• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5835 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۴ مرداد

بادها بر بستر نامه‌ها مي‌دوند!

اميد مافي

فنجان دم كرده بابونه را گذاشت روي ميز. تاب موهايش را پس زد و در حزني غريب و قريب به عسرت و حسرت غرقه شد. دل و دماغ گذشته را نداشت و تابستان لب‌هايش را آغشته نكرده بود. سال‌ها بود از خانواده‌اش، اقربايش، دوستانش و سرزمينش دور شده بود تا در گرم‌ترين نقطه دنيا خيره در باران استوايي، دو حبه قند در دهانش بگذارد و به آينده و آتيه‌اي بينديشد كه در غبار گم شده بود.
هُرم گرما به جان هوا دويده بود. ناگهان دلش لك زد براي خانه، براي كودكي، براي مادر و پدر و براي گندم هم نيمكتي‌اش در دبستان انديشه. مدت‌ها بود ديگر حوصله اينستاگرام، فيسبوك و واتساپ را نداشت.تكنولوژي دمارش را درآورده بود. دلش مي‌خواست به سياق سال‌هاي دور با نامه از حال عزيرانش باخبر شود و دوردست را در كاغذي سپيد جست‌وجو كند. 
اولش گفت در هر نامه بايد گوشه‌اي از قلبم را بگذارم و اين سخت است. اما وقتي وسوسه نوشتن و خط زدن رهايش نكرد، تصميم گرفت اولين نامه را با نستعليقِ گريه براي مادر بنويسد.از دل به دل. 
نوشت: «در غياب تو موهايم سفيد شد و روسري گُل دارم لبريز از كوير. دلم اين روزها زولبيا مي‌خواهد.نان برنجي مي‌خواهد، خورشيدي را مي‌خواهد كه هر سال مرداد ولو مي‌شد در پشت بام و درخت انجير وسط حياط كه كودكي‌هايش را مي‌ديد و مي‌چيد.» نامه را اينگونه تمام كرد: «مادر!كاش مثل آن سال‌ها موهايت فرفري باشد، چشم‌هايت سبز، قامتت رعنا و همچنان سه انگشت از من بلندتر باشي.» 
دلتنگي از كنار كلماتش جنب نمي‌خورد. چقدر دوست داشت نامه تا صلات ظهر به دست مادرش برسد تا در خيال همديگر را بغل كنند و دست در گردن هم به سي‌وهفت سال پيش برگردند. به خانه‌اي با حياط بزرگ، بهار خواب كوچك، پاگردِ روشن و دو مرغ عشق در قفس.
هزاران كيلومتر از فرستنده تا‌ گيرنده راه بود و او گريزي نداشت تمام فصل را پشت پنجره منتظر جواب نامه‌اش بماند. 
حالا هفته‌هاست از ميان چوب‌ها به جاده‌ها مي‌نگرد، دردي ميان استخوان‌هايش پيچيده كه تنها با نامه مادري كه سال‌هاست چيزي ننوشته و با اسكايپ دخترش را ورانداز كرده، خوب مي‌شود. 
هنوز چند نفس از تابستان مانده، هوا اما پاييز است و دختري با بلوز سرخ فقط با مرور رقعه‌اي كه شميم مادرش را دهد بهار را در تنگي سينه‌اش جاي خواهد داد.
چه دشوار است
 تماشاي قرص ماه
وقتي نامه‌ات نمي‌رسد...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون