«میاندیشیدم که عاطفه و انسانیت با محافظهکاری و ترس و خودپرستی و تن آسانی سازش ندارد و سرانجام زمانی فرا میرسد که انسان باید از وفا و عاطفه از یکسو و پرهیز از خطر و رنج و زحمت از سوی دیگر یکی را بر گزیند و در این دم است که نرم خویی محافظهکار رنگ سفاکی و سنگدلی به خود میگیرد!» (احمد سمیعی گیلانی، از دفترچه خاطرات زندان سوم (1344)، 15 آذر ماه 1344، ص 342 کتاب احمد سمیعی گیلانی، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتوگو با سایه اقتصادینیا)
خاطرات یکسوم نخستین زندگی پربار و سعادتمند استاد فقید احمد سمیعی گیلانی (1402-1299) در گفتوگو با سایه اقتصادینیا به همت نشر نی منتشر شده است. این کتاب چنانکه از عنوان آن بر میآید، عمدتا خاطرات سیاسی استاد را در بر میگیرد، اگرچه شرحی جذاب و خواندنی از سالهای کودکی زندگی او در فضای گرم خانواده و دوران دبستان و دبیرستانش را هم شامل میشود. هسته اصلی کتاب دوازده جلسه گفتوگوست که در سال 1399 و در ایام کرونا، در منزل استاد در شهرک غرب تهران ضبط شده، تاریخ جلسه اول 11 تیر 1399 و تاریخ جلسه دوازدهم 27 دی ماه این سال است. در کنار این گفتوگوها که از ابتدا قرار بوده محور آنها «بیوگرافی سیاسی» احمد سمیعی گیلانی باشد و در زمان حیات او منتشر نشود، کتاب شامل صفحات زیادی از اسناد، مدارک، تصاویر، نامهها، دستنوشتهها و یادداشتهای مرحوم سمیعی گیلانی در ارتباط با مطالب کتاب است که متناسب با موضوع گفتوگوها، لابهلای آنها و به صورتی متمایز چاپ شده. بسیاری از این صفحات از یادداشتهایی استخراج شده که استاد سمیعی در طول سالها درباره زندگی و خاطرات خود رونویسی کرده. همچنین در انتهای کتاب دفترچه خاطرات زندان سوم (1344) استاد سمیعی، چند نامه او از زندان به همسرش مهلقا بلغاری و گزیده سال شمار زندگی و آثارش آمده است. با این حساب و با توجه به آنچه خانم اقتصادی نیا در پیشگفتار کتاب آورده، کارنامه فعالیتهای فرهنگی و ادبی و پژوهشی استاد سمیعی گیلانی قرار است در مجلد دیگری عرضه شود.
مروری بر کتاب
جذابترین و شیرینترین بخش کتاب به باور من جلسه اول گفتوگوهاست. در این صفحات با کودکی استاد سمیعی گیلانی و خانواده او آشنا میشویم. این گفتوگو شرح دلکشی از تولد او در میان خانوادهای سرشناس و صاحبنام در رشت است. احمد سمیعی گیلانی بزرگ شده رشت است، اما از قضای روزگار در 11 بهمن 1299 در محله سنگلج تهران در کوچه افشارها به دنیا آمد. مادرش شمسالحاجیه خمامی، دختر آیتالله حاج ملامحمد خمامی روحانی مشهور رشت بود که تا زمان حیات پدر ازدواج نکرده بود. شمسالحاجیه اگرچه زنی اهل نماز و روزه و ادعیه و زیارت عاشورا بود، اما اهل شعر و شاعری و تصنیفخوانی هم بود و به سینما میرفت و شیکپوش بود. پدر احمد هم از طایفه مشهور سمیعی بود و در رشت دفتر اسناد رسمی داشت، خوشخط بود و به زیر و بمهای حقوقی کاملا وارد و به واسطه آشنایی با ادیبالسلطنه، ريیس تشریف دربار رضاشاه توانسته بود عمامهاش را حفظ کند، اگرچه روحانی روشنفکری بود و حتی با کشف حجاب مخالف نبود (ص 32).
