یکی از مسائلی که در ایام رحلت پیامبر اسلام (ص) مطرح و بسیار مورد توجه است، مساله سپاه اسامه است. سپاهی که بنا بر دستور پیامبر (ص) به فرماندهی اسامه هجده یا نوزده ساله تشکیل شد و ایشان دستور دادند همه مردان مدینه مگر عمویشان عباس (ع) و وصیشان امام علی(ع) به سپاه اسامه بپیوندند و تحت فرمان او قرار بگیرند. رسول خدا (صلیالله علیه و آله) در ماههای آخر عمر مبارکشان تصمیم گرفتند که جهت مقابله با سپاه روم لشکری به سرزمین بلقاء (در اردن فعلی) بفرستند. به همین دلیل به تمام بزرگان مهاجرین و انصار دستور دادند تا به همراهی سپاهی به فرماندهی جوانی هجده ساله به نام اسامه بن زید به آنجا بروند و بر سرعت عمل در اعزام و حرکت به محل نبرد تاکید کردند. اما این سپاه به خاطر تخطی و تعلل عدهای از صحابه به بهانه بیماری پیامبر اکرم، روزهای متعددی در اردوگاه بیرون مدینه معطل ماند و تا زمان وفات پیامبر به راه نیفتاد. در نهایت این سپاه یک ماه بعد از وفات پیامبر اعزام شد.
تخطی صحابه از سپاه اسامه
واقدی میگوید: «هیچکس از مهاجرین اولیه نبود، مگر اینکه به این جنگ فراخوانده شد.»
ابن حجر عسقلانی (م، ۸۵۲ ق) نیز که از بزرگان علمی و رجالی اهل سنت میباشد در شرحش بر صحیح بخاری (که از مهمترین و بهترین و معتبرترین شروح بر صحیح بخاری است) تصریح میکند که شخصیتهای بزرگ مهاجرین و انصار [و کسانی که بعدا به خلافت و قدرت رسیدند] همه بودند و میگوید اینها در رابطه با فرماندهی اسامه اشکالتراشی کردند.
اسامه در منطقه جُرف نزدیکی مدینه اردو زد، اما این انتصاب با مخالفت برخی از صحابه مواجه شد. آنان از اینکه جوانی نوخاسته به فرماندهی چنین لشکری گمارده شده بود ناخشنود بودند و در فرستادن نیرو به محل اردو، آنچنان درنگ شد که رسول خدا (صلیالله علیه و آله) با حال بیماری به منبر رفت و بر این امر تاکید فرمود.
در برخی منابع آمده است رسول خدا (صلیالله علیه و آله) چون این مخالفت را شنید، سخت برآشفت و درحالی که دستمالی به سر بسته و قطیفهای بر دوش انداخته بود، از منزل خارج شد و از منبر بالا رفت و فرمود: «این چه سخنی است که درباره فرماندهی اسامه به من گزارش داده شده است. همانا شما بودید که پیش از این درباره فرماندهی پدرش (زید بن حارثه) اعتراض داشتید در صورتی که پدرش فرماندهی لایق بود و پسرش نیز همان لیاقت و شایستگی را دارد. برخی نقل می کنند که پیامبر فرمودند: هرکس که از رفتن به همراه سپاه اجتناب ورزد، خدا او را لعنت کند.
چنانکه گفته شد برخی از مشهورترین صحابه پیامبر(ص) که بعدا به خلافت رسیدند از جمله کسانی بودهاند که از دستور پیامبر مبنی بر همراهی سپاه اسامه تخطی کردند. شیخ مفید داستان تخلف آنها از سپاه اسامه را چنین نقل میکند: «پیامبر دستور داده بود ابوبکر و عمر به سپاه اسامه ملحق شوند، ولی از تخلف و سرپیچی آنها اطلاعی نداشت. زمانی که متوجه شد عایشه و حفصه در تلاش برای امام جماعت قرار دادن پدران خود هستند، از تخلف آنها اطلاع یافت.
معطل ماندن لشکر تا وفات پیامبر
به روایت واقدی پس از حدود چهارده روز از فرمان دستور هنوز سپاه حرکت نکرده بود، ظاهرا بیماری پیامبر، بهانه عدم اطاعت اصحاب از فرمان بوده است. یکی از کسانی که از رسول خدا (صلیالله علیه و آله) اجازه خواست حرکت سپاه تا بهبودی ایشان به تاخیر بیفتد، ام ایمن، مادر اسامه، بود که رسول خدا با درخواستش مخالفت میکنند.
درنهایت علیرغم تاکیدهای پیامبر بر حرکت سپاه اسامه، فراخواندهشدگان به سپاه تا زمان وفات پیامبر(ص) به نبرد نرفتند. به روایت واقدی، اسامه چندی بعد با چند تن از اصحاب مانند عمر بن خطاب به مدینه آمد و به دیدار پیامبر که در بستر بیماری بود رفت و آنگاه به اردوگاه خود بازگشت و همه را به جهاد دعوت کرد. در این میان فرستاده مادرش،ام ایمن او را از نزدیک بودن رحلت پیامبر (ص) آگاهی داد و او بدین سبب دوباره به مدینه بازگشت. در همین زمان ابوبکر از مدینه به سُنح نزد همسرش رفت. بنا بر یک روایت دیگر همسر اسامه، شخصی را نزد او فرستاد تا او را از شدت بیماری پیامبر(ص) آگاهی دهد و او تا رحلت پیامبر (ص) درنگ کرد. سرانجام اسامه به مدینه بازگشت.
اعزام سپاه اسامه در زمان ابوبکر
زمانی که ابوبکر به خلافت رسید، اسامه را به همان ماموریتی فرستاد که پیامبر اکرم (ص) او را مامور کرده بود. تنها از اسامه خواست تا عمر را برای دستیاری خلیفه وانهد و بنابر همین روایت، خود در حالی که پیاده راه میسپرد، اسامه را همراهی کرد.
اسامه به ناحیه بلقاء در شام لشکر کشید و بر قریه اُبنی هجوم برد و توانست پیروزیهایی را به دست آورد و بنا بر برخی روایات، قاتل پدر خود را بکشد و پس از ۴۰ یا ۶۰ روز به مدینه بازگشت. خبر پیروزی او از سوی مردم مدینه که از ارتداد قبایل عرب بیمناک بودند با خوشحالی و سرور بسیار تلقی شد.