودانه موسيقي ايراني، به ظرافت تشكيك ميكند و در عوض، فهمي از تاريخ موسيقي ايراني را پيش مينهد كه متاثر است از خصوصيت تاريخي، تحولات عمده اجتماعي-فرهنگي و تاثير استيلا، استعمار و تجدد.
از اين منظر است كه اطلاق عنوان «جديد» به تاريخ سنتهاي موسيقايي ايرانِ لوكاس سزاوار است. البته «جديد» حاكي از اين هم هست كه رويكرد لوكاس به نحوي با برداشتهاي پيشين از تاريخ موسيقي ايراني فرق دارد و در واقع، او به صراحت انواع تاريخنگاري را كه درصدد تصحيحشان برميآيد، توصيف ميكند. مثلا در برابر اصرار بر مدعاي «يگانه تاريخ واقعي موسيقي ايراني» يا طرح «حقيقت يگانه، آزمونپذير و بينقص از تاريخ موسيقي» مقاومت ميورزد (صص ۷ و ۱۰) . به جايش، آفرينش موسيقي ايراني را در قالب تسلسل تاريخي (و جغرافيايي) مفصلتري از فعاليت فرهنگي قرار ميدهد كه پاسخگوي نيازها و چالشهاي مختلف در طول زمان و مكان بوده است. اين تغيير عملا در تمركز لوكاس بر يك مساله خاص منعكس ميشود كه مورخان موسيقي در ايران با آن مواجهند: نحوه تبيين و تفسير تغيير از نظام فرامنطقهاي «مقام» در سدههاي ميانه به نظامي به وضوح مخصوص ايران به نام «دستگاه» در دوره مدرن.
همانطور كه لوكاس در فصل دوم توضيح ميدهد، چارچوب موسيقايي آنچه او «نظام دوازده مقام» مينامد براي نخستينبار در اواخر دوره عباسي (656-132ق/ ۱۲۵۸-750م) ايجاد شد. «دوازده مداليته انتزاعي» تشكيلدهنده اين نظام اساسا مسيرهاي ملوديكياند نه فقط متاثر از گامها (يا اندازه فواصل زيروبميها) كه همچنين از قابليت بالقوه مدگردي از يك گستره ارتفاع صوتي به ديگري، اتكا بر كاربرد عبارتهاي كوتاه و بلند ملوديكي كه (عمدتا) سينهبهسينه منتقل ميشوند و برخي معيارهاي زيباسازي و زيباشناسي. اين چارچوب ملوديك سرانجام بر موسيقيهاي نواحي از شمال آفريقا در غرب تا آسياي ميانه در شرق موثر افتاد، خاصه از طريق نظامهاي حمايت سلطنتي كه سدهها به حلقههاي فرامنطقهاي و چندلساني اهالي موسيقي و تبادل موسيقايي قوام بخشيدند. در مقابل، نظام «رديف دستگاهي» كه در دوران سلسله قاجار (۱304-۱175ق/ ۱925-۱789م) پديد آمد، نظامي مشخصا ايراني است كه تا حدي ناشي از تلاشهاي مدرن براي تعريف هويت (موسيقايي) ملت بسط يافته است.
لوكاس اين دو نظام (مقام و دستگاه) را حتي در ساختار كتاب، به منزله جفت متضاد مطرح ميكند تا حدي همچون راهي براي بغرنج نُمودن آنچه او روايت معمول از تاريخ [پيوسته] موسيقي ايراني توصيف ميكند. بخش نخست («فرهنگ مقامي») كه دوره تاريخي ۱۱۰۰ تا ۱۸۰۰ ميلادي [ح 1200 تا 500 قمري] را در برميگيرد، شامل فصلهايي است كه نقش امپراتوري را در تشكيل نظام دوازده مقام و همچنين فهم رايج فلسفي از مقام را در رابطه با كائنات منظم، دغدغههاي اخلاقي برخاسته از اين ارتباط و نفوذ سلطنت سلسلهاي در مقام مضمون عمده آوازهاي اين دوران توضيح ميدهند. بخش دوم («فرهنگ دستگاهي») كه روايت تاريخي خود را از جايي ميآغازد كه بخش نخست به پايان ميبرد، با بحث از تحولات جامعه ايراني و عمل موسيقايي شروع ميشود كه ملازم ظهور سلسلههاي قاجار و پهلوي بود. فصلهاي بعدي بازتفسير نظام دستگاهي را به صورت بخشي از تاريخ بسيار درازدامنهتر موسيقي (پارسي) در ايران، برداشتهاي متقابل از استلزامات اخلاقي اين تاريخ براي شهروندان ايران و تغيير كلي در ماهيت متون شعري كه با دستگاه مرتبط واقع شدند، مستند ميسازد.