در همین گفتوگوی ابتدایی با دوران مدرسه و دبیرستان سمیعی آشنا میشویم. معلمهای این مدرسه، ازجمله پرویز ناتل خانلری، تقی فاطمی، یارائی و ریاحی عموما فارغالتحصیلان ممتازی بودند که اغلبشان در فرانسه و آلمان درس خوانده بودند. سمیعی در همین دوره انگلیسی و فرانسه یاد گرفت و غیر از فضای خانه و خانواده، کتابخانه ملی رشت شوق کتابخوانی را در او برانگیخت. در سال 1318 برای تحصیلات عالیه به تهران آمد. ابتدا به دانشکده فنی رفت، اما خیلی زود تغییر رشته به زبان و ادبیات فارسی داد و به دانشکده ادبیات رفت. دانشکده ادبیات آن سالها محل حضور بزرگانی چون ملکالشعرای بهار، ابراهیم پورداود، لطفعلی صورتگر، صدیق اعلم و بدیعالزمان فروزانفر بود. در همین سالها با عقاید و آثار احمد کسروی آشنا شد. کسروی به تعبیر سمیعی «آنتی شامبر (سرسرای انتظار) حزب توده ایران بود. بسیاری از تودهایها اول کسرویخوان شدند، بعد قدم گذاشتند به حزب.» (ص 74)
سمیعی در سال 1321 از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران لیسانس گرفت، به توصیه بدیعالزمان فروزانفر در دوره دکترای رشته زبان و ادبیات فارسی پذیرفته شد و همزمان به استخدام راهآهن دولتی در آمد، اما پس از یک سال به سرش زد که دست از دکتری بکشد و به خدمت نظام زیر پرچم برود. در خدمت بود که با امیرعباس هویدا که تحصیلکرده بلژیک و بیروت بود و مثل او داوطلبانه به خدمت زیرپرچم آمده بود، آشنا شد؛ «تختخواب من و هویدا پهلوی هم بود؛ چون میدانست من هم فرانسه میدانم. اوایل فرصت سر خاراندن نداشتیم، ولی اواخر دوره وقت میکردیم به خودمان برسیم. هویدا مشغول خواندن داستانی درباره دورگهها بود. من همیشه دفتری همراه داشتم برای یادداشتبرداری. از او خواستم توی این دفتر به یادگار خطی به فرانسه بنویسد. «سونه (غزلواره) آرور» را نوشته در فرانسه شهرت فراگیری داشت.» (ص 115)
سمیعی بعد از خدمت باز کارمند راهآهن دولتی شد. تا قبل از آن با حزب توده آشنایی داشت، اما مشاهده دمونستراسیون (تظاهرات) هواداران حزب توده در خیابان فردوسی با شعارهایی برای بهداشت و نان بسیار بر او تاثیرگذاشت و موجب عضویتش در حزب توده ایران شد. این عضویت در ابتدا بیشتر روشنفکرانه بود و برای روزنامه رهبر (ارگان مطبوعاتی حزب توده) مطالبی ترجمه میکرد. در همین سالهاست که او با روشنفکران مطرح ایرانی و چهرههایی ازجمله نادر نادرپور، فریدون توللی، هوشنگ ابتهاج، ابراهیم گلستان، عبدالحسین نوشین، احمد شاملو، مرتضی کیوان و سیاوش کسرایی دم خور میشود. گفتوگوهای ششم و هفتم کتاب به فعالیتهای سمیعی در سازمان جوانان حزب توده و غائله آذربایجان و ارزیابیهای او در این باره اختصاص دارد.
بعد از ترور شاه در بهمن 1327 فعالیت علنی حزب توده تعطیل شد و بسیاری از سران حزب بازداشت شدند. سمیعی هم بعد از مدتی تعقیب و گریز برای حدود دو، سه ماه بازداشت شد. در سال 1330 از طرف سازمان جوانان حزب توده ایران برای فعالیت در فدراسیون جهانی جوانان دموکرات به اروپا اعزام شد. شرح رویدادهای این دوره و مشاهدات او از کشورهای کمونیستی را در جلسات دهم و یازدهم این گفتوگوها میتوان خواند. بعد از پایان ماموریت سفری به شوروی رفت و آنجا به خواهرش و همسرش دکتر عنایتالله رضا سر زد و درنهایت در تابستان 1332 از طریق مرز باکو وارد ایران شد. در بدو بازداشت شد و مورد شکنجه و تحقیر قرار گرفت. بعد از انتقال به تهران آزاد شد. مدتی را بهطور مخفیانه زندگی کرد و از این مخفیگاه به آن پناهگاه میرفت و برای مردم و رزم سرمقالههای سیاسی مینوشت تا اینکه سرانجام لو رفت و در یک تعقیب و گریز دستگیر و بازداشت شد. جلسه پایانی شرح زندان دوم (1334-1333) است. توصیفات سمیعی گیلانی از بازجوییها و شکنجهها برای اعترافگیری، از نفسگیرترین بخشهای این کتاب است. در انتهای این گفتوگو، متن اعترافنامه اجباری سمیعی آمده که در روزنامه اطلاعات تاریخ 16 اردیبهشت 1335 منتشر شده.
