صبا موسوی
محسن جمالینیک، نقاشی است که در آثارش میان خیال و واقعیت در رفت و آمد است. او واقعیت را ناگزیر و ناگریز میداند. عنوانها در آثارش نقش مهمی دارند، زیرا آنها را، هم آگاهی بر تجربه میداند و هم بازیای که مخاطب را به دنیای خیالش میکشاند. معتقد است که جامعه تاریخ را خوب نمیداند و این سبب میشود تا به تکرار آن دست بزند. نمایشگاه «فرشی برای تمام تاریخ» آخرین مجموعه این نقاش است که از 12 تا 22 مرداد ماه در گالری فضای معاصر آیریس به نمایش در آمده است. نقاش در این مجموعه با نگاه به خاک سرزمین مادریاش، تابلوهای خود را بافته (نقاشی کرده) است. در ادامه دیدگاه او درخصوص نقاشی و اثر و فرش را در گفتوگو با «اعتماد» میخوانیم.
از شکلگیری فضای ذهنی خود برای خلق آثارتان بگویید؟
کارتونهای دوران کودکیام بر من بسیار تاثیر گذاشته، یعنی من را در یک دنیای خیالی جستوجوگر کرده بود، انگار دنیای واقعی برایم ملموس نبود با وجود اینکه خانواده و دوستان و همه بودند. به دلیل اتفاقات دوران کودکیام، سعی میکردم خودم را از دنیای واقعی دور کنم. مادرم در بخش روانشناسی بیمارستان رازی کار میکرد و من در کودکی به محل کار مادرم میرفتم. در آنجا بیماری بود به نام احمد نجات که نقاشی میکشید. او جعبههای شیرینی ملاقاتیها را به چهار بخش تقسیم میکرد و با مداد شمعی که بعدها فهمیدم پاستل نام دارد، نقاشی میکشید. آنجا به من یاد داد که نقاشی بکشم. نجات از روی مدل زنده کار میکرد و بعدها فهمیدم که سبکی که او نقاشی میکرد، امپرسیون بود.
فضای آنجا هم برایم جالب بود، آدمهای واقعی که در دنیای خیالی خود زندگی میکردند، دارو میخوردند که به دنیای واقعی بازگردند. برای من سوال پیش آمد که زندگی خیالی چه اشکالی دارد و چرا این افراد اسمشان میشود دیوانه. یکبار از نجات پرسیدم که دوست نداری خوب بشوی و از اینجا بروی؟ به من گفت؛ «اینجا صد نفر دیوانه هستند که همه آنها را سالهاست، میشناسم اما آن بیرون میلیون، میلیون دیوانه ریخته که هیچکدامشان را نمیشناسم. آنجا نقش خودم را گم میکنم.» و برایم جالب بود که برای خودش نقشی قائل بود.
این امر، شروع مسیر نقاش شدن شما شد؟
نقاشی به گونهای من را به اطرافیانم نشان داد. یعنی تعریف آنها از من و نقاشیهایم و این برای من انگیزهای شد برای نقاش شدن. به این نتیجه رسیدم که هر آنچه میشوی تنها از ارث و ژن و استعداد نیست، بلکه یک جایی انگیزه مهم است. با آن انگیزه، آدم دیده میشود. میشد که انگیزه من هم سازدهنی یا ورزش باشد و در هر کدام هم موفق باشم، دنیای خیالم بسیار فعال بود و با تمجید خواهر بزرگترم از نقاشیهای مبتدیام، دوباره به سمت نقاشی حرکت کردم، سپس برای ادامه تحصیل به جهاد دانشگاهی رفتم و آنجا نقاشی را به شکل حرفهای دنبال کردم.
و نگاه پارادوکس شما از این زمان شکل گرفت؟
اواخر دانشگاه به این فکر میکردم که در دنیای خیالی خودم چگونه زندگی میکردم و حالا بخواهم یا نه، وارد زندگی واقعی میشدم و اینگونه با مجموعه گل سیزدهم پارادوکسهایم شروع شد. یعنی فکر میکردم اگر گلی شماره 13 باشد را نمیتوان به کسی داد به دلیل آن نشانههایی که درخصوص عدد 13 میگویند و بعد میگفتم بله، میشود آن گل را به کسی داد.
یعنی شما هم در خیال هستید و هم در واقعیت؟
کلا دنیای خیالی خیلی به من کمک کرد و همچنان در دنیای خیالی خودم زندگی میکنم. البته نمیگویم از دنیای واقعی به دور هستم، زیرا هم ناگزیریم و هم ناگریز. اطرافیانم میگویند کودک درونم بسیار زنده است. انگار جاهایی هم خود آدم به عمد کاری میکند که بگویند کودک درونش زنده است و در این پارادوکس در رفت و آمد هستم. نقاشیهایم هم تحت تاثیر همین امر هستند.
در این پارادوکسها در آثارتان عنوان هم نقش مهمی پیدا کرد؟
بله. همیشه عنوانها برایم مهم بودهاند. یادم میآید که در کودکی پیش از خواب با رویای عنوانها میخوابیدم. مدل زیستنم باعث شد نقاشیهایم خیلی خیالانگیز باشند اما هرگز دور از اجتماع هم نباشند. از جایی دیگر از دنیای خیالی نقاشیهایم بیرون آمدم و سراغ اجتماع رفتم البته نه آنگونه که بازار یا مُد بطلبد. دنیای خیالیام اینگونه شد که زمان و مکان را از نقاشیهایم گرفتم. عنوان یا تیتری روی نقاشیهایم میگذارم، چون این اسامی یک آگاهی بر تجربهات است. از آنجایی که زیادی از فکرم کار کشیدم دیگر نمیدانم این آگاهی که دارم براساس همان تجربه است یا نه، آگاهی، دارد یک پیش فرضی میشود برای تجربه بعدی آثارم. برای همین خیلی وقت است که اول عنوان را انتخاب میکنم و نسبت به عنوان نقاشی میکنم، زیرا کارهایم سلسله مراتبی میشود و خطمشي آنها از دستم در نمیرود.