قرار دادن مقام و دستگاه در تمايز با يكديگر به لوكاس اجازه ميدهد در برابر خلق روايت تاريخي يكهاي متكي بر مسيرهاي خطي و غايتشناختي بايستد. يكي از تمايزات مهم متعددي كه در جايجاي كتاب به آن اشاره ميشود به شيوههايي برميگردد كه گفتمان پيرامون نظامهاي مقام و دستگاه بر برداشتهاي يكسره متفاوتي از هدف ذاتي خود اين نظامها تاكيد دارند. لوكاس در فصل سوم نمايي كلي از نوشتههاي فلسفي سدههاي ميانه را درباره نظام دوازده مقام ارايه ميكند و به ويژه توضيح ميدهد كه موسيقي چگونه در اين نوشتهها پايبند قوانين ذاتي نظم كيهاني درك ميشده است. نظام دوازده مقام بخش مهمي از سيروسفر به سوي كشف بهترين روش براي بهرهگيري از قدرت ذاتي موسيقي به مثابه بخشي از اين نظم تلقي ميشد. بنابراين نظام دوازده مقام نظامي جهانشمول بود و تمام روابط بشري را به صوت موسيقايي تاويل ميكرد. در مقابل همانطور كه لوكاس در فصل ششم توضيح ميدهد، اهداف نظام رديف دستگاهي نيازهاي برهه تاريخي خاصي را بازتاب ميداد كه با تحول عظيم اجتماعي، سياسي و اقتصادي مشخص ميشد. در حالي كه نظام دوازده مقام جهانشمول تصور شده بود، رديف دستگاهي به طرز فزايندهاي با طبقات نوخاسته نخبگان سياسي و اقتصادي شهري ايران در ارتباط قرار ميگرفت. لوكاس در فصل هفتم طرز تلقي سه محقق دست به قلم موسيقي ايراني را در اوايل قرن بيستم از اين تغيير امر جهاني به امر ملي بررسي ميكند. [فرصتالدوله - هدايت - وزيري]
فصلهاي چهارم و هشتم در عنوان اصلي «موسيقي و اخلاق» مشتركند، اما لوكاس از اين فصلها براي برجسته كردن تمايز ديگري بين موسيقي خلق شده قبل و بعد از تدوين دستگاه استفاده ميكند. نزد فيلسوفان مسلمان سدههاي ميانه كه درباره موسيقي مينوشتند، عجز بشر در درك قوانين مخفي حكمفرما بر قدرت موسيقي اين معنا را داشت كه موسيقي قادر بود مستمعين را به ضلالت بكشاند. حتي در مناسك صوفيانه كه بر قدرت مثبت موسيقي در سوق دادن سالكان به تجربه امر الهي اتكا داشت، صوت موسيقايي ميتوانست قلوب و اذهان را حتي در شايقترين حاضران منحرف كند. در عوض ارتباط دستگاه با اخلاق كه لوكاس در فصل هشتم به توضيح آن ميپردازد، معطوف به تلقياتي از نسبت مطلوب ايران با عالم غرب و نيز گذشته خود بود.
لوكاس در فصلهاي پنجم و نهم يك تقابل آخر را ميان مكتوبات در باب نظام دوازده مقام و نوشتههاي ارايه شده درباره رديف دستگاهي پيش ميكشد. مضمون اصلي فصل پنجم نقش موسيقي تحت حمايت صفويان (1135-906ق/ ۱722-۱501م) است، دورهاي كه لوكاس اصرار دارد، برخلاف آنچه معمولا از طرف مورخان موسيقي ايراني ادعا شده، لزوما دوره زوال موسيقي نبوده؛ بلكه لوكاس معتقد است كه حمايت صفويه شاهد تغييري در جهت فاصلهگيري از عنايت فلسفي سدههاي ميانه به جنبههاي فني مختلف حدوث صوت موسيقي به نفع تفاسير مابعدالطبيعي از نظام دوازده مقام بود. به همين ترتيب، آوازهاي دربار صفوي مضامين متني متفاوتي نسبت به سلسلههاي پيشين نظير تيموريان داشتند. متون شعري منتخب براي اجرا، هم تحت حمايت تيموريان و هم صفويان، مربوط به همان روزگاران بودند، حتي اگر در قوالب شعري مقبول قديمي از قبيل «غزل» تصنيف ميشدند. البته خودِ ساختار اجراي رديف دستگاهي در قرن بيستم متكي بر تركيببنديها و قالبهاي شاعرانهاي بود كه قرنها قدمت داشتند و در نتيجه، به استقرار مجدد دستگاه در بطن تاريخ ايران كمك ميكردند. بعدها اضافه شدن «تصنيف» ضربي در چارچوب اجراي دستگاه اين فرصت را به شعراي معاصر ايران داد تا آرمانهاي خاص خود را براي ملت ايران در آثارشان بيان و با گذشته سترگ شعري/موسيقايي ملت پيوند برقرار كنند.