گفتوگوها با شرح کوتاهی از وقایع زندان به پایان میرسد. این تمام چیزی است که استاد سمیعی گیلانی درباره فعالیتهای سیاسی خود گفته. او پس از آزادی از زندان مدتی با نشریه سپیده فردا و سپس سازمان لغتنامه دهخدا همکاری کرد. در سال 1341 با مهلقا بلغاری ازدواج کرد. در سال 1342 و به دنبال تحرکات 15 خرداد و بازگشایی پروندههای قدیمی بار دیگر به زندان افتاد و این بار سه سال حبس کشید. تصویری از این دوره از زندان را می توان در دفترچه خاطرات زندان سوم خواند که در انتهای کتاب منتشر شده است.
ارزیابی
خاطرات سیاسی احمد سمیعی (گیلانی) روایت جالبتوجهی از تعلق خاطر او به آرمانهای سیاسی و فعالیتهای سالهای جوانیاش است. او در سن صد سالگی، کماکان از دلبستگیاش به حزب توده و فعالیتهای سیاسی آن روزگار دفاع و با حسرت و افسوس از آن یاد میکند: «من هنوز افسوس حزب را میخورم سایه» برداشت کلی او از حزب توده متفاوت با درک و دریافت کنونی ما از این حزب و عملکرد آن است تا جایی که گرایش چپ آن را نوعی انحراف قلمداد میکند! واپسین جملههای جلسه دوازدهم گفتوگو که بر پشت جلد کتاب هم نقش بسته، چنین است: «اگر چپ روی نمیکردیم، رقم سرنوشت چیز دیگری میشد. حزب ابتدا فقط جبهه ضدفاشیستی بود، غیرکمونیستها را میپذیرفت، شاه را قبول داشت، سلیمان میرزا در حیاط کلوپ وضو میگرفت و نماز میخواند، جلسات را حتی در خانههای اعیانی میگذاشتیم و صاحب عمارت متمول گوشهای مینشست و تریاکش را میکشید! سرسپردگی به شوری... کیش شخصیتپرستی... هنوز افسوس میخورم.»
در این کتاب از احتیاط و ملاحظهکاری آشنای استاد سمیعی گیلانی خبری نیست. او خیلی راحت و با درنظر گرفتن سن و سالش به شکل حیرتانگیزی با تفصیل و جزيیات درباره رویدادهایی مربوط به هشتاد، نود سال پیش سخن میگوید، درباره خانواده، معلمها، دوستان و آشنایان، همحزبیها و آدمهای سیاسی اظهارنظر میکند، از اینکه به زندگی عاشقانهاش اشاره کند، ابایی ندارد و بیپروا به روزگار جوانی، چنانکه افتد و دانی میپردازد و از سوزان، دختر فرانسوی و ماجراهایشان در پراگ سخن میگوید.
کتاب همچنین از انتقادهای گاه و بیگاه او به افراد و جریانها خالی نیست. مثلا راجع به احمد کسروی میگوید: «کسروی سرشت آدمی را نمیشناخت و این نقص او بود. از دل این نقص عیبی سر میزد که ناسازگاریاش با ادبیات بود.» (ص 76) یا درباره ملکالشعرای بهار میگوید: «میگویند بهار طرفدار دموکراسی بود؛ اما به نظر من بهار همیشه طرف قدرت میایستاد، دلمشغولیاش فقط این بود که خودش را به بازی بگیرند. هر قدرتی که به او میدان میداد آن قدرت را ستایش میکرد؛ هر قدرتی که ازش میدان میگرفت آن قدرت را نوش میکرد. من معتقدم اصولا دموکراسی در قاموس بهار نبود.» (ص200).