درخصوص نمایش آخرتان با عنوان «فرشی برای تمام تاریخ» توضیح بدهید، چرا فرش؟
سالها قبل نمایشگاهی با نام «قالیچه سلیمان» داشتم که در آن نمادها و آرمهای برندهای معروف چون بنز و بیام دبلیو را به جای موتیف فرشها گذاشتم. این بار خواستم دوباره به فرش فکر کنم. گفتم به خود فرش زیاد بها ندهم و ببینم چه چیز دیگری منهای فرش میتواند نقش فرش را داشته باشد. آن چیز برایم خاک بود. خاک هر سرزمینی فرش بزرگی است. اول عنوانش «فرشی برای تمام تاریخ» بود که در تمام تاریخ یک سرزمین، خاک آن فرشش است. برایم سوال بود که چرا به فرش داخل خانهمان احترام میگذاریم و اگر کسی بخواهد به آن آسیب بزند، واکنش نشان میدهیم اما به خاک سرزمینمان توجه نداریم.
شاید چون برای فرش خانهمان پول میدهیم؟
بله به این هم فکر کردم، اما بعد گفتم بیایم قائم به ذات فرش، فرشهای خودم را ببافم، اما ایده، ایده خاک باشد. یک خاک و سرزمین بزرگ.
پس این محصول اندیشه است؟
تا اینجا با محتوا سر و کله زدهام. با توجه به شخصیت درونیام، خود نقاشیهایم یک اکشن پینتینگ دارد. اگر بخواهی بگویی به چه چیزی در کارهایم فکر کردهام؛ آن انتزاع است. انتزاع از نظر لغوی یعنی مجرد شده، فقط از خاک وام گرفتهام اما قرار نبود خاک را نقاشی کنم یا نشانهای از خاک را بیاورم، اما در آبسترک میگویی شالوده، خلاصه و چکیده و وامدار آن موضوع کلی هستی و باید اشاراتی به آن بکنی.
پس در این مجموعه عنوان نقش اساسی بازی میکند؟
همیشه سعی میکنم در انتخاب عنوانهایم یک هوشمندی به کار ببرم تا مخاطب را جذب کند. همانند یک فیلم سینمایی که عنوانش مخاطب را به سمت خود میکشد. در یکی از نقاشیها، از ادبیات صادق هدایت استفاده کردم و دیدم این نوع ادبیات [نامتعارف] چه اصل مطلب را خوب ادا میکند. چرا باید دست و پا بسته راه بروم؟ میخواستم راحت باشم. این سوالی نبود که بخواهم جوابش را بدهم. تنها سوال پرسیدم.
تمام نقوش روی تابلوها، فرشهایی بوده که دلم میخواسته ببافم و در جای جای این خاک پهنشان کنم و ببینم مردم با آن چهکار میکنند. آیا خرابش میکنند یا حفظش میکنند و همانطور که گفتی شاید اگر پول میدهند و فرش میخرند، ارزشش را میدانند. این تابلوها، فرشهای من هستند که شاید تعدادی اشخاص، خوششان بیایند و بخرند و برای حفظش ارزش قائل شوند. پس به این نتیجه رسیدم؛ برای هر چیزی که تاوانی پرداخت کنی، برای حفظش تلاش بیشتری خواهی کرد و اینگونه این مجموعه شکل گرفت.
محصول جامعهشناسی و روانشناسی شما در این مجموعه چه بوده است؟
بالاتر از خاطرات کودکیام در مورد بیماران روانی گفتهام. حالا که بزرگ شدهام، میبینم که ما در جامعهای زندگی میکنیم که افراد با اختلالات روانی زیادی وجود دارند ازجمله شاید خود من. متوجه شدم چقدر جامعه روانپریشی داریم که با اینکه شاید بدانند درونشان چقدر اختلال دارند، حاضر به تراپی نیستند. همین امر باعث شده که تبدیل به جامعهای بشویم که من، تو را قبول ندارم، تو، دیگری را. هر کس روی نظرش پافشاری میکند، اینگونه جامعه روان سالمی ندارد. متاسفانه در جامعه ما نفع شخصی بسیار مهم است برای همین به خِرد جمعی تن نمیدهیم. این نبود خرد جمعی باعث میشود که هر قدر هم این جامعه تاوان و هزینه برای این فرش بزرگ بدهد، اما حفظ ارزش نکند.
ما تاریخ را خوب نمیدانیم، تا زمانی که تاریخ را خوب تحلیل و بررسی نکنیم مجبور به تکرار آن میشویم. فکر میکنم چون تاریخ را عبرت نمیگیریم در این دور باطل میافتیم، دوباره و دوباره میخواهیم آن را تکرار و تجربه کنیم.
همچنین با انتخاب عنوان فرش برای نقاشیهایم یک بازی با مخاطبم کردهام. همانند بازی ویتگنشتاین، فیلسوف اتریشی قرن بیستم، با زبان، همه میآیند و آثار را به چشم فرش میبینند. این یک بازی با قراردادهای اجتماعی میان آدمها است. انگار مخاطب میآید به گالری تا فرش ببیند، شاید اصلا این آثار فرش نباشند و قطعا هم این تابلوها، فرش نیستند. یک بازی کودکانه است. عنوان را میگذارم که مخاطب خارج از بازی من راه نرود. دلم میخواهد، مخاطب به آن چیزی که من فکر کردهام، فکر کند و به سرزمین خیالی من قدم بگذارد.