يك غائله مهم كه در موسيقي هزارساله لاينحل باقي مانده، آن است كه در ذات تمايز فرهنگ و تاريخ ايراني با پارسي قرار دارد. چنانكه لوكاس روشن ميكند، تاسيس ايران مدرن زمينهسازي مجدد براي شيوههاي موسيقايي و ديگر اشكال فرهنگي را در گستره فراختري از تاريخ ايران، اغلب با ناديدهگرفتن ساير گروههاي قومي-زباني در داخل مرزهاي مملكت برانگيخت. با اين حال، روايت تاريخياي كه در دستگاه به اوج ميرسد، نميتواند به تنهايي از آنِ قدرت حاكم باشد. براي مثال در مجموعه متون آموزشي كردي سوراني منتشر شده در سال ۲۰۱۷، عبدالله امين سرباجري، موسيقيدان كرد، مجموعههايي از ترانههاي كردي ترانويسيشده در دستگاه يا آواز را سامان ميدهد، در عين حال، هر كتاب در اين مجموعه را با فصلي حاوي يك «تاريخ موسيقي» (mêjûy myuzîk) خودخوانده در ابعاد كلان آغاز ميكند. در اين متون كردي، استفاده از نظام دستگاه، مثل ابزاري براي آموزش موسيقي كردي، ارتباطات امروزي آن صرفا با قدرت حاكم ايران (و در نتيجه تاريخ پارسي) را كتمان ميكند. اگرچه لوكاس لفظ «بومي» را با نوعي قاعدهمندي به كار ميبرد، اما اين كار را به نحوي انجام ميدهد كه گويي بر «محلي بودن» به معنايي كلي دلالت دارد، نه به عنوان مقولهاي حاكي از چالشهايي براي قدرت حاكمه. بديهي است اين اصطلاح با تمام مفاهيم ضمني مدرن سياسياش براي عمده دوره تاريخياي كه لوكاس توصيف ميكند كارايي ندارد؛ با اين حال كاربرد هدفمندتر اين اصطلاح - دستكم در ارجاع به دوران مدرن - ميتواند روايتهاي تاريخي به خصوص مدنظر لوكاس را بهتر زمينهسازي كند.
موسيقي هزار ساله محققان موسيقي را واميدارد تا درباره وجوهي كه خودشان در فرآيندهاي تاريخسازي دخيلند، بينديشند. لوكاس به جاي روبرداري از روايتهاي سادهانگارانهاي كه آدميان را «پذيرندگان منفعل يك واقعيت فرهنگي تغييرناپذير و از پيش تثبيت شده» (ص ۲۱۸) ميانگارند، تاريخنگارياي را سرمشق قرار ميدهد كه ريشه در اقتضائات زمان و مكان دارد. اين اثر از منابعي غني برخوردار است و خيلي از فصلهاي آن مقدمههاي واضح و موجزي درباره مضامين مهمي چون تاريخ و ماهيت مقام (فصل ۲) يا رويكردهاي تاريخي به موسيقي در سنتهاي مختلف اسلامي (فصل ۴) عرضه ميكنند. اين فصلها و بقيه كه عرصه تاريخي و نظريشان هم براي دانشجويان نوآموز موسيقيهاي منطقه و هم براي كساني كه از قبل با وجوه مختلف سنت رديف دستگاهي آشنا هستند دستيافتنياند، بيترديد ميتوانند مستقلا در برنامههاي درسي دانشگاهي گنجانده شوند.
ترجمه سهند سلطاندوست