در نقد انشعاب خلیل ملکی و آلاحمد از حزب توده در غائله آذربایجان میگوید: «اصلا بیخودی انشعاب کردند، در حزب میماندند و انتقاد میکردند و دیگران را میکشاندند سمت خودشان. چه بسا من و امثال من را بیدار میکردند یا دستکم در من و امثال من باعث تعدیل میشدند.» (ص180) یا درباره عنایتالله رضا میگوید: «عنایتالله رضا، که گفتم داماد ما بود، بیآنکه من اطلاع داشته باشم عضو سازمان نظامی حزب شده بود. رضا همیشه از من عقب بود: وقتی من آثار کسروی را میخواندم، او منتقد کسروی بود، وقتی من پیوستم به حزب، او پیوست به کسروی!» (ص 177). در نقد این دیدگاه که هوشمندی قوام را عامل خروج نیروهای روسیه از کشور و شکست غائله آذربایجان و برقرار نشدن امتیاز نفت شمال میداند، میگوید: «خیال نکنیم سر شوروی کلاه رفت؛ شوروی اصلا پی نفت نبود، پی به چنگ آورن اقمارش بود. ایران آتویی بود که میخشان را در آن کشورهای اشغال شده بکوبند و محکم کوبیدند؛ حتی در آلمان شرقی. ...روسها فرقه را به واقع آتو کردند برای گرفتن آن امتیاز... خیال کردهاند که قوامالسلطنه سر روسها کلاه گذاشته. سر روسها که کلاه نمیرود! » (صص 175-176)
بهرغم آنکه کتاب درباره روزگار سپری شده است، اما در انتهای کتاب سمیعی به فراخور از نقد وضع و حال روزگار ما نیز پرهیز نمیکند و درباره وضعیت امروز میگوید: «من ابدا موافق روشی که اتخاذ شده، نیستم. اگر تغییر روش ندهند مصیبت به بار میآید. البته آلترناتیو بهتری هم نداریم. اپوزیسیون خارجنشین هم هیچ نمیدانیم سرشان به کجا بند است.» (ص 318) و در نقد شبکههای فارسی خارجنشین میگوید: «برنامهها افت محسوس کردهاند، حتی برنامههای بیبیسی. از ایران اینترنشنال که دیگر بگذریم. گویندههای تو گویی چانهشان لق است! فارسی را گوش آزار تلفظ میکنند. کارشناسهای میهمانشان هم عموما آدمهای مبتذلیاند. همه شدهاند تحلیلگر سیاسی!» (همان)
سمیعی با همه دلبستگیاش به حزب توده، از خودانتقادی و نقد این حزب نیز باز نمیماند و میگوید: «در قبال مصدق دچار خطای بزرگی شدیم. به صرف اینکه، یا بهتر بگویم به بهانه اینکه، مستشارهای امریکایی را بیرون میکرد به باد انتقاد میگرفتیمش. حال آنکه مصدق پرچمدار ملی شدن صنعت نفت بود. حتی در همان گرماگرم ملی کردن نفت به او انتقاد میکردیم. سعی نمیکردیم بفهمیم چرا مستشارها را نگه داشته. بعید بود از او. ولی هیچ کس به ما توضیح نمیداد حکمت تصمیمش چیست. فقط پمپاژ میشد به ذهن ما مصدق خیانتپیشه است.» (ص 166)
لحن کتاب چنانکه مرسوم کتابهایی از این دست است و فقرات مذکور نشان میدهد، گفتاری است و آن را میتوان از زمره آثار تاریخ شفاهی دستهبندی کرد، یعنی گفتارها و نوشتارهایی متکی بر حافظه فرد گفتوگوشونده، ولو با سایر منابع یا اطلاعات دیگر منطبق نباشد. تکرار در بیان مطالب یا طفرهروی از پاسخ دادن به یک سوال یا بیان پیش و پیش ماجراها یا استفاده از تکیهکلام یا بیان حب و بغض نسبت به افراد یا رویدادها از دیگر ویژگیهای این دست آثار است، سوءگیری و قضاوت ویژگی بارز تاریخ شفاهی است. خواننده آثار تاریخ شفاهی باید بداند که از خلال این آثار، بیش از آنکه راجع به وقایع یا رویدادهای تاریخی و افراد و گروهها و جریانها چیز یاد بگیرد، درباره شخص گفتوگو شونده و ویژگیهای شخصی و شخصیتی و روانی او اطلاع کسب میکند. از این حیث سن و سال و شرایط گفتوگوشونده در بازنمایی این ویژگیها نقش اساسی دارد. استاد سمیعی گیلانی در این گفتوگوها، انسانی فرهیخته، سرد و گرم چشیده، تاحدودی ملاحظهکار و البته از برخی جنبهها بیپرواست. فارسی را چنانکه از استادی چون او میتوان چشم داشت، به شیوایی و روانی صحبت میکند، در قضاوتهایش نسبت به دیگران جانب انصاف را رعایت میکند و به هیچ عنوان به صفت مذموم خودبزرگبینی که متاسفانه در میان بسیاری از همسن و سالهای او رایج است، دچار نیست و همهجا با تواضع و فروتنی و روشبینی عملکرد خودش را نقد میکند.
در پایان لازم است از کوشش و همت خانم سایه اقتصادینیا در تهیه و تدوین کتاب حاضر قدردانی کرد و به او دست مریزاد گفت. رابطه مهرآمیز ایشان با استاد سمیعی نقش موثری در شکلگیری این گفتوگوها داشته، ضمن آنکه خانم اقتصادینیا به خوبی ادای دین کرده و حق اعتماد استاد سمیعی را بهجای آورده است.